عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima





تو که بلدی بنویسی! خوب یک بار هم بنویس دلت میخواد چطور زنی باشی؟!
- از من دور نیست زنی که همیشه عاشق است، دلش می خواهد ...
دلش؟! ... مگه از خودت نمیگی؟ پس چرا دلش؟! دلت..دلت چی میخواد ؟!
- در من زنی است عاشق که اگر شبی معشوق را نبوسم، خوابم بی رویا می ماند. دلم میخواهدهر شب ببوسمت تا صبح که بیدار می شوم لبم شبنم زده باشد از نفس ت ، دلم می خواهد از کنار تو بر خیزم و تنم از حرارت آغوش تو مرطوب باشد، نه از ضُخم این پتوی پاییزه! ... دوست دارم تا چای دم می کشد و من از حمام می آیم تو میز صبحانه را چیده باشی تا وقت کنم، بنشینم برایت از برنامه های امروزم بگویم و تو با قلبی مطمئن از خانه بروی و بدانی لحظه لحظه کجایم و چه میکنم؟!
دلم میخواد به خانه که می آیی، در راه به من فکر کرده باشی، اینکه امروز برای غافلگیری ام چه کنی؟ و باز هم به من ببازی که توانسته ام دستت را بخوانم و این بار هم جریمه شوی که معشوق زیرکی نبوده ای ... آنوقت مجبوری با دستانی که از پشت بسته ام، تمام میوه های فصل عصرانه را، با لبانت برداشته ، به دهانم بگذاری ... خسته که شدی، آفتاب غروب کرده باشد و برای شام دلت دست پخت مرا بخواهد، آنوقت می گذارم تمام مدت شام اخبار را گوش کنی و تا من از مرتب کردنِ آشپزخانه بر می گردم، تو هر شبکه ای را که دوست داری تماشا کنی یا تا هر وقت که دلت می خواهد پای کامپیوترت بنشینی تا من به اتاق خواب بروم و فکر کنم امشب برای معاشقه چه بپوشم؟!
تو که آمدی تا آرام بخوابی تا مبادا من بیدار شوم، دستم را به دورت حلقه کنم برایت شرط بگذارم که اگر تا سه ثانیه دیگر نتوانی از حلقه ی دستانم بگریزی باید امشب، شب عشق بازی من باشد، هرچه من بگویم، هر طور من بگویم و این بار تو ناز کنی که حال ندارم، جان ندارم، کمر ندارم ... و من بروم برایت از یخچال معجون بیاورم که دیگر بهانه ات چیست و تو آغوشت را باز کنی و من همان زن فاحشه ای شوم که جانش را به تو بفروشد تا روحت را به آرامش برساند، مگر نه که هر کس، دو کس است که در جسم است و با روحش زندگی می کند؟!
میخواهم زنی باشم که برای ارضاء روح تو، تمام زن هایی را که آرزوی خوابیدن کنارشان را داری، در جسمم بیارایم، نگو که "من تو را می خواهم، همین که هستی"، چون اگر تو در صحنه ی تخت من همان باشی که هستی، برای من کم است... تو همه اش نوری، نرمی، گرمی،جاذبه ای ... من می خواهم گاهی برایت بمیرم ... با تو که نمی شود ... باید از خودت به در شوی گاهی... بشوی تمام مردهایی که نبوده ای ... تا من دلم تنگ شود گاهی... بلرزد..دردم بیاید ... تب کنم ... جانم از جسمم به در شود برای آنکه هستی و می توانی گاهی دریغ کنی از من یا بر عکس بتازانی بر جسمم که روحم از حقیقت عشق تو لحظه ای فارق و غافل نیست ...
با تو دلم آرام است اما قلبم نا منظم می شود وقتی دستت را می گیرم و نگرانی مبادا کسی ببیند، با تو نگاهم همیشه می خندد اما چشمم می گرید وقتی برای بوسیدنم باید منتطرت بمانم ...
با تو اشباعم از هر چه به او هوس می گویند اما محتاج آغوش تو ام وقتی جسمت به مستی شراب می رود و با من نیستی که مدهوشم کنی!
می خواهم کم نباشم برایت ... "





#امیر_معصومی/#آمونياك
#دم#چارتار_این_انقلاب_چهارپاره_گرم_داستانی_که سالها_قبل_نوشته_شده_بود