عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
#آقای_نامرئی
#قسمت_آخر

- صبح به این زودی ت بخیر
- صبح بخیر
- چرا روتو برگردوندی از من؟
- این یه رازه.
وقتی احساس می کنم فاصله من و او به فاصله ی دو پاره خط سفید روی آسفالت رسید، آرام آرام به طرفش بر می گردم. چشم تو چشم که می شویم، می پرسد:
- اون چیه زدی به صورتت؟چرا خودتو شبیه من کردی!؟
-  شاید می خوام یه نهنگ شکار کنم، شاید می خوام یه قهرمان بشم، شاید شهر یه خانم نامرئی کم داشته باشه، اصلا شاید دوست داشته باشم. باید از شما اجازه می گرفتم؟
- نههه.
این مرد خوش خنده، لا به لای خنده هایش برایم کف می زند.
سکوت می کنم. ادامه می دهد؛
- آفرین آفرین. عجب نیم نقابی. سفید با خط لبخند سیاه. حقا که ماهرانه درست شده.
- مسخرم میکنی؟ این کش نقاب اذیتم میکنه. همش میفته.
- باشه خودم برات درستش میکنم. خب بگو ببینم چرا؟
- چی چرا؟
- که می خوای شبیه من بشی؟
- نه، می خوام هم ماموریتت بشم.
- چرا
- چون از موش و گربه بازی خسته شدم و این تنها راهی یه که می تونم به دستت بیارم.
- ماموریت به این سادگی هم نیست که یه نیم نقاب بزنی و تموم. میدونی برای خانم ها...
چشم هایم را غره می کنم و دوتا دستم رو پرانتزی روی پهلوهایم می گذارم و می گویم:
- برای خانم ها چی؟
- هیچی بابا. خب خانوادت چی میشن؟
- هیچی. می خواد چی بشه؟
- تا همیشه که نمی تونی این رازو  پنهون کنی. تازه همیشه باید بیرون از خونه باشی و این برات مشکل ساز نمیشه؟
- نه درست میشه.
- چطوری؟
- دست تو میگیرم، می برم خونه، به پدر و مادرم نشونت میدم و تو خودتو معرفی میکنی. یعنی باید ظرف یکی دو ساعت خودتو توو دلشون جا کنی.
- من چجوری...نمیشه که...اونا...اممم
- نگران نباش. کمی نق میزنن ولی زود کوتاه میان.
- من که به این قضیه خوش بین نیستم. ببین پذیرفتن من یه کم سخته.
- میگم نگران نباش. باهاشون صادق باشی راه می آن.
- امیدوارم...
- خب کی شروع کنیم؟
- چی رو؟
- ماموریتو دیگه.
- آها... اینجا که نمیشه باید بریم خونه.
- همه ماموریت ها تو خونه انجام میشه. یعنی من تازه کار حتما باید از توخونه شروع کنم؟
- نه.
- پس چرا بریم خونه؟
- باید یه نامه بنویسیم.
- برای یه زن؟
جدی نگاهم می کند، شاید هم خشمگین. می گوید:
- نه.  برای یک بچه.
- تا بیاد تو گروهت؟
- نه، تا کاری کنیم فکر خودکشی از سرش بره بیرون.
- وای! چرا خودکشی؟ بچه ها مگه خودکشی می کنن؟
- کم توجهی، دیده نشدن، مقایسه شدن با برادر موفق ترش، نا امیدی. اینا بهانه هاشه. باید براش کادو بگیریم.
- یه سوال؟
- جان؟
- چطوری همیشه توو شهری و هیچ وقت نیستی؟ یعنی کسی نمی بینتد؟ من تا اینجا اومدم صدبار خدا خدا کردم کسی نبیندم.
- یاد میگیری... باید از جاها و راه های مخصوصی بری و بیای.
مثل عاشق ها نگاهم می کند و ادامه می دهد:
- موهاتو ریختی توو صورتت خیلی بهت می آد.
سکوت خجالت زده طوری می کنم و می پرسد:
- از کی تا حالا پالتو می پوشی؟
- از وقتی عاشق یه آقای پالتویی شدم.
با انگشت اشاره اش گوشه ی لبش را می خاراند و می گوید:
- ما هم عاشق شماییم گندم خانم. به عنوان یه مربی باید بگم که کفشات مناسب این کار نیست.
- عوض شون میکنم.
 - ولی نقابت حرفه ای درست شده، درست قرینه ی من شدی ها.
- چیه، می ترسی رقیب قدری برات بشم؟
- نوچ. نه...فکر نکنم.
-  یه سوال؟
- بپرس.
- چرا همیشه از دور با آدما در ارتباطی؟
- چون آدما ارتباط دورادور رو دوست دارن. چون آدما از دور قشنگن...

همچنان که با هم حرف می زنیم و به سوی خانه قدم بر می داریم، همچنان راه، هم کش می آید و خانه دورتر می شود. در وجودم یک لذت مثال نزدنی پا گرفته. پرانتز دست راستم را در پرانتز دست چپش زنجیر می کنم و خدا خدا می کنم هیچ وقت به خانه نرسیم.

(متشکرم از کسانی که تحمل و همراهی کردند☺️🙏)


#حسین_خاموشی

پایان

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انواع مدل های بستن کمربند😍😍
خیلیییی شیک و کاربردی

#قسمت_آخر
#کدبانو

@asheghanehaye_fatima