@asheghanehaye_fatima
تصور می کردم دیگر به او فکر نمی کنم،
اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید...
#آنا_گاوالدا
از کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه: #الهام_دارچینیان
تصور می کردم دیگر به او فکر نمی کنم،
اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید...
#آنا_گاوالدا
از کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه: #الهام_دارچینیان
@asheghanehaye_fatima
تصور می کردم دیگر به او فکر نمی کنم،
اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید...
#آنا_گاوالدا
از کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه: #الهام_دارچینیان
تصور می کردم دیگر به او فکر نمی کنم،
اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید...
#آنا_گاوالدا
از کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه: #الهام_دارچینیان
@asheghanehaye_fatima
در همه آن روزهای تهی خود را فریب میدادم. از خواب بر میخواستم و آن قدر کار میکردم تا از حال می رفتم. مثل همیشه خوب غذا میخوردم، با همکارانم به کافه میرفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی میخندیدم، اما کوچکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول میزدم. شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر میکردم او بر میگردد. به راستی فکر میکردم برمیگردد.
#آنا_گاوالدا
کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه #الهام_دارچینیان
در همه آن روزهای تهی خود را فریب میدادم. از خواب بر میخواستم و آن قدر کار میکردم تا از حال می رفتم. مثل همیشه خوب غذا میخوردم، با همکارانم به کافه میرفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی میخندیدم، اما کوچکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول میزدم. شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر میکردم او بر میگردد. به راستی فکر میکردم برمیگردد.
#آنا_گاوالدا
کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه #الهام_دارچینیان
@asheghanehaye_fatima
در همه آن روزهای تهی خود را فریب میدادم. از خواب بر میخواستم و آن قدر کار میکردم تا از حال می رفتم. مثل همیشه خوب غذا میخوردم، با همکارانم به کافه میرفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی میخندیدم، اما کوچکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول میزدم. شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر میکردم او بر میگردد. به راستی فکر میکردم برمیگردد.
#آنا_گاوالدا
کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه #الهام_دارچینیان
در همه آن روزهای تهی خود را فریب میدادم. از خواب بر میخواستم و آن قدر کار میکردم تا از حال می رفتم. مثل همیشه خوب غذا میخوردم، با همکارانم به کافه میرفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی میخندیدم، اما کوچکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول میزدم. شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر میکردم او بر میگردد. به راستی فکر میکردم برمیگردد.
#آنا_گاوالدا
کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه #الهام_دارچینیان