عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




ﺑﻪ ﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻗﺴﻢ
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﻟﺠﺎﺟﺖ ﭘﺎﯼ ﺁﻏﻮﺷﺖ، ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ،
ﻧﺠﯿﺐ ﺯﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ
ﻧﮋﺍﺩ ﺍﺻﯿﻞ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ
ﺑﯽ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ،
ﺗﻤﺎﻡِ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .. ﮐﻪ
ﺑﯽ ﺑﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﺭﯼِ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﻗﺖِ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﮐﺎﺭﮤ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ..
ﺑﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﻮﺵ ﻗﺴﻢ
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻣﺮﺩ،
ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺭِ ﻋﺸﻘﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﺍﻧﻘﺮﺍﺽ .. ،
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﻌﻨﯽ
ﯾﮏ ﺟـــــﺎﯼ ﻗﻠﺒﺶ ﻣﯽ ﻟﻨﮕﺪ .. ﯾﻌﻨﯽ،
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺷﻮ
ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻨﺸﯿﻦ .. ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ
ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﺸﺪﯾﺪ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺵ




#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima

غمگینم
شبیه خیالِ نمور ِ تو
که به جان بیقرارم غُر می زند..

غمگینم،
درست شبیه به همین غدۀ نبودنت
که حالِ زندگی‌ام را
بدخیم کرده است..

غمگینم
از این جای خالیِ تو
که در شمایلِ یک سرطان
در باورم ریشه دوانده است و
مدام مرگ را
میان زندگی‌ام،
به کُرسی می نشاند..

غمگینم..
کاش به رسمِ قدیم
با یک بغل اتفاقِ عشق
از راه می رسیدی.. و دستی
به سر و صورتِ پریشانِ شعرهایم
می‌کشیدی.. و تکذیب می‌کردی
شایعۀ شوم نیامدنت را..

این زندگی
بی‌تو آنقدر تنـــگ است که
به تنِ تنهایی‌ام زار می‌زند..




#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



می‌دانی...!
گاهی برای وفای به عشق
باید از قید و بندِ آغوش کوتاه آمد..
باید
دستِ عشق را
رها کرد و ته‌نشینِ تنهایی شد..



#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



چقدر شبیه آرزویی هستم که نقشِ بر آب شده
چقدر شبیه آبی هستی، که از سرم گذشته است..

چقدر سنگینم روی دلِ زمین..
چقدر شبیه مردابی..
چقدر غرق شدن به ظاهرت .... نمی‌آید..

چقدر چتر شوم تا باران دیده حسابم کنی..
چقدر دوگانگی بگیرم میان جزر و مدِ حرف‌هایت..

چقدر در تو فــرو روم..
چقدر به رو نمی‌آوری..
چقدر صرف غرق شدن شوم تا
به نجاتم آلوده شوی..

چقدر....
چقدر شبیه دعایی شدم که اجابت نمی‌کنی..
چقدر شبیه آرزویی نیستی که نقش بر آب شدم..



#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima




غمگینم شبیه زنی
که تن لخت افسونگرش
طلسم خواب شوهر را نمی شکند..
گیر کرده ام میان خودم
و مردی که آینۀ دق زیبایی ام شده..
وقتی تجمع او
به انضمام این تخت خواب
غریبه ای را در من نتیجه می دهد
که شبیه تمام خود آزاری های من است..

غم یعنی
بالش نشسته در آغوش شوهر
زیر آب سینه های مرا زده
و مازوخیسم
چیزی نیست جز بی کسی من
که رسمیت بودنش را
از پشت غریبۀ به خواب رفتۀ کنار بسترم گرفته است..

یک جای این بی کسی
همیشه تن به سنگسار می دهد..
وقتی من مانده ام و
آغوش خسته زنی غمگین
که حکم مرگش را
همان سنگ هایی
که از مرد به سینه می زد، صادر کرده است..

#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima




سگرمه درهم می‌کشید تا
انگشتِ اتهام عشق به سویش نشانه نرود،
زنی که
ما به ازای زندگی‌اش را
در قبالِ انزوا پرداخته بود..

