@Asheghanehaye_fatima
#ده_در_ده
ده داستان ده کلمه ای:
برای کسانی که عادت دارند با قصه بخوابند.
یک:
منتظر، روی نیمکت پارک تا خود شب. مثل هر روز.
دو:
روسریش را روی صورتش کشید... تا کسی گریه_هایش را نبیند.
سه:
"همان همیشگی "... کافه_چی اینبار مبهوت! یکی با دو لیوان چای؟
چهار:
گلوله ی آخر... نقطه بود برای نامه ای که به معشوقه اش نوشت.
پنج:
لگد میکرد کارگر آجرپزی... باید سریعتر، ویلچری برای پسرش بخرد.
شش:
فامیل و همسایه ها، حسرت زیبایی زنش را میخوردند... خودش غصه!
هفت:
بادکنک را باد برد... آزادی اینبار، اشک کودک را درآورد.
هشت:
دوباره از کنار هم رد شدند. سکوت هم گاهی زیباست.
نه:
صدای آشنای اپراتور فرودگاه...، چه دلچسب بود اینبار تاخیر پرواز...
ده:
زیر پتو پناه گرفت. مثل جنگ... تَرکِش های شب، کاری ترند!
#حمید_جدیدی
#داستانک
#ده_کلمه_ای
#ده_در_ده
ده داستان ده کلمه ای:
برای کسانی که عادت دارند با قصه بخوابند.
یک:
منتظر، روی نیمکت پارک تا خود شب. مثل هر روز.
دو:
روسریش را روی صورتش کشید... تا کسی گریه_هایش را نبیند.
سه:
"همان همیشگی "... کافه_چی اینبار مبهوت! یکی با دو لیوان چای؟
چهار:
گلوله ی آخر... نقطه بود برای نامه ای که به معشوقه اش نوشت.
پنج:
لگد میکرد کارگر آجرپزی... باید سریعتر، ویلچری برای پسرش بخرد.
شش:
فامیل و همسایه ها، حسرت زیبایی زنش را میخوردند... خودش غصه!
هفت:
بادکنک را باد برد... آزادی اینبار، اشک کودک را درآورد.
هشت:
دوباره از کنار هم رد شدند. سکوت هم گاهی زیباست.
نه:
صدای آشنای اپراتور فرودگاه...، چه دلچسب بود اینبار تاخیر پرواز...
ده:
زیر پتو پناه گرفت. مثل جنگ... تَرکِش های شب، کاری ترند!
#حمید_جدیدی
#داستانک
#ده_کلمه_ای