@asheghanehaye_fatima
نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هر کی هر چی گفت، بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است.
#زویا_پیرزاد
از کتاب #چراغ_ها_را_من_خاموش_میکنم
#نشر_مرکز
نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هر کی هر چی گفت، بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است.
#زویا_پیرزاد
از کتاب #چراغ_ها_را_من_خاموش_میکنم
#نشر_مرکز
@asheghanehaye_fatima
خانم نوراللهی: راستش عاشق دوست پسر عمو شده بودم که چند بار آمده بود منزل ما.
کلاریس: با دوست پسر عمو ازدواج کردید؟
خانم نوراللهی: تقریبا بیست سال پیش.
کلاریس: هنوز هم...
خانم نوراللهی: هنوز هم چی؟ از ازدواجم راضی هستم یا نه؟ این لباس را می بینید؟ مدلش را توی مجله دیدم. تهران را زیر پا گذاشتم تا پارچه اش را پیدا کردم. ده بار رفتم پرو و آمدم و کلی پول خیاط دادم تا حاضر شد. چند بار که پوشیدم عادی شد؛ البته که هنوز دوستش دارم، مواظبم لک نشود، بعد از هر بار پوشیدن می تکانم و آویزان می کنم توی گنجه چروک نشود ولی...خلاصه آدم باید مواظب چیزهایی که دارد باشد.
#زویا_پیرزاد
از کتاب #چراغ_ها_را_من_خاموش_می_کنم
#نشر_مرکز
خانم نوراللهی: راستش عاشق دوست پسر عمو شده بودم که چند بار آمده بود منزل ما.
کلاریس: با دوست پسر عمو ازدواج کردید؟
خانم نوراللهی: تقریبا بیست سال پیش.
کلاریس: هنوز هم...
خانم نوراللهی: هنوز هم چی؟ از ازدواجم راضی هستم یا نه؟ این لباس را می بینید؟ مدلش را توی مجله دیدم. تهران را زیر پا گذاشتم تا پارچه اش را پیدا کردم. ده بار رفتم پرو و آمدم و کلی پول خیاط دادم تا حاضر شد. چند بار که پوشیدم عادی شد؛ البته که هنوز دوستش دارم، مواظبم لک نشود، بعد از هر بار پوشیدن می تکانم و آویزان می کنم توی گنجه چروک نشود ولی...خلاصه آدم باید مواظب چیزهایی که دارد باشد.
#زویا_پیرزاد
از کتاب #چراغ_ها_را_من_خاموش_می_کنم
#نشر_مرکز
@asheghanehaye_fatima
عجیب این که ماهی ها بلد نیستند جیغ بکشند. روزهای بارانی، آن ها دیر می میرند. در آخرین لحظه، رمق ندارند دمشان را تکان دهند و از گرم شدنِ پولک هایشان چیزی نمی فهمند (فقط ما آدم ها می دانیم که می میریم، می فهمی که).
چند قطره باران، مرگ را دو سه قدمی از ماهی ها دور می کند، می شود این طوری هم گفت که مرگ، سیگاری روشن می کند و آنقدر همان طرف ها قدم می زند تا باران بند بیاید.
#بیژن_نجدی
کتاب #یوزپلنگانی_که_با_من_دویده_اند
#نشر_مرکز
عجیب این که ماهی ها بلد نیستند جیغ بکشند. روزهای بارانی، آن ها دیر می میرند. در آخرین لحظه، رمق ندارند دمشان را تکان دهند و از گرم شدنِ پولک هایشان چیزی نمی فهمند (فقط ما آدم ها می دانیم که می میریم، می فهمی که).
چند قطره باران، مرگ را دو سه قدمی از ماهی ها دور می کند، می شود این طوری هم گفت که مرگ، سیگاری روشن می کند و آنقدر همان طرف ها قدم می زند تا باران بند بیاید.
#بیژن_نجدی
کتاب #یوزپلنگانی_که_با_من_دویده_اند
#نشر_مرکز