@asheghanehaye_fatima
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟
پروانه ی تاراج گلت بند به چند است؟
خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟
نرخ لب پر آب تو و شعر تر من
در کشور زیبایی تو چند به چند است؟
با دار و ندار آمده ام پیش تو، پرکن!
غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟
وقتی که به عمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟
یک، ده، صد و بیش است خط ساغرُعشاق
تا حوصله ی ذوق تو خرسند به چند است؟
دل مجمر افروخته ام بود و نگفتند
کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟
چند اَرزدم آغوش تو در هرم کویری ؟
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟
ازمجموعه:#کهرباوکافور
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟
پروانه ی تاراج گلت بند به چند است؟
خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟
نرخ لب پر آب تو و شعر تر من
در کشور زیبایی تو چند به چند است؟
با دار و ندار آمده ام پیش تو، پرکن!
غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟
وقتی که به عمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟
یک، ده، صد و بیش است خط ساغرُعشاق
تا حوصله ی ذوق تو خرسند به چند است؟
دل مجمر افروخته ام بود و نگفتند
کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟
چند اَرزدم آغوش تو در هرم کویری ؟
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟
ازمجموعه:#کهرباوکافور
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
مي آمد از برج ويران ، مردي که خاکستري بود
خرد و خراب و خميده ، تصوير ويرانتري بود
مردي که در خواب ھايش ، ھمواره يک باغ مي سوخت
وان سوي کابوس ھايش ، خورشيد نيلوفري بود
وقتي که سنگ بزرگي ، بر قلب آيينه مي زد ،
مي گفت : خود را شکستم کان خود نه من ديگري بود
مي گفت با خود : کجا رفت آن ذھن پالوده ي پاک ؟
ذھني که از ھر چه جز مھر بيگانه بود و بري بود
افسوس از آن طفل ساده که برگ برگ کتابش
زيبا و رنگين و روشن ، تصوير خوش باوري بود
طفلي که تا ديو ھا را مثل سليمان ببندد
زيباترين آرزويش يک قصه انگشتري بود
افسوس از آن دل که بعد از پايان ھر قصه تا صبح
مانند نارنج جادو ، آبستن صد پري بود
دردا که ديري است ديگر شور سحرخيزي اش نيست
آن چشم ھايي که ھر صبح ، خورشيد را مشتري بود
دردا که ديري است ديگر ، زنگ کدورت گرفته است
آيينه اي کز صباحت صد صبح ، روشنگري بود
اکنون به زردي نشسته است از جرم تخدير و تدخين
انگشت ھايي که روزي مثل قلم جوھري بود
از مجموعه : #کهرباوکافور
.....................................................
#حسین_منزوی
مي آمد از برج ويران ، مردي که خاکستري بود
خرد و خراب و خميده ، تصوير ويرانتري بود
مردي که در خواب ھايش ، ھمواره يک باغ مي سوخت
وان سوي کابوس ھايش ، خورشيد نيلوفري بود
وقتي که سنگ بزرگي ، بر قلب آيينه مي زد ،
مي گفت : خود را شکستم کان خود نه من ديگري بود
مي گفت با خود : کجا رفت آن ذھن پالوده ي پاک ؟
ذھني که از ھر چه جز مھر بيگانه بود و بري بود
افسوس از آن طفل ساده که برگ برگ کتابش
زيبا و رنگين و روشن ، تصوير خوش باوري بود
طفلي که تا ديو ھا را مثل سليمان ببندد
زيباترين آرزويش يک قصه انگشتري بود
افسوس از آن دل که بعد از پايان ھر قصه تا صبح
مانند نارنج جادو ، آبستن صد پري بود
دردا که ديري است ديگر شور سحرخيزي اش نيست
آن چشم ھايي که ھر صبح ، خورشيد را مشتري بود
دردا که ديري است ديگر ، زنگ کدورت گرفته است
آيينه اي کز صباحت صد صبح ، روشنگري بود
اکنون به زردي نشسته است از جرم تخدير و تدخين
انگشت ھايي که روزي مثل قلم جوھري بود
از مجموعه : #کهرباوکافور
.....................................................
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟
پروانه ی تاراج گلت بند به چند است؟
خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟
نرخ لب پر آب تو و شعر تر من
در کشور زیبایی تو چند به چند است؟
با دار و ندار آمده ام پیش تو، پرکن!
غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟
وقتی که به عمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟
یک، ده، صد و بیش است خط ساغرُعشاق
تا حوصله ی ذوق تو خرسند به چند است؟
دل مجمر افروخته ام بود و نگفتند
کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟
چند اَرزدم آغوش تو در هرم کویری ؟
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟
ازمجموعه:#کهرباوکافور
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟
پروانه ی تاراج گلت بند به چند است؟
خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟
نرخ لب پر آب تو و شعر تر من
در کشور زیبایی تو چند به چند است؟
با دار و ندار آمده ام پیش تو، پرکن!
غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟
وقتی که به عمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟
یک، ده، صد و بیش است خط ساغرُعشاق
تا حوصله ی ذوق تو خرسند به چند است؟
دل مجمر افروخته ام بود و نگفتند
کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟
چند اَرزدم آغوش تو در هرم کویری ؟
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟
ازمجموعه:#کهرباوکافور