@asheghanehaye_fatima
دیکتاتورم و ... دور تو دیوار می کشم
دیوار می کشم که تو برلین من شوی
جنگ جهانی بدنت را شروووع کن
تا فتح عاشقانه و خونین من شوی
#یاسر_یسنا
دیکتاتورم و ... دور تو دیوار می کشم
دیوار می کشم که تو برلین من شوی
جنگ جهانی بدنت را شروووع کن
تا فتح عاشقانه و خونین من شوی
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
اين آخرين حرف منـست: "از عشق بيزارم"
ميخواهم از اول بگـويـم: "دوستت دارم
#یاسر_یسنا
اين آخرين حرف منـست: "از عشق بيزارم"
ميخواهم از اول بگـويـم: "دوستت دارم
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
تن میدهی به همین بختِ سوخته
مـیبـازمـت به تـنِ زخـمـی خودم
با افـتـخـار به یـک جـنـگِ بـاختـه
ای کاش در بـغـلـت دفن میشدم
#یاسر_یسنا
تن میدهی به همین بختِ سوخته
مـیبـازمـت به تـنِ زخـمـی خودم
با افـتـخـار به یـک جـنـگِ بـاختـه
ای کاش در بـغـلـت دفن میشدم
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
مـردي شبيه من درون توست زنـداني
در من زني تنها شبيه توست.. ميداني؟
با نفرتي که توي آغوش تو لم داده...
با نفرتي که در دهان شهـر افتاده
#یاسر_یسنا
مـردي شبيه من درون توست زنـداني
در من زني تنها شبيه توست.. ميداني؟
با نفرتي که توي آغوش تو لم داده...
با نفرتي که در دهان شهـر افتاده
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
بغلم کن! که من از خسته شدن خستهتـرم
که تو معنی تـب سـرد مـرا مـیفهمـی
دوووود شو دانهی دُردانهی اسفنـد، که تو
فـصل ماتـم زدهی زرد مـرا میفهمـی
درد من فاصله و این همه تنهایی نیست...
دردم اینست که... تو درد مـرا میفهمـی
که فـقط تو...
...که فـقط...
درد مرا میفهمــی؟؟؟!!
#یاسر_یسنا
بغلم کن! که من از خسته شدن خستهتـرم
که تو معنی تـب سـرد مـرا مـیفهمـی
دوووود شو دانهی دُردانهی اسفنـد، که تو
فـصل ماتـم زدهی زرد مـرا میفهمـی
درد من فاصله و این همه تنهایی نیست...
دردم اینست که... تو درد مـرا میفهمـی
که فـقط تو...
...که فـقط...
درد مرا میفهمــی؟؟؟!!
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
رو به من، روزنهای بسته شد از لبهایت
رو به تـو، پنـجرهای باز شد از دیـوارم
سهم تو جوهر پـس دادهی خودکارت بود
سهم من پـاکت خالی شدهی سیـگارم
نـنوشتی که بدانم که "به یادم هستی..."
سرفه کردم، که بفهمی که "تو را کم دارم"
جوهر و دوووود شدم، لای دوتا انـگشتت
لُختم از لختـِگی خون، وسط تختی که...
ریـختـی روی بدن لـرزگی هـر شب من
مـرد بـدبخت، کنـار زن ِ خوشبختی که...
بـغلم کن! که بخوابم که "بخوابم" یعنی:
مـردن ِ راحتـم از زنـدگی سختـی که...
قـرص خوابآورمو حل شدهام در کابوس
این همان حال خرابیست که هر شب دارم
دارم از "هرچه" به یاد "همه چی" میافتم
نگرانـم نشو! حسی است که اغلب دارم
مینویسم که حواسم به خودم پرت شود
اسم تو! اسم تو! وردیست که بر لب دارم
بـه هـدر رفتـگیام، از همهی ثانیهها
از همین خاطرههایی که خودت ساختهای
باز افتــادهام از فاصـلهها در یـادت...
که مـرا از سر آغـوش خـود انداختـهای
بـه هـوایت، نفـس جاده را مـیبـندم
شعر بودی که به هر قافیـهام باختـهای
دیگـر از دلخوشی خاطره هـم مـیترسم
که کسی نیست.. کسی نیست.. کسی پهلویم
آن ور ِ آیـنـه دنـبال چـه مـیگردم باز؟
در چـروکیـدن ِ بـغضـی وسط ابـرویـم
انتـظاری که مرا میکشد از آغوشت
صبر کن! حرف خودت را بهخودت میگویم!
