@asheghanehaye_fatima
هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت
اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر...
#بلاگا_دیمیتروا
هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت
اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر...
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
چگونه روا داشتی که زبان تو
وحشی، رامنشده، رمیده
از حصار دندانگون
دستآموز گردد؟
کلمات را لیس میزند
همچون ببر که زخمهایش را
اما در قفسی کلید شده.
رسالتش، جوشش ناگاه
در خون خویش
غرّشی در آستانهٔ انفجار
دژخیم خود،
سخت خود را میگزد.
سکوت، جاری میشود.
پشتِ دندانها، زبان خونچکان!
در زندانِ دهان
#بلاگا_دیمیتروا
چگونه روا داشتی که زبان تو
وحشی، رامنشده، رمیده
از حصار دندانگون
دستآموز گردد؟
کلمات را لیس میزند
همچون ببر که زخمهایش را
اما در قفسی کلید شده.
رسالتش، جوشش ناگاه
در خون خویش
غرّشی در آستانهٔ انفجار
دژخیم خود،
سخت خود را میگزد.
سکوت، جاری میشود.
پشتِ دندانها، زبان خونچکان!
در زندانِ دهان
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت
اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر
#بلاگا_دیمیتروا
ترجمه :
#فریده_حسن_زاده
هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت
اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر
#بلاگا_دیمیتروا
ترجمه :
#فریده_حسن_زاده
@asheghanehaye_fatima
هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت
اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر....
#بلاگا_دیمیتروا
#شاعر_بلغارستان
ترجمه :
#فریده_حسن_زاده
هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت
اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر....
#بلاگا_دیمیتروا
#شاعر_بلغارستان
ترجمه :
#فریده_حسن_زاده
@asheghanehaye_fatima
چگونه روا داشتی که زبان تو
وحشی، رامنشده، رمیده
از حصار دندانگون دستآموز گردد؟
کلمات را لیس میزند
همچون ببر که زخمهایش را
اما در قفسی کلید شده.
رسالتش، جوشش ناگاه
در خون خویش
غرّشی در آستانهٔ انفجار
دژخیم خود، سخت خود را میگزد.
سکوت، جاری میشود.
پشتِ دندانها، زبان خونچکان!
در زندانِ دهان
#بلاگا_دیمیتروا
چگونه روا داشتی که زبان تو
وحشی، رامنشده، رمیده
از حصار دندانگون دستآموز گردد؟
کلمات را لیس میزند
همچون ببر که زخمهایش را
اما در قفسی کلید شده.
رسالتش، جوشش ناگاه
در خون خویش
غرّشی در آستانهٔ انفجار
دژخیم خود، سخت خود را میگزد.
سکوت، جاری میشود.
پشتِ دندانها، زبان خونچکان!
در زندانِ دهان
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
پارهای از من
همواره در حسرت ِ گرما
و محروم از آن.
پارهای از من
همساز با سپیدهی بر دمیده
و همواره اسیر ِ سایههای رویاها.
پارهای از من
سرشار از پر ِ پرواز
و گم کردهی سهم ِ خود از آبی ِ آسمان.
پارهای از من
من ِ واقعیام
با چشمان ِ یک کودک
همراه ِ پرندگان ِ مهاجر
گریزان در
دور دستها...
#بلاگا_دیمیتروا
پارهای از من
همواره در حسرت ِ گرما
و محروم از آن.
پارهای از من
همساز با سپیدهی بر دمیده
و همواره اسیر ِ سایههای رویاها.
پارهای از من
سرشار از پر ِ پرواز
و گم کردهی سهم ِ خود از آبی ِ آسمان.
پارهای از من
من ِ واقعیام
با چشمان ِ یک کودک
همراه ِ پرندگان ِ مهاجر
گریزان در
دور دستها...
#بلاگا_دیمیتروا
چگونه روا داشتی که زبان تو
وحشی، رامنشده، رمیده
از حصار دندانگون دستآموز گردد؟
کلمات را لیس میزند
همچون ببر که زخمهایش را
اما در قفسی کلید شده.
رسالتش، جوشش ناگاه
در خون خویش
غرّشی در آستانهٔ انفجار
دژخیم خود، سخت خود را میگزد.
سکوت، جاری میشود.
پشتِ دندانها، زبان خونچکان!
