عاشقانه های فاطیما
806 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



دریا از آن من نیست
مرا چونان صدفی کوچک
میان بازوان خویش
می گیرد..
می نوازد و به ساحل
می اندازد..تا برشته ام کند
خورشید...



پاییز از آن من نیست
برگهایش این پروانگی های
رنگی
بر گرد من می رقصند ..
تا باخاک وصلت کنند
و خواهش های من می تراوند


عشق تو از آن من نیست...

#غاده_السمان_سوریه

#دو_چشم_برهنه
@asheghanehaye_fatima



در تو صفاتی غيرقابل پيش‌بينی وجود دارد
مردی جديد براي هر روز
و من با تو هر روز عشق جديدی دارم
مداوم به تو خيانت
و آن را روی تو اجرا می‌کنم
همه چيز اسم تو شده است
صدای تو شده است
و حتا هنگامی که می‌خواهم
از تو
به بيابان‌های خواب فرار کنم
پيش می‌آيد که ساعدهایم نزديک گوش‌هايم قرار گيرد
به تیک‌تیک‌های ساعت‌ام گوش می‌دهم
که اسم تو را تکرار می‌کند
ثانيه به ثانيه
در عشق نيفتادم
به سوی او با گام‌های ثابت رفتم
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستاده‌ام
نه افتاده در عشق
تو را می‌خواهم با تمام هوش و حواس‌ام
يا با آن‌چه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوست‌ات داشته باشم
خواسته‌ای که خودم خواسته‌ام
نه خواسته‌ای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بسته‌ی تو عبور می‌کنم
با تمام هوش يا ديوانگی‌ام
و از قبل می‌دانم
در کدام کهکشان آتش برافکن‌ام
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.


■شاعر: #غاده_السمان |سوریه، ۱۹۴۲ |

■برگردان: #محبوبه_افشاری
از آن روز که تو را در آن شناختم
و ماهیان در آسمان پرواز می‌کنند
و گنجشکان در زیر آب، به شناوری مشغول‌اند
و خروس در نیمه شب، بانگ می‌دهد
و غنچه‌ها شاخه‌های تابستانی را غافل‌گیر می‌کنند
و لاک‌پشتان هم‌چون خرگوشان در جهش و پرش‌اند
و گرگ با لیلی در بیشه‌ی بحبور می‌رقصد
و مرگ انتحار می‌کند و دیگر نمی‌میرد
از آن روز که تو را شناختم
و من در لحظه، می‌خندم و می‌گریم
پس نیمی از عشق‌ات نور است و باقی سیاهی
تابستان و زمستان هم‌سنگ‌اند
چه بسا بدین جهت است
که هم‌واره دوست‌ات می‌دارم

#غاده_السمان | سوریه،۱۹۴۲ |

برگردان: #عبدالحسین_فرزاد

@asheghanehaye_fatima
.
دوستت دارم
اما نمى‌توانى مرا در بند کنى
هم‌چنان که آبشار نتوانست
هم‌چنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بندِ آب نتوانست
پس‏ مرا دوست بدار
آن‌چنان که هستم
و در به‌بندکشیدنِ روح و نگاهِ من
مکوش‏!
مرا بپذیر آن‌چنان که هستم. 


#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]

@asheghanehaye_fatima
از روزی که تو را شناختم،
هم‌زمان می‌خندم و می‌گریم
نیمی از عشق‌ات نور است و باقی ظلمت
تابستان و زمستان یکی است
شاید برای همین،
هنوز هم دوست‌ات دارم...

#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]

@asheghanehaye_fatima
.

جهان پیشینم را انکار می‌کنم
جهان تازه‌ام را دوست نمی‌دارم
پس گریزگاه کجاست؟
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد.


#غاده_السمان (سوریه)

@asheghanehaye_fatima
آن‌گاه كه در گذشتم!
از من مركب بساز
و با من سطر به سطر آفرینش‌هایت را بنویس
تا طعمِ جاودانگی را
درونِ حروف‌ات دریابم
و
این‌بار از نو تا ابد
زنده بمانم

شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]

برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
و من
ایستاده‌ام
و به نیمه‌ی کهکشان می‌نگرم
که در آن سوی‌اش
تو
عشق تقدیر می‌کنی
و من
کامل می‌شوم
ای زن.

■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]

■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد   

@asheghanehaye_fatima
دست‌ام را برای دست دادن با تو دراز می‌کنم
اما تو ساحلِ دیگرِ دریایی، در آفریقا،
گرمای دست‌ات را احساس می‌کنم
در حالی که انگشتانِ مرا در خود گرفته است...
آه! چه زیباست داستانِ عشقِ من با شبحِ تو!


#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]

@asheghanehaye_fatima