آری خستهام،
و به نرمی لبخند میزنم بر خستگی،
که فقط همین است؛
در تن آرزویی برای خواب،
در روح تمنایی برای نیندیشیدن...
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
و به نرمی لبخند میزنم بر خستگی،
که فقط همین است؛
در تن آرزویی برای خواب،
در روح تمنایی برای نیندیشیدن...
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کسی که عشق وَرزیده،
چه میتواند بکند
جز آنکه
محضِ استراحت،
دیگر در زندگیاش
کسی را دوست نداشته باشد ... ؟!
#فرناندو_پسوآ
( دلواپسی )
کسی که عشق وَرزیده،
چه میتواند بکند
جز آنکه
محضِ استراحت،
دیگر در زندگیاش
کسی را دوست نداشته باشد ... ؟!
#فرناندو_پسوآ
( دلواپسی )
بهار که بازگردد
شاید دیگر در دنیا نباشم.
امروز ای کاش میتوانستم بهار را چو انسانی بینگارم
تا در عالمِ خیال ببینمش که بر مرگِ من مویه میکند
آنگاه که تنها دوست خود را از دست رفته میبیند.
بهار اما هیچ چیزی نیست:
نوعی نحوهی گفتار است.
نه گلها دگرباره بازمیگردند و نه برگهای سبز.
گلهای دیگری میشکفند و برگهای سبز دیگری.
و روزهای دلچسب دیگری از پی میآیند.
هیچچیز بازنمیگردد و نه هیچچیز که تکرار شود،
چرا که همهچیز واقعیست.
■شاعر: #فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال، ۱۹۳۵-۱۸۸۸ ]
@asheghanehaye_fatima
شاید دیگر در دنیا نباشم.
امروز ای کاش میتوانستم بهار را چو انسانی بینگارم
تا در عالمِ خیال ببینمش که بر مرگِ من مویه میکند
آنگاه که تنها دوست خود را از دست رفته میبیند.
بهار اما هیچ چیزی نیست:
نوعی نحوهی گفتار است.
نه گلها دگرباره بازمیگردند و نه برگهای سبز.
گلهای دیگری میشکفند و برگهای سبز دیگری.
و روزهای دلچسب دیگری از پی میآیند.
هیچچیز بازنمیگردد و نه هیچچیز که تکرار شود،
چرا که همهچیز واقعیست.
■شاعر: #فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال، ۱۹۳۵-۱۸۸۸ ]
@asheghanehaye_fatima
اینک، بر فرازِ چروکِ پیشانیِ کوتاهام،
دیگر سپید میگردد موی آن جوانِ جانباخته در من.
امروز دیگر چندان فروغی ندارند چشمانم.
و دیگر روا نیست بر لبانم،
سهمی از بوسهها.
اگر که اینک نیز دوستم میداری،
تو را بهخاطرِ دوست داشتن، تمامش کن:
که اکنون دوست داشتنت،
خیانتت به من باشد با خود من!
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
دیگر سپید میگردد موی آن جوانِ جانباخته در من.
امروز دیگر چندان فروغی ندارند چشمانم.
و دیگر روا نیست بر لبانم،
سهمی از بوسهها.
اگر که اینک نیز دوستم میداری،
تو را بهخاطرِ دوست داشتن، تمامش کن:
که اکنون دوست داشتنت،
خیانتت به من باشد با خود من!
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
چه بیپروا دوستت دارم
و چه بینشان تو را گم میکنم
وقتی که دروغ میگویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستوجو میکند
و مردی که هر روز از نامِ تو میپرسد.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال،۱۸۸۸-۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
و چه بینشان تو را گم میکنم
وقتی که دروغ میگویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستوجو میکند
و مردی که هر روز از نامِ تو میپرسد.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال،۱۸۸۸-۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
تنهای تنها بودن چه خوب است
انسان میتواند با خود بلند بلند صحبت کند و قدم بزند،
بیآنکه نگاهها مزاحماش شوند،
میتواند درونِ رؤیایی ناخواسته به متکایی تکیه دهد!
کل خانه به مزرعه تبدیل میشود...
خودم را ویران کردم تا بتوانم بفهمم.
فهمیدن یعنی از کف دادنِ دوست داشتن...
تنهایی تباهام میسازد، بودن در جمع آزارم میدهد.
«تنهاییست که مرا شکل میدهد نه انسانها»
نمیدانم این جمله برگرفته از «روسو» است یا شخص دیگری؛
اما قطعن برخاسته از ذهنی شبیه ذهن من است.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال،۱۸۸۸-۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
انسان میتواند با خود بلند بلند صحبت کند و قدم بزند،
بیآنکه نگاهها مزاحماش شوند،
میتواند درونِ رؤیایی ناخواسته به متکایی تکیه دهد!
کل خانه به مزرعه تبدیل میشود...