در زندانِ دهان
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
وحشی، رامنشده، رمیده
از حصار دندانگون دستآموز گردد؟
کلمات را لیس میزند
همچون ببر که زخمهایش را
اما در قفسی کلید شده.
رسالتش، جوشش ناگاه
در خون خویش
غرّشی در آستانهٔ انفجار
دژخیم خود، سخت خود را میگزد.
سکوت، جاری میشود.
پشتِ دندانها، زبان خونچکان!
در زندانِ دهان
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
آموختم چگونه زندگی کنم همه ی عمر
بی واهمه - با وارستگی
با شکوه - با شکیبایی،
بی درمان - با درد،
بی قرص های خواب - با بی خوابی،
بی معشوق - با عشق.
تنها از عهده ی یک کار بر نیامدم:
بی هوا زیستن
مرگ آن را به من خواهد آموخت.
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
بی واهمه - با وارستگی
با شکوه - با شکیبایی،
بی درمان - با درد،
بی قرص های خواب - با بی خوابی،
بی معشوق - با عشق.
تنها از عهده ی یک کار بر نیامدم:
بی هوا زیستن
مرگ آن را به من خواهد آموخت.
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
پارهای از من
همواره در حسرت گرما
و محروم از آن.
پارهای از من
همساز با سپیدهی بر دمیده
و همواره اسیر سایههای رؤیاها.
پارهای از من
سرشار از پر پرواز
و گم کردهی سهم خود از آبی آسمان.
پارهای از من
من واقعیام
با چشمان یک کودک
همراه پرندگان مهاجر
گریزان در
دوردستها...
#بلاگا_دیمیتروا | Blaga Nikolova Dimitrova | بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
همواره در حسرت گرما
و محروم از آن.
پارهای از من
همساز با سپیدهی بر دمیده
و همواره اسیر سایههای رؤیاها.
پارهای از من
سرشار از پر پرواز
و گم کردهی سهم خود از آبی آسمان.
پارهای از من
من واقعیام
با چشمان یک کودک
همراه پرندگان مهاجر
گریزان در
دوردستها...
#بلاگا_دیمیتروا | Blaga Nikolova Dimitrova | بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
چگونه روا داشتی که زبان تو
وحشی، رامنشده، رمیده
از حصار دندانگون دستآموز گردد؟
کلمات را لیس میزند
همچون ببر که زخمهایش را
اما در قفسی کلید شده.
رسالتش، جوشش ناگاه
در خون خویش
غرّشی در آستانهٔ انفجار
دژخیم خود، سخت خود را میگزد.
سکوت، جاری میشود.
پشتِ دندانها، زبان خونچکان!
در زندانِ دهان
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
وحشی، رامنشده، رمیده
از حصار دندانگون دستآموز گردد؟
کلمات را لیس میزند
همچون ببر که زخمهایش را
اما در قفسی کلید شده.
رسالتش، جوشش ناگاه
در خون خویش
غرّشی در آستانهٔ انفجار
دژخیم خود، سخت خود را میگزد.
سکوت، جاری میشود.
پشتِ دندانها، زبان خونچکان!
در زندانِ دهان
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
_
تماس
آمیزش دو تن
محکوم به دوست داشتنِ یکدیگر
زخم شدن است
دوری جستن از یکدیگر
خراش دادن زخم است
تا جاری شدن خون.
هر چه میکنند
از فرط دوست داشتن
زخم، کاریتر میشود .
این، آنها را چشم بسته به یکدیگر وابسته میگرداند
و تنها درمان
درد است .
شک ندارم من.
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
تماس
آمیزش دو تن
محکوم به دوست داشتنِ یکدیگر
زخم شدن است
دوری جستن از یکدیگر
خراش دادن زخم است
تا جاری شدن خون.
هر چه میکنند
از فرط دوست داشتن
زخم، کاریتر میشود .
این، آنها را چشم بسته به یکدیگر وابسته میگرداند
و تنها درمان
درد است .
شک ندارم من.
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
.
پاره ای از من...
همواره در حسرت گرما...
و محروم از آن...
پاره ای از من...
همساز با سپیده ی بردمیده
و همواره اسیر سایه های رویا
پاره ای از من...
سرشار از پر پرواز...
و گم کرده سهم خود از آبی آسمان...
پاره ای از من...
من واقعی ام، با چشمان یک کودک...
همراه پرندگان مهاجر، گریزان در دوردست ها...
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
پاره ای از من...
همواره در حسرت گرما...
و محروم از آن...
پاره ای از من...