در خود پرسه می‌زد، مبادا
بی‌کسی‌اش علنی شود..، مبادا
تنهاییِ شیک‌اش، تو خالی جلوه کند، مبادا
افسارِ تنهایی از دستش رها بشود.. مبادا
بی بند و بار عشق‌های موضعی بشود..

عشق...!
نوبرش را که نیاورده‌اند..
دنیا مملو است از
دندان‌های طمعی که تیزِ تنهایی‌ام شده‌اند..
لبریز است از
فوبیای بی‌کسی‌ها که
قیافۀ حق به جانبِ عشق می‌گیرند..
پُر است از
آزمون و خطای احساسات نابلوغ،
در ادراک یک تخت‌خواب..


تنهایی‌اش را
با آب و تاب تعریف می‌کرد تا
در سرِ هیچ عشقی،
هوای وسوسه نیندازد..
زنی که
عصاکش خودش می‌شد تا
قلبش را
به زحمتِ عشق مبتلا نکند..




#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



از شما چه پنهان..!
هر بار به داشتنتش فکر کردم، به در بسته خوردم.. تا
دست از پا درازتر برگردم به کنجِ عزلتِ شعری که
حالا واقع بین تر از آن شده است که
بشود در ابیاتش فکر و خیالِ آغوشش را به بار نشاند..

با خودش که نمی شود گفت..!
بگذارید به شعر بگویم که هربار
به آغوشش فکر کردم، به بن بست رسیدم..
آغوش همان دختری که
در ذهنش خیالِ مردی دیگر رزرو شده تا
فرصت برای خودنمائی نداشته باشند،
عاشقانه های آرامِ ناامیدم که
دست از رؤیای دور از دسترس شان شسته ام.. تا
رها شوند.. شاید
همین بادی که می گذرد،
خاطرِ مکدرِ دلشان را به دست آورد.. و
دست شان را بگیرد.. و ببرد
به هر آن کجایی که به او نزدیکتر می شوند..

...

آری.. هر بار به داشتنت فکر کردم،
در امتداد بغض زنجیره ایِ نداشتنت،
به ابتذالِ غمگینِ یک شــــعر رسیدم..

94/10/15

#حمیدرضا_هندی
این عشق بی تو
آنقدر به تن تنهایی ام زار میزند
که زندگی در من دیگر
شوق دست پاچه شدن، ندارد...
#حمیدرضا_هندی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



شبیه ساعتی
که همیشه عقب می‌اُفتد از
روزمرگی‌های بی‌حوصلۀ عجولم..
عقب افتاده‌ام از شعر.. تا
ناگفته بمانند تنهایی‌های عاشقانۀ مردی
که عُشّٰاق شهر را
راه بلدِ بلادِ عشق می‌کرد..

نه آغوشی برایم مانده که
سرِ بی‌کسی‌هایم را به میان بگیرد.. و
نه زمانی که
بخواهم وقفِ عاشقی‌های حماسی کنم..

آری..
در بی‌زمانیِ زمینِ
فقط تنهایی طلوع می‌کند
در صبحِ روزهای عهد بسته‌ام با روزمرگی..
تا همیشه دیر برسم به آغوش آرامِ شعری
که در غروبِ خستۀ بی‌کسی‌های در خانه مانده‌ام..
به خوابِ امنِ فراموشی رفته است..

این روزها..
کمتر می‌نویسم و بیشتر تنها می‌مانم.. تا
سکوت را با بند بندِ وجود احساس کنم..
شاید زمان دلش بسوزد و
به تعجیل بی‌اندازد از پا در آمدنِ شاعری را
که زیر عهد و پیمانِ شاعرانه‌هایی زده است
که همیشه
تنهایی را انگشت به دهانِ عشق فرو می‌بُرد..




#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



رها
نمی‌کنم
جهانی را
که بنا کرده‌ام
بر مَدارِ آغــــوشت..

