@asheghanehaye_fatima
گفتم اسيد
و روى پستانش دراز کشيدم
محمد را صدا زدم
و خود را با اين که نمى دانستم لذت چيست
در دهان سرکوب کردم .
عدالت از يک سالگى آغاز مى شود
عقده از بريدن ناف
و اين شد که راز مکيدن انجير با صمغ اسيدى
مرا را سوزاند
و خدا نا اميد شد
انسان نا اميد شد .
پس وقتى مى گويم ادامه ى مطلب
بند آمدن خون کار ساده اى نيست
بايد يخ بود
و گردن کشى عصب ها را
در درز هاى تاريک اتاق کشت
کارى که ماياکوفسکى با درز هاى خودش در ادامه ى حيات کرد
#علی_فتحی_مقدم
☘🍀
گفتم اسيد
و روى پستانش دراز کشيدم
محمد را صدا زدم
و خود را با اين که نمى دانستم لذت چيست
در دهان سرکوب کردم .
عدالت از يک سالگى آغاز مى شود
عقده از بريدن ناف
و اين شد که راز مکيدن انجير با صمغ اسيدى
مرا را سوزاند
و خدا نا اميد شد
انسان نا اميد شد .
پس وقتى مى گويم ادامه ى مطلب
بند آمدن خون کار ساده اى نيست
بايد يخ بود
و گردن کشى عصب ها را
در درز هاى تاريک اتاق کشت
کارى که ماياکوفسکى با درز هاى خودش در ادامه ى حيات کرد
#علی_فتحی_مقدم
☘🍀
@asheghanehaye_fatima
.
اُ
ف
ت
ا
د
م
از اتفاق تو
از مرکز سقوط
از اتاق تو
بر سر قلابی که شعر می جنبید
لمس و لاس لایه های شعر
تا لایه هایم
و مارپیچ پنج مارمولک ِفرصت طلب
که بردند مرا نفس نفس
سمت جنوبی ترین لهجه لبهات
آنقدر که
……لااااااااال….
….،،،لااااااااال…..
گلو شدم
میان ماهوت ِ فرفری ِموهات
در فُرمی از بُهت و پشیمانی
لُخت ریختی روی لخته ای خون
که از شعر ِخوزستان ِچشمهات
پدرم را در آورد
تا پام پام…
بیافتم در خوابی عمیق
که برد مرا پاشنه به پاشنه
تا عمق دره های اتاقت
آنجا که فرو ریخت زنی در من
کنار ریخته هات
و از تو لبخندی بد
روی خودکشی دیازپامها
من بستر و…
همبسترِ زخم های خویشتنم
وقتی آشیل ترین پاشنه ها
آغاز جنبش مارمولک ها و قلاب هاست
وقتی سرکوفتِ فعل ِتجاوز
سرکوب فعل ِ دوستت دارم نیست *
من از اتفاق تو
بددددد جوووووور
ا
ف
ت
ا
د
م
#نیلوفر_شریفی
*عبارت «سرکوب دوستت دارم نیست» از شعری از #علی_فتحی_مقدم است
.
اُ
ف
ت
ا
د
م
از اتفاق تو
از مرکز سقوط
از اتاق تو
بر سر قلابی که شعر می جنبید
لمس و لاس لایه های شعر
تا لایه هایم
و مارپیچ پنج مارمولک ِفرصت طلب
که بردند مرا نفس نفس
سمت جنوبی ترین لهجه لبهات
آنقدر که
……لااااااااال….
….،،،لااااااااال…..
گلو شدم
میان ماهوت ِ فرفری ِموهات
در فُرمی از بُهت و پشیمانی
لُخت ریختی روی لخته ای خون
که از شعر ِخوزستان ِچشمهات
پدرم را در آورد
تا پام پام…
بیافتم در خوابی عمیق
که برد مرا پاشنه به پاشنه
تا عمق دره های اتاقت
آنجا که فرو ریخت زنی در من
کنار ریخته هات
و از تو لبخندی بد
روی خودکشی دیازپامها
من بستر و…
همبسترِ زخم های خویشتنم
وقتی آشیل ترین پاشنه ها
آغاز جنبش مارمولک ها و قلاب هاست
وقتی سرکوفتِ فعل ِتجاوز
سرکوب فعل ِ دوستت دارم نیست *
من از اتفاق تو
بددددد جوووووور
ا
ف
ت
ا
د
م
#نیلوفر_شریفی
*عبارت «سرکوب دوستت دارم نیست» از شعری از #علی_فتحی_مقدم است
@asheghanehaye_fatima
تا پیراهنام
خطهای اتو را به آغوش بگیرد
اتصالیِ دستانام
خطوطِ دستهای تو را پاک میکند
غرق میشوم در جریانِ الکتریسیته
و تنها دوشاخهی لاغری
کبودی انگشتانام را
به سمتِ تلفن دراز میکند
الو... الو... اورژانس
دارد کار از کار میگذرد!
آدمی وقتی تنها میشود
غمگین است
مثل همین چند سطرِ پیش
که چیزی در گوشام گفت
میگویند:
خطوطِ دستهای پیراهنات
روزی برمیگردند.
#علی_فتحی_مقدم
تا پیراهنام
خطهای اتو را به آغوش بگیرد
اتصالیِ دستانام
خطوطِ دستهای تو را پاک میکند
غرق میشوم در جریانِ الکتریسیته
و تنها دوشاخهی لاغری
کبودی انگشتانام را
به سمتِ تلفن دراز میکند
الو... الو... اورژانس
دارد کار از کار میگذرد!
آدمی وقتی تنها میشود
غمگین است
مثل همین چند سطرِ پیش
که چیزی در گوشام گفت
میگویند:
خطوطِ دستهای پیراهنات
روزی برمیگردند.
#علی_فتحی_مقدم