@asheghanehaye_fatima
اشیا خوشبخت بودند و با آنکه می دانستند آخرین بارقه های امیدِ زیستن را با خود همراهی می کنند؛ ولی خوشبخت بودند!
سیگار در میان انگشتانش
تکه های گوشت در میان دهانش
و لیوان یکبار مصرف مشروب در دستش.
تنها چیزی که آزارم میداد سرمای جنگل بود. "هوا"... فکرش را بکنید، "هوا" داشت به ما حسادت می کرد.
کاری کرد که او موها، دست ها و تناش را بپوشاند...
#حمید_جدیدی
#روز_نوشت
اشیا خوشبخت بودند و با آنکه می دانستند آخرین بارقه های امیدِ زیستن را با خود همراهی می کنند؛ ولی خوشبخت بودند!
سیگار در میان انگشتانش
تکه های گوشت در میان دهانش
و لیوان یکبار مصرف مشروب در دستش.
تنها چیزی که آزارم میداد سرمای جنگل بود. "هوا"... فکرش را بکنید، "هوا" داشت به ما حسادت می کرد.
کاری کرد که او موها، دست ها و تناش را بپوشاند...
#حمید_جدیدی
#روز_نوشت
@asheghanehaye_fatima
یکبار هم به من گفت: "عزیزترینم"...
تا آن زمان هیچ واژه ای، نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند؛ و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود...
ولی "عزیزترینم...!"
فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، "ترینِ" آنهایی!
این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه دوست می داشت، آنهم در کمال دارایی...
نه از روی ترس و تنهایی اش.
#حمید_جدیدی
#روز_نوشت
یکبار هم به من گفت: "عزیزترینم"...
تا آن زمان هیچ واژه ای، نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند؛ و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود...
ولی "عزیزترینم...!"
فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، "ترینِ" آنهایی!
این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه دوست می داشت، آنهم در کمال دارایی...
نه از روی ترس و تنهایی اش.
#حمید_جدیدی
#روز_نوشت