@asheghanehaye_fatima
آمد کنارم نشست، سرش را به دامنم گذاشت، پاهاش را دراز کرد و چشم هاش را بست:
«کارم از تکیه گذشته. دلم می خواهد توی بغلت بمیرم.»
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
آمد کنارم نشست، سرش را به دامنم گذاشت، پاهاش را دراز کرد و چشم هاش را بست:
«کارم از تکیه گذشته. دلم می خواهد توی بغلت بمیرم.»
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
@asheghanehaye_fatima
و سالها بعد فهمیدم که مردها همهشان بچهاند، اما بعضیها ادای آدم بزرگها را درمیآورند و نمیشود بهشان اعتماد کرد، به خودشان هم دروغ میگویند.
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
و سالها بعد فهمیدم که مردها همهشان بچهاند، اما بعضیها ادای آدم بزرگها را درمیآورند و نمیشود بهشان اعتماد کرد، به خودشان هم دروغ میگویند.
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا