@asheghanehaye_fatima
ستاره یی می شکند و روز می شود:
برای یک لحظه به هم می رسیم میگویم "لیلا" نگاهم می کند. بی جرقّه ی مهری در چشمان. بی لبخند بر لبان.
می گویم:کتابی که می خاندی هنوز نیمه باز است. چند تار مویت بر شانه مانده است. نگاهم می کند نه مهری و نه رازی و نه لبخندی و نه برقی از آشنایی.
می گویم:کدام شب ها را می نوازی و کدام بستر را می آرایی؟ مهرِ چشمانت و لبخندِ لبانت چه کسی را سلام می گوید؟ او میرود.
فریاد می زنم:سنگ سرد شب ها را چه باید کرد؟ تو اگر بودی چه می کردی؟ او رفته است.
#عباس_نعلبندیان
#یک_غزل_غمناک
#وصال_در_وادی_هفتم
ستاره یی می شکند و روز می شود:
برای یک لحظه به هم می رسیم میگویم "لیلا" نگاهم می کند. بی جرقّه ی مهری در چشمان. بی لبخند بر لبان.
می گویم:کتابی که می خاندی هنوز نیمه باز است. چند تار مویت بر شانه مانده است. نگاهم می کند نه مهری و نه رازی و نه لبخندی و نه برقی از آشنایی.
می گویم:کدام شب ها را می نوازی و کدام بستر را می آرایی؟ مهرِ چشمانت و لبخندِ لبانت چه کسی را سلام می گوید؟ او میرود.
فریاد می زنم:سنگ سرد شب ها را چه باید کرد؟ تو اگر بودی چه می کردی؟ او رفته است.
#عباس_نعلبندیان
#یک_غزل_غمناک
#وصال_در_وادی_هفتم