آنقدر
دورِ تو پرسه زده‌ام
که فرصتی نباشد
برای انحراف از مستقیمی
که به انحنای تنت می‌رسد.. تا
فخر بفـ/ـروشم جهانی را
به یک تار مویت.. که
نخ می‌دهد به من .. تا
پیدا کنم سرِ آرزویی را
که امتداد می‌یابد از
انتهای خیالِ تو
به ابتدای شعری که
عقیم می‌ماند در وصفِ سرانگشتی
که همیشه
بر سرم به نوازش می‌کشی..

ادامه می‌دهم شعر را به نگاهت.. تا
سو بزند امید در شبی که
پشت به گرمیِ آغوشت..،
صَرف می‌کنم خودم را در
فعلِ بوسه‌ای که
از مصدرِ لبانت جاری‌ست.. تا
روان شوم در بسترِ تنی که ناجی است،
عطش‌های شعری را
که از دق‌البابِ لب‌هایت..،
آبِ مُراد می‌طلبد...
.
.
.
نمی‌شود
بی‌خیال شَوَم جهانی را
که حولِ شمسِ نگاهت، منظومه ساخته‌ام..

تو می‌تابی
که سایه‌ام / روشن بماند پستوی خیالی
که نبشِ آغوشت اجاره کرده‌ام..

من
آنقدْر
در عشقِ تو
کلاف پیچیده‌ام
که خیالت
از سرِ شعرم باز نخواهد شد..




#حمیدرضا_هندی
‍ .
ما با هم بودیم..
به سان یک چسبِ ‌زخم تا
التیام دهیم جراحاتی را که
از آغوش‌های درندهٔ این حوالی‌ها
به ارث بُرده بودیم..

ما با هم بودیم.. اما
بی‌خبر از ذاتِ چسب‌زخم بودگی‌ها
چسبیده بودیم بهم تا
تازه نگه داریم
خاطرۀ جراحاتی را که
بر پیکرهٔ روح‌مان نقش بسته بود

با هم بودیم اما
بی‌آنکه معنا شویم
واژۀ التیام را برای زخم‌هامان،
نیشتر می‌شدیم بر زبان تا
تازه کنیم داغ دلی را که
از شبیخون آغوش‌های وحشی
به یادگار برداشته بودیم..

ما با هم بودیم..
به سان یک چسب‌زخم..
اما بی‌خبر از
رسالتِ چسب زخم بودگی‌ها که
یک روز به ناچار
باید به انقضا می‌رسیدیم..

@asheghanehaye_fatima

#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



رها
نمی‌کنم
جهانی را
که بنا کرده‌ام
بر مَدارِ آغــــوشت..

آنقدر
دورِ تو پرسه زده‌ام
که فرصتی نباشد
برای انحراف از مستقیمی
که به انحنای تنت می‌رسد.. تا
فخر بفـ/ـروشم جهانی را
به یک تار مویت.. که
نخ می‌دهد به من .. تا
پیدا کنم سرِ آرزویی را
که امتداد می‌یابد از
انتهای خیالِ تو
به ابتدای شعری که
عقیم می‌ماند در وصفِ سرانگشتی
که همیشه
بر سرم به نوازش می‌کشی..

ادامه می‌دهم شعر را به نگاهت.. تا
سو بزند امید در شبی که
پشت به گرمیِ آغوشت..،
صَرف می‌کنم خودم را در
فعلِ بوسه‌ای که
از مصدرِ لبانت جاری‌ست.. تا
روان شوم در بسترِ تنی که ناجی است،
عطش‌های شعری را
که از دق‌البابِ لب‌هایت..،
آبِ مُراد می‌طلبد...
.
.
.
نمی‌شود
بی‌خیال شَوَم جهانی را
که حولِ شمسِ نگاهت، منظومه ساخته‌ام..

تو می‌تابی
که سایه‌ام / روشن بماند پستوی خیالی
که نبشِ آغوشت اجاره کرده‌ام..

من
آنقدْر
در عشقِ تو
کلاف پیچیده‌ام
که خیالت
از سرِ شعرم باز نخواهد شد..




#حمیدرضا_هندی.
#عزیز_روزهام❤️