@asheghanehaye_fatima
#نزار_قبانی
(قسمتی از شعر)
برگردان: #رضا_عامری
کتاب #از_من_نپرس_چرا_دوستت_دارم
چشمانت
آخرين بازماندهی ميراث عشق
و آخرين كتابهای عاشقانهاند،
و دستانت
آخرين طاقههای حرير
كه بر آنها زيباترين نامههای خود را نوشتهام.
عشق میسوزانَدَم
چون سوزش توتيا
و ذوب نمیشوم،
و شعر با خنجرش طعنه میزندَم
اما توبه نمیكنم!
دوستت دارم
ای كه چشمانت درياچههای جنوب را در خود ذخيره دارد.
با من بمان
تا دريا از آبیات خودش محافظت كند
و چهرهاش چون «فاطمه» بماند
همانند كبوتری پروازكنان در سايهسار غروب،
همراهم بمان
شايد «حسين» بيايد
و در عبايش كبوترها،كشتيها،و دانههای خوشبو را بياورد
و در پشت سرش گلدستهها و تپهها را
و همهی انقلابيون جنوب بيايند...
#نزار_قبانی
#نزار_قبانی
(قسمتی از شعر)
برگردان: #رضا_عامری
کتاب #از_من_نپرس_چرا_دوستت_دارم
چشمانت
آخرين بازماندهی ميراث عشق
و آخرين كتابهای عاشقانهاند،
و دستانت
آخرين طاقههای حرير
كه بر آنها زيباترين نامههای خود را نوشتهام.
عشق میسوزانَدَم
چون سوزش توتيا
و ذوب نمیشوم،
و شعر با خنجرش طعنه میزندَم
اما توبه نمیكنم!
دوستت دارم
ای كه چشمانت درياچههای جنوب را در خود ذخيره دارد.
با من بمان
تا دريا از آبیات خودش محافظت كند
و چهرهاش چون «فاطمه» بماند
همانند كبوتری پروازكنان در سايهسار غروب،
همراهم بمان
شايد «حسين» بيايد
و در عبايش كبوترها،كشتيها،و دانههای خوشبو را بياورد
و در پشت سرش گلدستهها و تپهها را
و همهی انقلابيون جنوب بيايند...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
#نزار_قبانی
(قسمتی از شعر)
برگردان: #رضا_عامری
کتاب #از_من_نپرس_چرا_دوستت_دارم
چشمانت آخرين كرانهی بنفشهاند
و طوفانها در من بيداد كردهاند.
فكر میكردم شعر نجاتم میدهد
اما غرقم كرد،
فكر كردم عشق وحدتم میبخشد
اما زنان شقهشقهام كردند.
الههام
دهشت بار است كه در اين شبانه زنی بيابم
كه حاضر به همراهیام باشد
و مرا با بارانهای اشتياقش شستشو دهد.
عجيب است كه شاعران در چنين زمانهای مینويسند.
عجيب است كه شعر هنوز از پس ديوارها و سنگرها و شكستها
چونان اسبی پا برجاست.
شگفت است كه نوشتن
به رغم بوياییِ سگها
به رغم گشتِ بازپرس ها
مصدر جوانی است...
#نزار_قبانی
#نزار_قبانی
(قسمتی از شعر)
برگردان: #رضا_عامری
کتاب #از_من_نپرس_چرا_دوستت_دارم
چشمانت آخرين كرانهی بنفشهاند
و طوفانها در من بيداد كردهاند.
فكر میكردم شعر نجاتم میدهد
اما غرقم كرد،
فكر كردم عشق وحدتم میبخشد
اما زنان شقهشقهام كردند.
الههام
دهشت بار است كه در اين شبانه زنی بيابم
كه حاضر به همراهیام باشد
و مرا با بارانهای اشتياقش شستشو دهد.
عجيب است كه شاعران در چنين زمانهای مینويسند.
عجيب است كه شعر هنوز از پس ديوارها و سنگرها و شكستها
چونان اسبی پا برجاست.
شگفت است كه نوشتن
به رغم بوياییِ سگها
به رغم گشتِ بازپرس ها
مصدر جوانی است...
#نزار_قبانی