عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



يك روز به خودت مى آيى و ميبينى از آن آدم سابق يك تكه سنگ باقى مانده است. نشسته اى پشت ميز صبحانه و هزار قرن است كه قاشق توى فنجان چاى ميچرخانى.

با خودت فكر ميكنى چه شده كه ديگر گريه هم نميتوانى بكنى؟ حتى ديگر شب ها زود خوابت ميبرد.
توى خيابانهاى خاطرات مشتركتان راه ميروى و توى كافه ها با ديوار هاى مملو از يادگارى نوشتن هايتان پاى سيب ميخورى.
عكسش را توى بيمارستان كه تازه بچه دار شده لايك ميكنى و حتى اگر حالش را داشته باشى دسته گل و بادكنكى هم كامنت ميگذارى.
بعد هم ميروى پاى سيستم و قطعه صنعتى ات را طراحى ميكنى.
ميدانى، خيابان و كافه و بيمارستان، چه عشق ها كه نديده اند، چه رفتن ها. تقصيرى ندارند، رسالتشان تكرار است.
آدمها یکهو سنگ میشوند. از یک جایی به بعد..از یک حادثه به بعد


#دلارام_انگورانی
@asheghanehaye_fatima


حال زن ها
از دستهایشان پیداست
زنی که
انگشتهایش را سوهان میکشد
رنگ میزند
و روزی هزار بار توی نور خورشید نگاهش میکند
حال دلش فرق دارد
با زنی که ناخنهایش یکی در میان
کوتاه و بلند است
زنی که با شکستن یک ناخن
هر ٩ تای دیگر را کوتاه میکند
ببین اگر دلش بشکند
با دنیا چه میکند..
حال زن ها را
از دستهایشان میتوان فهمید...


#دلارام_انگورانی
@asheghanehaye_fatima


روى صندلى هاى نمدار تراس نشسته ام. چشمهايم را ميبندم و ياد مادر بزرگ ميفتم : زن نبايد جاى سرد بشينه .
توى هياهوى شهر بارانى زن همسايه دارد بچه اش را از مهد برميگرداند.
كمى دور تر كسى ريموت پاركينگ را فشرده و منتظر است تا لولاى خوابالود در توى آن رطوبت گيجى آور خودش را باز كند. گوشهايم را تيز تر ميكنم، آمبولانسى دارد راه خودش را توى فشردگى خيابانها پيدا ميكند.

چاى دارچين روى ميز فلزى مملو از قطره هاى باران سرد ميشود. ياد محرم هاى سالهاى پيش ميفتم كه نذرمان چاى دارچين بود. كه خودمان پخش كنيم .البته تا قبل از آنكه مسئله وقت ندارمهايت پيش بيايد. حتى خيلى قبلتر از آنكه يادت برود اصلا ما براى محرم ها نذر داريم. آخر ديگر دانشجوى مهربان سال سوم نبودى. آقاى رئيسى بودى كه روزانه ده ها دانشجوى مهربانِ عاشق را در مصاحبه هاى شركتت رد ميكردى و بعد با بيخيالى قهوه تازه دم منشى ات را مينوشيدى. راستش را بخواهى من هم ديگر آن دختر آرام سال اولى نبودم كه توى سرما بينى ام يخ بزند و موهايم مشكى و بدون سشوار باشد. براى همين هم ديگر برايم مهم نيست جاى سرد و مرطوب بنشينم چون تو بچه دار شدن را دست و پا گير تعريف كرده اى. آن سالها روى تخت هاى بيد زده ى دربند قول ميدادى كه توى تراس خانه مان تخت ميگذاريم؛ حالا هم خيلى تفاوت نكرده است، توى تراس خانه ات ميشود يك دربند را دو باره ساخت بس كه عريض و طويل است. منتها تو ديگر سرت شلوغ تر از آن است كه قولهايت را به ياد بياورى. دلم ميخواهد جاى زن همسايه باشم كه هر روز توى تراسِ ما را به شوهرش نشان ميدهد و شوهرش پيشانى اش را ميبوسد و قول ميدهد بهترش را برايش بخرد. دوباره خيره ميشوم به تهران باران زده ى شلوغ. هزار چاى دارچين توى كافه هاى شهر يخ ميزند و هزار قول و قرار جايش را ميگيرد. هزار سال بعد تهران باز هم بارانى ميشود باز هم نسل زن هاى تنها تكرار ميشود. تاريخ هميشه همين بوده است.