خودم را ویران کردم تا بتوانم بفهمم.
فهمیدن یعنی از کف دادنِ دوست داشتن...
تنهایی تباهام میسازد، بودن در جمع آزارم میدهد.
«تنهاییست که مرا شکل میدهد نه انسانها»
نمیدانم این جمله برگرفته از «روسو» است یا شخص دیگری؛
اما قطعن برخاسته از ذهنی شبیه ذهن من است.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال،۱۸۸۸-۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
من در قلبم
مثل جعبهای
که از پُری درش بسته نمیشود
تمام جاهایی که بودهام
تمام بندرهایی که به آنها رسیدهام
تمام منظرههایی که از پنجرهها و دریچهها
یا در پستوها
در رویا.. دیدهام را .. جا دادهام
همه چیز، به اندازهی همه چیز
و این بسیار کمتر است از آرزوهایم!
#فرناندو_پسوآ
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
مثل جعبهای
که از پُری درش بسته نمیشود
تمام جاهایی که بودهام
تمام بندرهایی که به آنها رسیدهام
تمام منظرههایی که از پنجرهها و دریچهها
یا در پستوها
در رویا.. دیدهام را .. جا دادهام
همه چیز، به اندازهی همه چیز
و این بسیار کمتر است از آرزوهایم!
#فرناندو_پسوآ
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
خستهام،
و به نرمی لبخند میزنم بر خستگی،
که فقط همين است؛
در تن آرزويی برای خواب،
در روح تمنايی برای نينديشيدن...
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
و به نرمی لبخند میزنم بر خستگی،
که فقط همين است؛
در تن آرزويی برای خواب،
در روح تمنايی برای نينديشيدن...
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
روشنی در اندیشه است،
روشنی در احساس
و روشنی در خواستن؛
و بیتفاوت است، آن که در تعقیب است
تا تنها به دست آورده شود؛
مالکِ مضاعف، بیآنکه تقسیم در کار باشد،
ـ در بایستن و در هستن ـ
برایم هیچ شانسی ممکن نیست که نگهبانی دهم
برایِ منی که هیچیک از چیزهای او نیستم.
انگار زندهایم، انگار مُردهایم، زندگی
آرام بر روی آسمانهای راکد،
وفادار به واژهی داده شده و به اندیشهی داشته.
همهچیز بیشتر با خداست.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال،۱۸۸۸-۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
روشنی در احساس
و روشنی در خواستن؛
و بیتفاوت است، آن که در تعقیب است
تا تنها به دست آورده شود؛
مالکِ مضاعف، بیآنکه تقسیم در کار باشد،
ـ در بایستن و در هستن ـ
برایم هیچ شانسی ممکن نیست که نگهبانی دهم
برایِ منی که هیچیک از چیزهای او نیستم.
انگار زندهایم، انگار مُردهایم، زندگی
آرام بر روی آسمانهای راکد،
وفادار به واژهی داده شده و به اندیشهی داشته.
همهچیز بیشتر با خداست.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال،۱۸۸۸-۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
حتا غیابش چیزیست که همیشه با من است.
و بدانسان دوستش میدارم
که نمیدانم چگونه تمنایش کنم.
اگر نبینمش در خیالِ خود بازمیآفرینمش،
و بهسانِ درختانِ سرفراز استوارم.
و به دیدناش بر خود میلرزم، و فراموش میکنم که در نبودش چه احساسی دارم.
Even her absence is something that' s with me.
And I like her so much I don' t know how to desire her.
If I don' t see her, I imagine her and am strong like the tall trees.
But if I see her I tremble, I don't know what' s happened to what I feel in her absence.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال،۱۸۸۸-۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
و بدانسان دوستش میدارم
که نمیدانم چگونه تمنایش کنم.
اگر نبینمش در خیالِ خود بازمیآفرینمش،
و بهسانِ درختانِ سرفراز استوارم.
و به دیدناش بر خود میلرزم، و فراموش میکنم که در نبودش چه احساسی دارم.
Even her absence is something that' s with me.
And I like her so much I don' t know how to desire her.
If I don' t see her, I imagine her and am strong like the tall trees.
But if I see her I tremble, I don't know what' s happened to what I feel in her absence.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال،۱۸۸۸-۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
چه بیپروا دوستات دارم
و چه بینشان تو را گم میکنم
وقتی که دروغ میگویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستوجو میکند
و مردی که هر روز از نامِ تو میپرسد.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال، ۱۸۸۸–۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
و چه بینشان تو را گم میکنم
وقتی که دروغ میگویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستوجو میکند
و مردی که هر روز از نامِ تو میپرسد.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa | پرتغال، ۱۸۸۸–۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
.