همساز با سپیده ی بردمیده
و همواره اسیر سایه های رویا
پاره ای از من...
سرشار از پر پرواز...
و گم کرده سهم خود از آبی آسمان...
پاره ای از من...
من واقعی ام، با چشمان یک کودک...
همراه پرندگان مهاجر، گریزان در دوردست ها...
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
آموختم چگونه زندگی کنم همهی عمر
بیواهمه - با وارستگی
با شکوه - با شکیبایی،
بیدرمان - با درد،
بیقرصهای خواب - با بیخوابی،
بیمعشوق - با عشق.
تنها از عهدهی یک کار بر نیامدم:
بیهوا زیستن
مرگ آن را به من خواهد آموخت.
انسان بیقرار است.
رانده شده با فشار به سوی روشنایی
از میانِ زخمِ مادر زاده میشود
و همهی عمر
فشارِ خون او را برمیانگیزد
که شتاب کند، عقب نیفتد،
و هر چه زودتر
به مرزِ نهایی برسد.
و او نفسزنان، فرسوده
با واپسین بیقراری،
بدل شده به زخمی دیگر
از میانِ خود عبور میکند
به سوی ظلماتِ فراسو
از چیست بیقراری انسان؟
و کیست آن بیقرارتر که او را فرامیخواند؟
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
بیواهمه - با وارستگی
با شکوه - با شکیبایی،
بیدرمان - با درد،
بیقرصهای خواب - با بیخوابی،
بیمعشوق - با عشق.
تنها از عهدهی یک کار بر نیامدم:
بیهوا زیستن
مرگ آن را به من خواهد آموخت.
انسان بیقرار است.
رانده شده با فشار به سوی روشنایی
از میانِ زخمِ مادر زاده میشود
و همهی عمر
فشارِ خون او را برمیانگیزد
که شتاب کند، عقب نیفتد،
و هر چه زودتر
به مرزِ نهایی برسد.
و او نفسزنان، فرسوده
با واپسین بیقراری،
بدل شده به زخمی دیگر
از میانِ خود عبور میکند
به سوی ظلماتِ فراسو
از چیست بیقراری انسان؟
و کیست آن بیقرارتر که او را فرامیخواند؟
#بلاگا_دیمیتروا
@asheghanehaye_fatima
پارهیی از من
همواره در حسرتِ گرما
و محروم از آن.
پارهیی از من
همساز با سپیدهی بردمیده
و همواره اسیرِ سایههای رؤیاها.
پارهیی از من
سرشار از پرِ پرواز
و گم کردهی سهمِ خود از آبی آسمان.
پارهیی از من
منِ واقعیام
با چشمانِ یک کودک
همراهِ پرندگانِ مهاجر
گریزان در
دوردستها...
#بلاگا_دیمیتروا [ Blaga Nikolova Dimitrova / بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ ]
@asheghanehaye_fatima
همواره در حسرتِ گرما
و محروم از آن.
پارهیی از من
همساز با سپیدهی بردمیده
و همواره اسیرِ سایههای رؤیاها.
پارهیی از من
سرشار از پرِ پرواز
و گم کردهی سهمِ خود از آبی آسمان.
پارهیی از من
منِ واقعیام
با چشمانِ یک کودک
همراهِ پرندگانِ مهاجر
گریزان در
دوردستها...
#بلاگا_دیمیتروا [ Blaga Nikolova Dimitrova / بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ ]
@asheghanehaye_fatima
برای عشق متولد شدم
که عشق بدهم و عشق بگیرم.
آما زندگیام گذشت؛
کموبیش بدونِ دلدادگی گذشت.
پس بخشیدن را آموختم.
حتا بیابانها را هم
که زیرِ پا گذاشتهام
خوار نمیبینم.
تنها با چشمانی حیران میپرسم:
شما برای کدامین باغ متولد شدید؟
#بلاگا_دیمیتروا [ Blaga Nikolova Dimitrova / بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ ]
@asheghanehaye_fatima
که عشق بدهم و عشق بگیرم.
آما زندگیام گذشت؛
کموبیش بدونِ دلدادگی گذشت.
پس بخشیدن را آموختم.
حتا بیابانها را هم
که زیرِ پا گذاشتهام
خوار نمیبینم.
تنها با چشمانی حیران میپرسم:
شما برای کدامین باغ متولد شدید؟
#بلاگا_دیمیتروا [ Blaga Nikolova Dimitrova / بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ ]
@asheghanehaye_fatima