@asheghanehaye_fatima
ما با آن ها فرق میکنیم
شب بخیر که میگوییم
بیداری مان شروع میشود
و تا سکوت میکنیم
حرف هایمان دنیا می آیند
ما با آن ها فرق میکنیم
نه با خدانگهدار
که با سلام تو
دلتنگی من شروع میشود
و تو
هر بار که میگویم دوستت دارم
بغض میکنی
چه کسی باور میکند
که ما
چشم هایمان را که میبندیم
نور می زندشان؟
ما با آن ها فرق میکنیم
بیا عزیزم
بیا کنار من بنشین
و انتظار بکش
دنیایشان که تمام شود
دنیای ما آغاز میشود
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
ما با آن ها فرق میکنیم
شب بخیر که میگوییم
بیداری مان شروع میشود
و تا سکوت میکنیم
حرف هایمان دنیا می آیند
ما با آن ها فرق میکنیم
نه با خدانگهدار
که با سلام تو
دلتنگی من شروع میشود
و تو
هر بار که میگویم دوستت دارم
بغض میکنی
چه کسی باور میکند
که ما
چشم هایمان را که میبندیم
نور می زندشان؟
ما با آن ها فرق میکنیم
بیا عزیزم
بیا کنار من بنشین
و انتظار بکش
دنیایشان که تمام شود
دنیای ما آغاز میشود
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
چمدانت
گوشه ی اتاق
بمبی عمل نکرده بود
که لمسش کردی
و حالا
هر چه تکه های خانه را بهم بچسبانیم
نفس نمیکشد
-
آه
هر که را دوست بدارم
یک جای خالی دیگر
به روزهای بعد
اضافه خواهد شد
-
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
چمدانت
گوشه ی اتاق
بمبی عمل نکرده بود
که لمسش کردی
و حالا
هر چه تکه های خانه را بهم بچسبانیم
نفس نمیکشد
-
آه
هر که را دوست بدارم
یک جای خالی دیگر
به روزهای بعد
اضافه خواهد شد
-
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
___
باریدی
در جوار ریشخند خورشید
باریدی و
چترها
روسپیانی
که دست به دست شدند
باریدی
بر هیزم ها
و ندیدند
جنگلی را
که داشت در تو میسوخت
بر تخت دراز بکش
ابرِ خسته از باریدن
آمده ام
که سال ها
بر تو ببارم
-
-
-
-
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
___
باریدی
در جوار ریشخند خورشید
باریدی و
چترها
روسپیانی
که دست به دست شدند
باریدی
بر هیزم ها
و ندیدند
جنگلی را
که داشت در تو میسوخت
بر تخت دراز بکش
ابرِ خسته از باریدن
آمده ام
که سال ها
بر تو ببارم
-
-
-
-
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
تا شانه های منی
با این دست های کوچک
پاهای کوچک
فضای کمی از هال را اشغال میکنی اما
حال برای تو تنگ است
آنقدر
که وقتی رو به رویم میایستی
به گذشته میکشند خود را
انتهای موهای سیاهت
و به آینده میرسند
نوک انگشتان کودکانهات
_
جواب های عجیبی میشنوند
اگر وقت نوازش موهات
از من ساعت بپرسند
و وقت بوسیدن انگشتانت
از من تاریخ
_
تو را بغل میکنم
و قلبم
مشتی تمشک را فشرده
به رگ هایم میریزد
تو را بغل میکنم
و کودکی ام را
عطری گنگ مست میکند
تو را بغل میکنم
و پیریام
با گرمای دستانی نامریی
به سلامت از خیابان میگذرد
تو را بغل میکنم و میگویم:
دوستت دارم
_
حکایت عجیبی ست
این دوستت دارم
که از همه جای عمر
به تو میگویم
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
تا شانه های منی
با این دست های کوچک
پاهای کوچک
فضای کمی از هال را اشغال میکنی اما
حال برای تو تنگ است
آنقدر
که وقتی رو به رویم میایستی
به گذشته میکشند خود را
انتهای موهای سیاهت
و به آینده میرسند
نوک انگشتان کودکانهات
_
جواب های عجیبی میشنوند
اگر وقت نوازش موهات
از من ساعت بپرسند
و وقت بوسیدن انگشتانت
از من تاریخ
_
تو را بغل میکنم
و قلبم
مشتی تمشک را فشرده
به رگ هایم میریزد
تو را بغل میکنم
و کودکی ام را
عطری گنگ مست میکند
تو را بغل میکنم
و پیریام
با گرمای دستانی نامریی
به سلامت از خیابان میگذرد
تو را بغل میکنم و میگویم:
دوستت دارم
_
حکایت عجیبی ست
این دوستت دارم
که از همه جای عمر
به تو میگویم
#علیرضا_قاسمیان_خمسه