روشن است که خستهام
زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند
از چه خستهام، نمیدانم
دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید
زیرا خستگی همان است که هست
سوزش زخم همان است که هست
و آن را با سببش کاری نیست
آری خستهام
و به نرمی لبخند میزنم
بر خستگی که فقط همین است
در تن آرزویی برای خواب
در روح تمنایی برای نیندیشیدن
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
روشن است که خستهام
زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند
از چه خستهام، نمیدانم
دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید
زیرا خستگی همان است که هست
سوزش زخم همان است که هست
و آن را با سببش کاری نیست
آری خستهام
و به نرمی لبخند میزنم
بر خستگی که فقط همین است
در تن آرزویی برای خواب
در روح تمنایی برای نیندیشیدن
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
روشن است که خستهام
زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند
از چه خستهام، نمیدانم
دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید
زیرا خستگی همان است که هست
سوزش زخم همان است که هست
و آن را با سببش کاری نیست
آری خستهام
و به نرمی لبخند میزنم
بر خستگی که فقط همین است
در تن آرزویی برای خواب
در روح تمنایی برای نیندیشیدن
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند
از چه خستهام، نمیدانم
دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید
زیرا خستگی همان است که هست
سوزش زخم همان است که هست
و آن را با سببش کاری نیست
آری خستهام
و به نرمی لبخند میزنم
بر خستگی که فقط همین است
در تن آرزویی برای خواب
در روح تمنایی برای نیندیشیدن
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
حتا غیابش چیزیست که همیشه با من است.
و بدانسان دوستش میدارم
که نمیدانم چگونه تمنایش کنم.
اگر نبینمش در خیالِ خود بازمیآفرینمش،
و بهسانِ درختانِ سرفراز استوارم.
و به دیدناش بر خود میلرزم، و فراموش میکنم که در نبودش چه احساسی دارم.
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
و بدانسان دوستش میدارم
که نمیدانم چگونه تمنایش کنم.
اگر نبینمش در خیالِ خود بازمیآفرینمش،
و بهسانِ درختانِ سرفراز استوارم.
و به دیدناش بر خود میلرزم، و فراموش میکنم که در نبودش چه احساسی دارم.
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
▫️
کسی که عشق ورزیده، چه میتواند بکند جز آنکه محضِ استراحت، دیگر در زندگیاش کسی را دوست نداشته باشد؟
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
کسی که عشق ورزیده، چه میتواند بکند جز آنکه محضِ استراحت، دیگر در زندگیاش کسی را دوست نداشته باشد؟
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
شاید یک موسیقی موهومی تو
گوش میکنم، نمیدانم، و خوشبختام
و خوشبختییی نیست که دروغ نباشد
تا وقتی بر جا بماند راست است
چه اهمیتی دارد حقیقت از چه تمجید میکند
وقتی من اینگونه خوشبختام.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa / پرتغال، ۱۸۸۸–۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
گوش میکنم، نمیدانم، و خوشبختام
و خوشبختییی نیست که دروغ نباشد
تا وقتی بر جا بماند راست است
چه اهمیتی دارد حقیقت از چه تمجید میکند
وقتی من اینگونه خوشبختام.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa / پرتغال، ۱۸۸۸–۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
لحظاتی وجود دارد که در آن همه چیز ما را
خسته میکند، حتا همان چیزی که سببِ بازیابی
نشاطِ ما میشد.
■✍: #فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa / پرتغال، ۱۸۸۸–۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
خسته میکند، حتا همان چیزی که سببِ بازیابی
نشاطِ ما میشد.
■✍: #فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa / پرتغال، ۱۸۸۸–۱۹۳۵ ]
@asheghanehaye_fatima
ارزش وقایع در مدتشان نیست،
در شدتشان است.
برای همین برخی لحظات فراموشنشدنی
برخی حوادث توضیحندادنی
و برخی انسانها قیاسناپذیرند...🌱
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
در شدتشان است.
برای همین برخی لحظات فراموشنشدنی
برخی حوادث توضیحندادنی
و برخی انسانها قیاسناپذیرند...🌱
#فرناندو_پسوآ
@asheghanehaye_fatima
همه هستیام چون جذبهایست
که از من جدا میشود،
گویی همه حقیقت بودنام
بهسان گل آفتابگردانیست
که سیمای او را در میان گرفته باشد.
The whole of me is like a force that abandons me,
All of reality looks at me like a sunflower with her face in the middle.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa / پرتغال، ۱۹۳۵-۱۸۸۸ ]
@asheghanehaye_fatima
که از من جدا میشود،
گویی همه حقیقت بودنام
بهسان گل آفتابگردانیست
که سیمای او را در میان گرفته باشد.
The whole of me is like a force that abandons me,
All of reality looks at me like a sunflower with her face in the middle.
#فرناندو_پسوآ [ Fernando Pessoa / پرتغال، ۱۹۳۵-۱۸۸۸ ]
@asheghanehaye_fatima