بغلم کن! که من از خسته شدن خستهتـرم
که تو معنی تـب سـرد مـرا مـیفهمـی
دوووود شو دانهی دُردانهی اسفنـد، که تو
فـصل ماتـم زدهی زرد مـرا میفهمـی
درد من فاصله و این همه تنهایی نیست...
دردم اینست که تو... درد مـرا میفهمـی
که فـقط تو...
...که فـقط...
درد مرا میفهمــی؟
#یاسر_یسنا
رو به من، روزنهای بسته شد از لبهایت
رو به تـو، پنـجرهای باز شد از دیـوارم
سهم تو جوهر پـس دادهی خودکارت بود
سهم من پـاکت خالی شدهی سیـگارم
نـنوشتی که بدانم که "به یادم هستی..."
سرفه کردم، که بفهمی که "تو را کم دارم"
جوهر و دوووود شدم، لای دوتا انـگشتت
لُختم از لختـِگی خون، وسط تختی که...
ریـختـی روی بدن لـرزگی هـر شب من
مـرد بـدبخت، کنـار زن ِ خوشبختی که...
بـغلم کن! که بخوابم که "بخوابم" یعنی:
مـردن ِ راحتـم از زنـدگی سختـی که...
قـرص خوابآورمو حل شدهام در کابوس
این همان حال خرابیست که هر شب دارم
دارم از "هرچه" به یاد "همه چی" میافتم
نگرانـم نشو! حسی است که اغلب دارم
مینویسم که حواسم به خودم پرت شود
اسم تو! اسم تو! وردیست که بر لب دارم
بـه هـدر رفتـگیام، از همهی ثانیهها
از همین خاطرههایی که خودت ساختهای
باز افتــادهام از فاصـلهها در یـادت...
که مـرا از سر آغـوش خـود انداختـهای
بـه هـوایت، نفـس جاده را مـیبـندم
شعر بودی که به هر قافیـهام باختـهای
دیگـر از دلخوشی خاطره هـم مـیترسم
که کسی نیست.. کسی نیست.. کسی پهلویم
آن ور ِ آیـنـه دنـبال چـه مـیگردم باز؟
در چـروکیـدن ِ بـغضـی وسط ابـرویـم
انتـظاری که مرا میکشد از آغوشت
صبر کن! حرف خودت را بهخودت میگویم!
بغلم کن! که من از خسته شدن خستهتـرم
که تو معنی تـب سـرد مـرا مـیفهمـی
دوووود شو دانهی دُردانهی اسفنـد، که تو
فـصل ماتـم زدهی زرد مـرا میفهمـی
درد من فاصله و این همه تنهایی نیست...
دردم اینست که تو... درد مـرا میفهمـی
که فـقط تو...
...که فـقط...
درد مرا میفهمــی؟
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
...
تلخی صبح را به هم خوردم
توی فنجانِ چایِ شیرینم
اتفاقی چرا نمی افتد؟
کورسویی چرا نمی بینم
مثل شعرِ سپید بی وزنم
مثل بغض ِ سکوت، سنگینم
گریه کن تا بیافتم از چشمت
تا ته ِ قصه دردناک شود
بلکه با دستمالِ کاغذی ات
خاطراتِ گذشته پاک شود
گریه کن، گریه کن عزیز دلم
تا که غم، از غمت هلاک شود
تلخیِ صبح های بی من را
توی فنجان چای، شیرین کن
شوقِ آبی ترین لباست را
تن ِ این روزهای غمگین کن
زندگی را دوباره جشن بگیر
خانه را با سکوت تزئین کن
ساده بودم که ساده رد بشوى
رفتم از دست و رفتى از دستم
توی قاب سیاهِ آیینه
خنده ی گریه آوری هستم
باید از حالِ تو بهم بخورم
که به حسی که نیست دل بستم
منم و دستهای رو شده ام
من و یک مشتِ پوچ در پشتم
تازگی ها جهان خلاصه شده
توی خودکار... لای انگشتم
زنده بودن ادامه دارد با
حس ِ خوبی که در خودم کشتم
یک نفر آمد و نوشت "هنوز" !
یادم انداخت زندگی خوب است
من هنوز از ادامه می ترسم
آه! ترسو همیشه مغلوب است
اولِ قصه بود و فهمیدم
آخر قصه باز آشوب است...
ـ
ـ
| #یاسر_یسنا|
...
