می گفتم : کلمه ای به من بده
شعری به تو می دهم !
میگفت : لب هایت را نزدیکتر بیار
کلمه ای برایت میزایم.
هراسان
از رستاخیز گریختم.
سال هاست
در این شعر
منتظر مردن ام .
#بالتازار_ترانسلان
@asheghanehaye_fatima
شعری به تو می دهم !
میگفت : لب هایت را نزدیکتر بیار
کلمه ای برایت میزایم.
هراسان
از رستاخیز گریختم.
سال هاست
در این شعر
منتظر مردن ام .
#بالتازار_ترانسلان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
می گفتم : کلمه ای به من بده
شعری به تو می دهم !
میگفت : لب هایت را نزدیکتر بیار
کلمه ای برایت میزایم.
هراسان
از رستاخیز گریختم.
سال هاست
در این شعر
منتظر مردن ام.
#بالتازار_ترانسلان
می گفتم : کلمه ای به من بده
شعری به تو می دهم !
میگفت : لب هایت را نزدیکتر بیار
کلمه ای برایت میزایم.
هراسان
از رستاخیز گریختم.
سال هاست
در این شعر
منتظر مردن ام.
#بالتازار_ترانسلان
@asheghanehaye_fatima
مرگ وقتیست که دل نمیتپد و ساعت میتپد
عشق وقتیست که دل میتپد و ساعت نمیتپد
شاید همین قیاس ساده میگفت
چرا دوباره به ساعت نگاه کردی
میدانستی انتظار تحمل متراکم ابدیت است
و عشق ، اعجاز فانیان
ابدیت را شرمسار میکند
عصر بلند تابستان
بر تابوتها و برجهای ساعت غروب میکرد
ویرانهها میدانستد و
تو نمیدانستی
جنگ ، انتظار را بیاعتبار میکند
و حفظ حیات
تمام حقیقت میشود
او مرده بود ؟
بیتو گریخته بود ؟
یا تو دیگر عاشق نبودی ؟
مردگان جواب نمیدادند
زندگان میگریختند
و عشق
دیگر
به نبض ساعت میتپید...
« #بالتازار_ترانسلان»
ترجمه:محسن عمادی
مرگ وقتیست که دل نمیتپد و ساعت میتپد
عشق وقتیست که دل میتپد و ساعت نمیتپد
شاید همین قیاس ساده میگفت
چرا دوباره به ساعت نگاه کردی
میدانستی انتظار تحمل متراکم ابدیت است
و عشق ، اعجاز فانیان
ابدیت را شرمسار میکند
عصر بلند تابستان
بر تابوتها و برجهای ساعت غروب میکرد
ویرانهها میدانستد و
تو نمیدانستی
جنگ ، انتظار را بیاعتبار میکند
و حفظ حیات
تمام حقیقت میشود
او مرده بود ؟
بیتو گریخته بود ؟
یا تو دیگر عاشق نبودی ؟
مردگان جواب نمیدادند
زندگان میگریختند
و عشق
دیگر
به نبض ساعت میتپید...
« #بالتازار_ترانسلان»
ترجمه:محسن عمادی
@asheghanehaye_fatima
رگ وقتيست که دل نميتپد و ساعت ميتپد
عشق وقتيست که دل ميتپد و ساعت نميتپد
شايد همين قياس ساده ميگفت
چرا دوباره به ساعت نگاه کردي
ميدانستي انتظار تحمل متراکم ابديت است
و عشق ، اعجاز فانيان
ابديت را شرمسار ميکند
عصر بلند تابستان
بر تابوتها و برجهاي ساعت غروب ميکرد
ويرانهها ميدانستد و
تو نميدانستي
جنگ ، انتظار را بياعتبار ميکند
و حفظ حيات
تمام حقيقت ميشود
او مرده بود ؟
بيتو گريخته بود ؟
يا تو ديگر عاشق نبودي ؟
مردگان جواب نميدادند
زندگان ميگريختند
و عشق
ديگر
به نبض ساعت ميتپيد
#بالتازار_ترانسلان
ترجمه:
#محسن_عمادي
رگ وقتيست که دل نميتپد و ساعت ميتپد
عشق وقتيست که دل ميتپد و ساعت نميتپد
شايد همين قياس ساده ميگفت
چرا دوباره به ساعت نگاه کردي
ميدانستي انتظار تحمل متراکم ابديت است
و عشق ، اعجاز فانيان
ابديت را شرمسار ميکند
عصر بلند تابستان
بر تابوتها و برجهاي ساعت غروب ميکرد
ويرانهها ميدانستد و
تو نميدانستي
جنگ ، انتظار را بياعتبار ميکند
و حفظ حيات
تمام حقيقت ميشود
او مرده بود ؟
بيتو گريخته بود ؟
يا تو ديگر عاشق نبودي ؟
مردگان جواب نميدادند
زندگان ميگريختند
و عشق
ديگر
به نبض ساعت ميتپيد
#بالتازار_ترانسلان
ترجمه:
#محسن_عمادي