Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
لبهای شرجی که می بوسند
اندام های نهانی گرم می شوند
و چیزی در مرکز زمین می جوشد
عشق باید افسانه لبهای شرجی باشد
که ما با لبهای شکاف خورده بیابانی
دلهایی واحه گونه از آن می سازیم
لبهای افسانه زده می گویند:
عشق مرطوب ترین خشکی دنیاست
با جنگلهای استوایی
خزه بسته تا تاج درختان
عشق، این بی ساکن ترین جزیره
توفان هایی دارد که تن صخره ها را می شکند
تنگه هایی که بر کشتی ها دام می گسترد
سیرن هایی که در گوش آدمی آواز می خوانند.
و لوره لای را که به وسوسه مو می افشاند
و عشق دستهایی دارد مرطوب
چشم هایی دارد مرطوب
عضو هایی دارد مرطوب
که خدا آنها را نفی می کند
که فرشته آنها را نفی می کند
که هر قدیسی آنها را نفی می کند
اما این رطوبت کتاب ها را پر می کند
از اعضا سر می رود
در دهان و چشم مردمان می ریزد
و در شعر
و در کلمات خواب زده
که بیدار می شوند
که می رقصند
که می میرند
از عشق مرطوب
از لبهای شرجی.
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
اندام های نهانی گرم می شوند
و چیزی در مرکز زمین می جوشد
عشق باید افسانه لبهای شرجی باشد
که ما با لبهای شکاف خورده بیابانی
دلهایی واحه گونه از آن می سازیم
لبهای افسانه زده می گویند:
عشق مرطوب ترین خشکی دنیاست
با جنگلهای استوایی
خزه بسته تا تاج درختان
عشق، این بی ساکن ترین جزیره
توفان هایی دارد که تن صخره ها را می شکند
تنگه هایی که بر کشتی ها دام می گسترد
سیرن هایی که در گوش آدمی آواز می خوانند.
و لوره لای را که به وسوسه مو می افشاند
و عشق دستهایی دارد مرطوب
چشم هایی دارد مرطوب
عضو هایی دارد مرطوب
که خدا آنها را نفی می کند
که فرشته آنها را نفی می کند
که هر قدیسی آنها را نفی می کند
اما این رطوبت کتاب ها را پر می کند
از اعضا سر می رود
در دهان و چشم مردمان می ریزد
و در شعر
و در کلمات خواب زده
که بیدار می شوند
که می رقصند
که می میرند
از عشق مرطوب
از لبهای شرجی.
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چشمهایم را می بندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
پلک میگشایم و همه چیز دوباره زاده میشود
(فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
ستارگان در جامههای سرخ و آبی والس میرقصند
و سیاهی مطلق به درون میتازد
چشمانم را میبندم
و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
خواب دیدم مرا جادو کرده به رختخواب میبردی
ماهزده برایم ترانه میخواندی و دیوانهوار مرا میبوسیدی
(فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
خدا از آسمان میافتد، آتش جهنم رنگ میبازد
اسرافیل و شاگردان شیطان خروج میکنند
چشمهایم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
فکر کردم همان گونه که گفته بودی باز میگردی
اما پیر شدم و نامت را فراموش کردم
(فکر کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
به جای تو باید مرغ توفان را دوست میداشتم
لااقل هنگام بهار فریاد زنان باز میگردد
چشمانم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
(فکر کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
#سیلویا_پلات
#شعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
چشمهایم را می بندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
پلک میگشایم و همه چیز دوباره زاده میشود
(فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
ستارگان در جامههای سرخ و آبی والس میرقصند
و سیاهی مطلق به درون میتازد
چشمانم را میبندم
و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
خواب دیدم مرا جادو کرده به رختخواب میبردی
ماهزده برایم ترانه میخواندی و دیوانهوار مرا میبوسیدی
(فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
خدا از آسمان میافتد، آتش جهنم رنگ میبازد
اسرافیل و شاگردان شیطان خروج میکنند
چشمهایم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
فکر کردم همان گونه که گفته بودی باز میگردی
اما پیر شدم و نامت را فراموش کردم
(فکر کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
به جای تو باید مرغ توفان را دوست میداشتم
لااقل هنگام بهار فریاد زنان باز میگردد
چشمانم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
(فکر کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
#سیلویا_پلات
#شعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
@Asheghanehaye_fatima
دستها را بلند می کنم عشق من، می شنوی؟
خش خش می کنند، می شنوی؟
کدام حرکت است از انسان های تنها
که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلک ها را می بندم عشق من، می شنوی؟
اینهم صدایی است که تا تو می رسد.
و حالا پلک باز می کنم، می شنوی؟…..
….پس چرا اینجا نیستی؟
نشانه های کوچک ترین حرکت من
بر جا می ماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتی رد کوچکترین تمنا
می ماند در پرده کشیده بر دور دست ها.
درهر دم و بازدمم
ستاره ها بلند می شوند و سرنگون.
و بو ها به آبشخور لبهایم می آیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را باز می شناسم،
اینهمه را فقط فکر می کنم:
تو را نمی بینم
#راینر_ماریا_ریلکه
برگردان:
#فرشته_وزیری_نسب
دستها را بلند می کنم عشق من، می شنوی؟
خش خش می کنند، می شنوی؟
کدام حرکت است از انسان های تنها
که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلک ها را می بندم عشق من، می شنوی؟
اینهم صدایی است که تا تو می رسد.
و حالا پلک باز می کنم، می شنوی؟…..
….پس چرا اینجا نیستی؟
نشانه های کوچک ترین حرکت من
بر جا می ماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتی رد کوچکترین تمنا
می ماند در پرده کشیده بر دور دست ها.
درهر دم و بازدمم
ستاره ها بلند می شوند و سرنگون.
و بو ها به آبشخور لبهایم می آیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را باز می شناسم،
اینهمه را فقط فکر می کنم:
تو را نمی بینم
#راینر_ماریا_ریلکه
برگردان:
#فرشته_وزیری_نسب