تلخی صبح را به هم خوردم
توی فنجانِ چایِ شیرینم
اتفاقی چرا نمی افتد؟
کورسویی چرا نمی بینم
مثل شعرِ سپید بی وزنم
مثل بغض ِ سکوت، سنگینم
گریه کن تا بیافتم از چشمت
تا ته ِ قصه دردناک شود
بلکه با دستمالِ کاغذی ات
خاطراتِ گذشته پاک شود
گریه کن، گریه کن عزیز دلم
تا که غم، از غمت هلاک شود
تلخیِ صبح های بی من را
توی فنجان چای، شیرین کن
شوقِ آبی ترین لباست را
تن ِ این روزهای غمگین کن
زندگی را دوباره جشن بگیر
خانه را با سکوت تزئین کن
ساده بودم که ساده رد بشوى
رفتم از دست و رفتى از دستم
توی قاب سیاهِ آیینه
خنده ی گریه آوری هستم
باید از حالِ تو بهم بخورم
که به حسی که نیست دل بستم
منم و دستهای رو شده ام
من و یک مشتِ پوچ در پشتم
تازگی ها جهان خلاصه شده
توی خودکار... لای انگشتم
زنده بودن ادامه دارد با
حس ِ خوبی که در خودم کشتم
یک نفر آمد و نوشت "هنوز" !
یادم انداخت زندگی خوب است
من هنوز از ادامه می ترسم
آه! ترسو همیشه مغلوب است
اولِ قصه بود و فهمیدم
آخر قصه باز آشوب است...
ـ
ـ
| #یاسر_یسنا|
@asheghanehaye_fatima
ﻗـﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏﺁﻭﺭﻣﻮ ﺣﻞ ﺷﺪﻩﺍﻡ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﻮﺱ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺧﺮﺍﺑﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ "ﻫﺮﭼﻪ " ﺑﻪ ﯾﺎﺩ " ﻫﻤﻪ ﭼﯽ " ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻧـﻢ ﻧﺸﻮ ! ﺣﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻏﻠﺐ ﺩﺍﺭﻡ
ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﺮﺕ ﺷﻮﺩ
ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ! ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ! ﻭﺭﺩﯼﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺭﻡ
#یاسر_یسنا
ﻗـﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏﺁﻭﺭﻣﻮ ﺣﻞ ﺷﺪﻩﺍﻡ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﻮﺱ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺧﺮﺍﺑﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ "ﻫﺮﭼﻪ " ﺑﻪ ﯾﺎﺩ " ﻫﻤﻪ ﭼﯽ " ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻧـﻢ ﻧﺸﻮ ! ﺣﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻏﻠﺐ ﺩﺍﺭﻡ
ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﺮﺕ ﺷﻮﺩ
ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ! ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ! ﻭﺭﺩﯼﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺭﻡ
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
در بین چیزهای اضافه
در من زنی ست گیج و کلافه
با نقشه ی فرار به کافه
تا بلکه بار ِ این همه غم را…
باید دوباره تر بنشینم
تا انتهای… نقطه بچینم
یا اینکه بشکنم و بریزم
با بغض ِ شعر، خون قلم را…
از سطرهای خالی دفتر
از شعرهای گریه درآور
از چیزهای خاطره انگیز
میخواهم انتقام خودم را…
از تو که واقعی و محالی
از تو که توی فکر و خیالی
یک اتفاق ِ روشنی اما
افتاده ای به روز ِ سیاهم
باید شبیه معجزه باشم
از زندگی و مرگ بپاشم
آنقدر از ادامه بترسم
تا بلکه انتقام ِ تو را هم…
از بالش و لحاف بگیرم
از عین و شین و قاف بگیرم
با جای خالی تو برقصم
از عکسهات بوسه بخواهم
ساکسیفون ِ فرشته ی صورم
ماهور ِ بزم جشن و سرورم
در دستگاه ِ خسته ی شورم
یک گوشه ی مجاز ندارم
تنهاتر از همیشه ی شهرم
با کوچه های خاطره قهرم
تنها، اگر خیال ِ تو باشد،
به هیچ کس نیاز ندارم
از این بهشت گمشده در غم
من را ببر به قعر جهنم
ابلیس عشق! وسوسه ام کن
اینبار اعتراض ندارم
بر باد رفته، بود و نبودم
خسته ست، خسته! کل وجودم
سیگار می کشم که خیالت
از ابرهای خانه ببارد
تو پنج نقطه توی سه حرفی
یک حس ِ داغ، در شب ِ برفی
شعری که توی بغض ِ صدایش
شهرام ِ شاد ِ شب پره دارد
با عشق، توی جنگ و گریزم
یک مشت چیز ِ ضد و نقیضم
از یاد میروی تو عزیزم
اما اگر دلم بگذارد…
تو.. تو… تو! اشتباه ِ بزرگی
تو! توبه توبه توبه ی گرگی
من نقطه نقطه نقطه ی ضعفم
یک جای این معادله لنگ است!
