@asheghanehaye_fatima
«دیر است»
سر راه زمان ایستادهای
دستت را از روی صبح بردار
بگذار فردا شود
حالا دیگر برای هر کاری دیر است
من
ساعتهاست که ماشه را چکاندهام
بگذار لحظهها شلیک شود
تنها کافی است تو
یک ثانیه انگشتت را
از روی عقربه برداری
و من یک ثانیه
لبخند بزنم و
زیر لب بگویم: «خستهام»
#مهدی_تدینی
«دیر است»
سر راه زمان ایستادهای
دستت را از روی صبح بردار
بگذار فردا شود
حالا دیگر برای هر کاری دیر است
من
ساعتهاست که ماشه را چکاندهام
بگذار لحظهها شلیک شود
تنها کافی است تو
یک ثانیه انگشتت را
از روی عقربه برداری
و من یک ثانیه
لبخند بزنم و
زیر لب بگویم: «خستهام»
#مهدی_تدینی
Forwarded from پیوند نگار
.
«چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟»
در میان همۀ شعرهای ادبیات نو در ایران، شاید هیچ شعری مانند «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سردِ» #فروغ_فرخزاد عمق تراژیک انزوای وجودی آدمی را تصویر نکرده باشد. «نجاتدهنده در گور خفته است...»
«من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد...
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟...
سلام ای شب معصوم!
سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را
به حفرههای استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی
و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را میبویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهٔ ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است
که همچنان که تو را میبوسند
در ذهن خود طناب دارت را میبافند»
جدای از محتوای جانکاه این شعر، میتوان آن را به تعبیری استعاری «مانیفست عملی شعر مدرن» نامید. تک تک بندها، سطرها و واژههای این شعر تبلور تجربۀ شاعرانه و زیستی مدرن است. دعوت میکنم این شعر را بیش از هر شعر دیگری جدی بگیرید. در این پست بخش اول آن را با اجرای خوب خسرو شکیبایی میشنویم و قسمت دوم را در شبهای آتی میشنویم.
«در کوچهها باد میآمد
این ابتدای ویرانی است. آن روز هم که دستهای تو ویران شد
باد میآمد...»
#مهدی_تدینی
#دکلمه
@asheghanehaye_fatima
«چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟»
در میان همۀ شعرهای ادبیات نو در ایران، شاید هیچ شعری مانند «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سردِ» #فروغ_فرخزاد عمق تراژیک انزوای وجودی آدمی را تصویر نکرده باشد. «نجاتدهنده در گور خفته است...»
«من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد...
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟...
سلام ای شب معصوم!
سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را
به حفرههای استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی
و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را میبویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهٔ ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است
که همچنان که تو را میبوسند
در ذهن خود طناب دارت را میبافند»
جدای از محتوای جانکاه این شعر، میتوان آن را به تعبیری استعاری «مانیفست عملی شعر مدرن» نامید. تک تک بندها، سطرها و واژههای این شعر تبلور تجربۀ شاعرانه و زیستی مدرن است. دعوت میکنم این شعر را بیش از هر شعر دیگری جدی بگیرید. در این پست بخش اول آن را با اجرای خوب خسرو شکیبایی میشنویم و قسمت دوم را در شبهای آتی میشنویم.
«در کوچهها باد میآمد
این ابتدای ویرانی است. آن روز هم که دستهای تو ویران شد
باد میآمد...»
#مهدی_تدینی
#دکلمه
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach📎