#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima



كاش يه روز آدما بفهمن اينكه ميتونن انگشتشونو بزنن رو صفحه و احضارمون كنن و حرف بزنن دليل نميشه ما حتما جوابشونو بديم،
همه زندگى واقعيشون براشون مهمتره تا آدمايى كه مجازاً توى گوشى و لپ تاپشون ميبينن.
اينكه بيان صد بار پيام بدن و بعضاً شاكى بشن اصلا مهم نيست؛
آدما وقتى حالش رو نداشته باشن حتى جواب طرف مقابلى كه حى و حاضر جلوشون وايساده رو هم نميدن، اين كه هيچ، خيليا زير مشت و لگد هم حاضر به حرف زدن نشدن.
پس انقدر پى گير نباشيم،
يادمون نره ما حق نداريم كسى كه نميخواد رو مجبور كنيم...
اگر بخواد و براش مهم باشه جواب ميده،
بلعكس، درسته كه خيلى تلخ و ناراحت كنندس اما وقتى پيام ميديم و طرفمون ساعت ها ، بلكه روزها پياممون رو نميخونه يقين بدونين براش درصدى اهميت نداريم،
فقط طفلكى توى رودربايسى بلاك كردن مونده. پيگيريمون رو
براى كسى كه قدر و ارزششو ميفهمه و مزاحمش نيستيم خرج كنيم.



#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima



يك روز به خودت مى آيى و ميبينى از آن آدم سابق يك تكه سنگ باقى مانده است. نشسته اى پشت ميز صبحانه و هزار قرن است كه قاشق توى فنجان چاى ميچرخانى. با خودت فكر ميكنى چه شده كه ديگر گريه هم نميتوانى بكنى؟ حتى ديگر شب ها زود خوابت ميبرد. توى خيابانهاى خاطرات مشتركتان راه ميروى و توى كافه ها با ديوار هاى مملو از يادگارى نوشتن هايتان پاى سيب ميخورى. عكسش را توى بيمارستان كه تازه بچه دار شده لايك ميكنى و حتى اگر حالش را داشته باشى دسته گل و بادكنكى هم كامنت ميگذارى. بعد هم ميروى پاى سيستم و قطعه صنعتى ات را طراحى ميكنى. ميدانى، خيابان و كافه و بيمارستان، چه عشق ها كه نديده اند، چه رفتن ها. تقصيرى ندارند، رسالتشان تكرار است.




#دلارام_انگورانی
@Asheghanehaye_fatima



روزى كه از گوشه كنار خونه ت فنجوناى لب نزده ی لبريز از چاى و قهوه رو كه هر بار گذاشتى كنار تا خنك شه
ولى يادت بخورى رو جمع كردى؛
بدون كه ديگه خیلی چیزارو باختى؛ نه به يه آدم لزوما، كه به كار، به استرس، به عجله، به نبودن، نديدن..
حالا فنجون دست نخورده ى چاىِ سرد رو ميشه توى سينك خالى كرد و از نو پر كرد،
اما بعضى چيزا از دهن كه بيفته ، از وقت و زمانش كه بگذره.. نه اينكه نشه ، ديگه 'نميخواى' كه بشه.