ترکیب یاس و دلخوشی ام کن
با دستهات خودکشی ام کن
لشکرکشی بکن به تن من
خون کن! که عشق صحنه ی جنگ است
در من زنی ست گیج و کلافه
کز کرده است گوشه ی کافه
پر می شود از آه، دهانش
وقتی دلم برای تو تنگ است
تا کی بگویم از دل ِ تنگم؟
با دشمنی که نیست بجنگم
از زندگی پُر است تفنگم
تا مرگ را نشانه بگیرم
من بغض گه گدار جنوبم
باران بی دلیل شمالم
سیلی شوم، به راه بیفتم؟
یا اینکه دانه دانه بگیرم؟
میپیچم از خودم به خیابان
در مغز سکته کرده ی تهران
باید که از ته ته قلبم
تصمیم عاقلانه بگیرم…
#یاسر_یسنا
در بین چیزهای اضافه
در من زنی ست گیج و کلافه
با نقشه ی فرار به کافه
تا بلکه بار ِ این همه غم را…
باید دوباره تر بنشینم
تا انتهای… نقطه بچینم
یا اینکه بشکنم و بریزم
با بغض ِ شعر، خون قلم را…
از سطرهای خالی دفتر
از شعرهای گریه درآور
از چیزهای خاطره انگیز
میخواهم انتقام خودم را…
از تو که واقعی و محالی
از تو که توی فکر و خیالی
یک اتفاق ِ روشنی اما
افتاده ای به روز ِ سیاهم
باید شبیه معجزه باشم
از زندگی و مرگ بپاشم
آنقدر از ادامه بترسم
تا بلکه انتقام ِ تو را هم…
از بالش و لحاف بگیرم
از عین و شین و قاف بگیرم
با جای خالی تو برقصم
از عکسهات بوسه بخواهم
ساکسیفون ِ فرشته ی صورم
ماهور ِ بزم جشن و سرورم
در دستگاه ِ خسته ی شورم
یک گوشه ی مجاز ندارم
تنهاتر از همیشه ی شهرم
با کوچه های خاطره قهرم
تنها، اگر خیال ِ تو باشد،
به هیچ کس نیاز ندارم
از این بهشت گمشده در غم
من را ببر به قعر جهنم
ابلیس عشق! وسوسه ام کن
اینبار اعتراض ندارم
بر باد رفته، بود و نبودم
خسته ست، خسته! کل وجودم
سیگار می کشم که خیالت
از ابرهای خانه ببارد
تو پنج نقطه توی سه حرفی
یک حس ِ داغ، در شب ِ برفی
شعری که توی بغض ِ صدایش
شهرام ِ شاد ِ شب پره دارد
با عشق، توی جنگ و گریزم
یک مشت چیز ِ ضد و نقیضم
از یاد میروی تو عزیزم
اما اگر دلم بگذارد…
تو.. تو… تو! اشتباه ِ بزرگی
تو! توبه توبه توبه ی گرگی
من نقطه نقطه نقطه ی ضعفم
یک جای این معادله لنگ است!
ترکیب یاس و دلخوشی ام کن
با دستهات خودکشی ام کن
لشکرکشی بکن به تن من
خون کن! که عشق صحنه ی جنگ است
در من زنی ست گیج و کلافه
کز کرده است گوشه ی کافه
پر می شود از آه، دهانش
وقتی دلم برای تو تنگ است
تا کی بگویم از دل ِ تنگم؟
با دشمنی که نیست بجنگم
از زندگی پُر است تفنگم
تا مرگ را نشانه بگیرم
من بغض گه گدار جنوبم
باران بی دلیل شمالم
سیلی شوم، به راه بیفتم؟
یا اینکه دانه دانه بگیرم؟
میپیچم از خودم به خیابان
در مغز سکته کرده ی تهران
باید که از ته ته قلبم
تصمیم عاقلانه بگیرم…
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
میتواند تمام دلخوشی ام
الکلِ چند درصدی باشد
عشق هم توی رخت خوابی در،
خانه های مجردی باشد
زندگی بعدِ تو عزیز دلم؛
می تواند به این بدی باشد
#یاسر_یسنا
میتواند تمام دلخوشی ام
الکلِ چند درصدی باشد
عشق هم توی رخت خوابی در،
خانه های مجردی باشد
زندگی بعدِ تو عزیز دلم؛
می تواند به این بدی باشد
#یاسر_یسنا
@asheghanehaye_fatima
قصه را از کجا شروع کنم؟
توی این حس ِ درهم و بر هم؟
از "یکی بود ِ" باورم که تویی
یا منی که "یکی نبود ِ" تو ام
قصه را از کجا شروع کنم؟
از خدای ندیده ی دهنی؟
از خودم که پرنده ی قفسم...
