عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


#تولد_سيلويا


... تيزاروس با صدایی در آرزو و حسرت مانده،‌گفت:
" به قدری زیبا بود که هیچ یک از مردان ساحلی اهمیت نمی داد، از کجا به این دهکده آمده است؟!
زنی فریبا و اغواگر با شخصیتی آرام و اندامی منعطف مانند یک عروس دریایی.
هیچ کس نمی دانست سیلویا در یک شب طوفانی و در لا به لای صخره های حاشیه ی جنوبی اقیانوس، از شکم دریده شده ی یک کوسه، نارس متولد شده و سالها طول کشید تا در آغوش من جان گرفت و توانست پا به دهکده بگذارد. خیلی زود در آن کافه مشغول به کار شد.
تا آن شب که...
آن شب قهقه ی مردان مست بار، فریاد های زن خدمتکار کافه را خیلی دیر به گوش سایرین رساند.
بوی خون، مستی الکل را از سر همه شان پراند. اتاق زیر شیروانی ازدحام همه ی تماشاچیان را جوابگو نبود، دستان مرد به چهار چوب تخت بسته و به کتف نرسیده، بریده شده بود. با حفره ی خالی چشمانش به شکم پاره شده ی خود زل زده بود، می دید زنان ِ از خود بیخود شده ای را که با پایین تنه اش لوندی می کنند و مردانی که جام های خالی شراب شان را از تشت خونی که زیر پایش لبریز شده بود ، پر می کنند به سلامتی زامبی های دهکده.
در این بزم خونین، نگاه فرانکشتاین به دنبال سیلویا، در امتداد ستاره ی دنباله داری که در ساحل فرود آمد، پیش رفت.
ساحل مهتابی؛ صدای پای باد و دستی که در موهایش فرو می رفت؛ چرخید، دو مردمک آتش در دو کاسه ی خون که با نگاه اول، قلب سیلویا را پاره کرد؛ سیلویا اما ناخن هایش را در حفره های صورت مرد فروبرد اما؛ نگاه دوم جمجمه اش را شقه کرد؛ سی ثانیه دورتر، همهمه ی مردان ساحلی که بر نوشیدن پیشابِ زن، یکدیگر را می دریدند.. "...
" باز هم همان ستاره و همان ساحل و همان خاطره با فرانک اشتاینی که نمی شناخت! کابوس های سیلویا تمامی نداشت. با اشعه ی آفتاب نیم روزی که از پرده ی نازک پنجره به روی چشمانش نشسته بود، بیدار شد.

#امير_معصومي
#تيزاروس

***
سيلويا فقط يك شخصيت داستاني نيست. نمادي از تمام غرايز سركوب شده ي زنانه است كه اگر و امّاهاي مشمئزكننده ي اين جهان را تاب نياورده و از جايي كه كسي گمان نمي برد به دنيا آمده است كه هرچه يك زن تا به امروز از نبايد و نشايد به خوردش داده اند را در دامن زندگي ، بالا بياورد و جان سبك كند.
وقتي با تيزاروس همذات پنداري مي كني و روي ميز راوي قدم مي زني و داستان سيلوياي زندگيت را تعريف مي كني، هزار بار معده ات را به مشت مي كشي انگار جنيني تحريك شده به آن چنگ مي كشد و مي خواهد از حلقومت در جهان، منفجر شود!
بارها گلويت را مي فشاري كه فرياد زايش بر نكشي اما هر كس تو را ببيند، مي فهمد چشمان سرخ أت باردار اند.
اين داستان را بخوانيد و تمام بغض ها و كينه هايي كه در زنيّت تان تبديل به هيولايي خفته شده است را بشناسيد!
نگران نباشيد! راوي داستان زودتر از آنچه كه فكرش را بكنيد، با جادوي انديشه ي خويش، شما را به زن بودن تان مفتخر خواهد كرد.
@asheghanehaye_fatima



در وقتی که زنی بخواهد تنی، نیمه ای،‌ گمشده ای، هست و بودی را، برای معنا بخشیدن به هویت خویش،‌ در خلاءِ روح خود بگیرد و پر کند هر چه ندارد را با مردی که به هیچ زنی اعتقاد ندارد!، نه فقط از ظرافت اندام و روشنی پوست و سیاهی گیسو ممکن نیست که هنری می خواهد در حد و اندازه های یک الهه ی اساطیری!
برای مردی که از بستر هر معشوقه ی بی وفایی‌، ناکام برخواسته و پیر تجربه ی یک عشق افسانه ای شده است، بر فرض هم که نیمه شبی نا غافل و در مستی به اسارت نیاز زنی درآید! - تا آنجا که هیچ واژه ی نامأنوس ناموسی، در بیان یک رابطه ی لذیذ دو هم جنسی،‌
منظور هیچ نویسنده ای را در اروتیک و پورنوی یک تخت دو نفره به تصویر نکشد- باز هم ...
جای یک تیزاروس افسانه ای در بوسه ی بعد از این معاشقه ی نا نوشته خالی می ماند! ...

#اميرمعصومي
#تيزاروس_سري_دوم
#قسمت_هجده_ام

***
از جوهره ء آبي يك وجود متلاطم، از پناه گرفتن در امن متانت گوهر انهء يك كوه، يك آغوش به وسعت صباي نفس و نكهت دهان تو، مرا به حريم عشق، فرصت هست.
نامت هر چه بادا باد، نشانت را بر جان من، داغ مي خواهم.

#اكرم_اميد
#بازخواني_تيزاروس