#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima



ميگويد موهايت را پركلاغى كن،
نگاهش ميكنم: از جان موهايم چه ميخواهى؟ اصلا ديگر رويم نميشود
بروم پيش نرگس خانم و بگويم اين دفعه پركلاغى اش كن،
آخر همين سه هفته پيش موهايم را از زير كراتين و دكلره درآورده است
و كلى نق به جانم زده كه موهايت دارد ميسوزد . اصلا چرا نميفهمى
اين مشكل از موهاى من و تنوع طلبى تو نيست كه هر روز يك ساز ميزنى.
مشكل جاى ديگريست جانم.
ميخواهى مرا شبيه كدام گذشته ى پر تب و تابت كنى؟
كاش بگويى و هردويمان را از اين برزخ شيميايى رنگ و ريشه و ساقه نجات بدهى.
اصلا من شبها دارم خواب رنگساژ دودى و كرم ميبينم و
صبح با نفس تنگ بيدار ميشوم.
اينكه توى موهاى من خاطره ى آن شب كذايى نامعلومت زنده نميشود
چاره اش اين نيست.
اصلا خيالت را راحت كنم،
ديگر آن چنگ و جعد و رنگ و بو را كه تجربه كرده لاى موهاى هيچ زنى پيدا نميكنى،
براى همين است كه آدمها غمگينند.
از بعضى خاطرات ميشود گذشت
و سرپا شد اما بعضى ها را نميشود ،
هيچ جوره نميشود.




#دلارام_انگورانی
@asheghanehaye_fatima



عطر يك مايع خطرناك است.
توى شيشه هاى فانتزى خوش رنگ فقط يك كار ميكند، گولت ميزند.
عطر ها حتى از سيانور و مرگ موش و آب و آهك خطرناك ترند. كافيست يك بار توى يك خاطره مشترك آنرا به گردنت پاشيده باشى.
و روز ديگرى جايى كه اصلا توان يادآورى خاطراتت را ندارى دوباره چند قطره اش زير بينى ات بپيچد ، تو را درست پرتاب ميكند وسط آن خاطره مشترك لعنتى.
من تازگى ها وقتى كسى را توى عطر فروشى ميبينم كه در به در دنبال عطر با ماندگارى بالاتر است باورم نميشود.

ميدانى، ما آدمها اصولا درد كشيدن را دوست داريم. يك ساعت شكنجه برايمان بس نيست، ما ميخواهيم يك مدت طولانى آوار شويم توى گذشته مان.

توى روزى كه آن عطر را زده بوديم و وجودمان از هجوم آن همه خوشبختى داشت ميتركيد.

شايد اصلا عطر، حاصل انتقام بى رحمانه يك مرد از معشوقه بى وفايش بوده است.



#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima





تاريكى اينجاست
ماه هم دميده است..
چشمه ى شعرهايم هم
بى هواى او خشكيد!

پس كجايى تو خواب؟
چرا نميآيى؟




#دلارام_وحدت
@asheghanehaye_fatima




بعضى بودنها هست كه آرام آرام بيچاره ات ميكند،بودنهايى كه تكليفت را مشخص نميكنند،هستند و نيستند...
انگار خودشان هم نمى دانند.ميدانى،ترديد هميشه از ارزش ماجرا كم ميكند.بايد مصمم باشد...
پايش را توى يك كفش كند و كلافه ات كند از بس در انتخابش مطمئن است.
كارى كند از خودت بپرسى مگر من چه هستم؟بايد بودنش را صبح ها موقع صبح بخير گفتن و شبها موقع خواب حالى ات كند.
آنجور بودن ها،كه نميدانى اش،كه مطمئنت نميكند به بودنش،بدون آنكه خودت متوجه اش باشى بيمارت ميكند...
يك روز از خواب بيدار ميشوى و ميبينى بيدار نميشوى.
آنها كه كج دار و مريز ميروند را يكبار براى هميشه پشت در بگذار...
بعد از آن نفس كشيدن آسانتر ميشود...




#دلارام_انگورانى🍁
@asheghanehaye_fatima



از کدام افق می آیی
تا به اشتیاق آوارگی موهایت
شب را خرمن کنم
و نگفته های قلب بیقرارم را
پای پیاده،
به بهانه ی دلتنگی
در حریق بوسه هایت
طوفان کنم......


#دلارام_ترابی