یا تو که گنبد کبود منی؟
تو بگو ای هزار و یک شب من
در کجای تنت طلوع کنم؟
من که هرگز به سر نمیرسم ات
از کجا قصه را شروع کنم؟
قصه را تا کجا ادامه دهم؟
که به جاهای خواندنی برسد
رنگ شب را چگونه بنویسم؟
که به فردای روشنی برسد
قصه را تا کجا ادامه دهم؟
که زبانش بدون غم باشد
زنی از جنس عشق هم جزو
شخصیتهای اصلی ام باشد
قصه را تا کجا ادامه دهم؟
چندمین صفحه ام ورق خورده؟
به امید کدام معجزه اند
داستانهای قهرمان مُرده؟
قصه را در کجا تمام کنم؟
با کدام اتفاق ِ افتاده؟
تا که بالا بیاورم روی...
سالها عُقده ی فرو داده
قصه را در کجا تمام کنم؟
که از این ضربه بیشتر نخورم
نقطه را در کجاش بگذارم؟
که به قانون عشق بر نخورم!
نفرتم را چطور باید... که
حس ِ تعلیق قصه لق نزند؟
چه کنم تا زبان و انگشتت
صفحه های مرا ورق نزند؟
قصه را در کجا تمام کنم؟
به کدام عشق واقعی برسم؟
گره ها را چگونه باز کنم؟
که به پایان ِ ساده ای برسم
توی خطهای آخرم، تو بگو
با لغتهای خسته ام چه کنم؟
اگر این قصه هم تمام شود
با غرور شکسته ام چه کنم؟
قصه را در کجا...
همین جا که...
همه ی فصلهای من زردند
دسته دسته کلاغ در من هست
که به دنبال خانه میگردند...
#یاسر_یسنا
قصه را از کجا شروع کنم؟
توی این حس ِ درهم و بر هم؟
از "یکی بود ِ" باورم که تویی
یا منی که "یکی نبود ِ" تو ام
قصه را از کجا شروع کنم؟
از خدای ندیده ی دهنی؟
از خودم که پرنده ی قفسم...
یا تو که گنبد کبود منی؟
تو بگو ای هزار و یک شب من
در کجای تنت طلوع کنم؟
من که هرگز به سر نمیرسم ات
از کجا قصه را شروع کنم؟
قصه را تا کجا ادامه دهم؟
که به جاهای خواندنی برسد
رنگ شب را چگونه بنویسم؟
که به فردای روشنی برسد
قصه را تا کجا ادامه دهم؟
که زبانش بدون غم باشد
زنی از جنس عشق هم جزو
شخصیتهای اصلی ام باشد
قصه را تا کجا ادامه دهم؟
چندمین صفحه ام ورق خورده؟
به امید کدام معجزه اند
داستانهای قهرمان مُرده؟
قصه را در کجا تمام کنم؟
با کدام اتفاق ِ افتاده؟
تا که بالا بیاورم روی...
سالها عُقده ی فرو داده
قصه را در کجا تمام کنم؟
که از این ضربه بیشتر نخورم
نقطه را در کجاش بگذارم؟
که به قانون عشق بر نخورم!
نفرتم را چطور باید... که
حس ِ تعلیق قصه لق نزند؟
چه کنم تا زبان و انگشتت
صفحه های مرا ورق نزند؟
قصه را در کجا تمام کنم؟
به کدام عشق واقعی برسم؟
گره ها را چگونه باز کنم؟
که به پایان ِ ساده ای برسم
توی خطهای آخرم، تو بگو
با لغتهای خسته ام چه کنم؟
اگر این قصه هم تمام شود
با غرور شکسته ام چه کنم؟
قصه را در کجا...
همین جا که...
همه ی فصلهای من زردند
دسته دسته کلاغ در من هست
که به دنبال خانه میگردند...
#یاسر_یسنا