@asheghanehaye_fatima
میترا پیامد #شب_چله است...نگاهی دیگر به این اتفاق:
شب، پیرمرد مرده ای از نسل کرگدن...
شب، رد پای مبهم فرمانده ای مخوف...
آغاز می کنم شب خود را به نام تو...
آغاز می کنی شب خود را به نام بوف...
شب، حلقِ حلقه حلقه ی یک متن مستمر...
شب، سایه ای ست روی اتاقی که روشن است
شب، روز اخته ای ست پر از چشم های تو
شب، عضو منهدم شده ای از تن من است
شب، از نگاه مرده ی لکّاته ها ولی-
اجرای ناتمام رُلی زیر پوستی ست
جایی برای رگ زدن دست کال من...
وقتی برای ریختن طرح دوستی ست
میترای من! پرنده ی ممنوع مشرقی!
سهم من از نگاه تو تاریکخانه شد
آجیل های خنده، لبت را فروختند...
چشمت اسیر توطئه ی هندوانه شد...
تو روح باستانی من در تن فلات...
گیس رهای یار سمنگانیِ منی
آواز دهلی از لب شیراز چشم من...
ناموس دوستان خراسانی منی...
از تو چه مانده غیر دو تا کاج لعنتی؟-
دل، خوش نکن به شعبده ی مرد ناصری...
از تو چه مانده؟ هیچ! به جز من که با تو ام...
با من چه مانده؟ جز تو که با من معاصری...
مثل همیشه مانده شده روی دست شهر-
تابوت زرد مزرعه های ملخ زده...
از بخت بد دوباره به هنگام رفتنت-
آبی که ریختم کف این جاده...یخ زده...
#محمد_قائدی
میترا پیامد #شب_چله است...نگاهی دیگر به این اتفاق:
شب، پیرمرد مرده ای از نسل کرگدن...
شب، رد پای مبهم فرمانده ای مخوف...
آغاز می کنم شب خود را به نام تو...
آغاز می کنی شب خود را به نام بوف...
شب، حلقِ حلقه حلقه ی یک متن مستمر...
شب، سایه ای ست روی اتاقی که روشن است
شب، روز اخته ای ست پر از چشم های تو
شب، عضو منهدم شده ای از تن من است
شب، از نگاه مرده ی لکّاته ها ولی-
اجرای ناتمام رُلی زیر پوستی ست
جایی برای رگ زدن دست کال من...
وقتی برای ریختن طرح دوستی ست
میترای من! پرنده ی ممنوع مشرقی!
سهم من از نگاه تو تاریکخانه شد
آجیل های خنده، لبت را فروختند...
چشمت اسیر توطئه ی هندوانه شد...
تو روح باستانی من در تن فلات...
گیس رهای یار سمنگانیِ منی
آواز دهلی از لب شیراز چشم من...
ناموس دوستان خراسانی منی...
از تو چه مانده غیر دو تا کاج لعنتی؟-
دل، خوش نکن به شعبده ی مرد ناصری...
از تو چه مانده؟ هیچ! به جز من که با تو ام...
با من چه مانده؟ جز تو که با من معاصری...
مثل همیشه مانده شده روی دست شهر-
تابوت زرد مزرعه های ملخ زده...
از بخت بد دوباره به هنگام رفتنت-
آبی که ریختم کف این جاده...یخ زده...
#محمد_قائدی