■مرگ عشاق
بالینهایی خواهیم داشت سراسر آغشته به عطرهای سبک
نیمكتهایی عمیق همچون گور
و گلهایی عجیب بر تاقچهها
شكفته برای ما زیر آسمانهای زیبا
به رقابت با برافروختن آخرین حرارت خود
قلب من و تو مانند دو مشعل خواهند شد
تا نوری مضاعف بتابانند،
بر دو روح ما این آینههای همزاد
شبی آكنده از رنگ صورتی و آبی رازآلود
صاعقهای را مبادله خواهیم كرد
مثل ضجهای بلند سرشار از وداع
و دیرتر فرشتهای با گشودن درها
وفادار و خرامان خواهد آمد تا جان بدمد دوباره
با این آینههای سوخته و این شعلههای مرده.
#شارل_بودلر
برگردان: #داریوش_شایگان
@asheghanehaye_fatima
بالینهایی خواهیم داشت سراسر آغشته به عطرهای سبک
نیمكتهایی عمیق همچون گور
و گلهایی عجیب بر تاقچهها
شكفته برای ما زیر آسمانهای زیبا
به رقابت با برافروختن آخرین حرارت خود
قلب من و تو مانند دو مشعل خواهند شد
تا نوری مضاعف بتابانند،
بر دو روح ما این آینههای همزاد
شبی آكنده از رنگ صورتی و آبی رازآلود
صاعقهای را مبادله خواهیم كرد
مثل ضجهای بلند سرشار از وداع
و دیرتر فرشتهای با گشودن درها
وفادار و خرامان خواهد آمد تا جان بدمد دوباره
با این آینههای سوخته و این شعلههای مرده.
#شارل_بودلر
برگردان: #داریوش_شایگان
@asheghanehaye_fatima
دیگر بار آیا تو را نخواهم دید؟
پیش از ابدیت
جایی دیگر شاید
دور
بس دور از اینجا
بس دیرگاه
شاید
هیچ گاه
چرا که من نمی دانم تو کجا گریختی
و تو نمی دانی من کجا خواهم رفت
آه
تویی که عاشق ات می بودم
آه
تویی که شاید این را می دانستی
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
پیش از ابدیت
جایی دیگر شاید
دور
بس دور از اینجا
بس دیرگاه
شاید
هیچ گاه
چرا که من نمی دانم تو کجا گریختی
و تو نمی دانی من کجا خواهم رفت
آه
تویی که عاشق ات می بودم
آه
تویی که شاید این را می دانستی
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
از این پس، ای لذت زندگانی من،
چون برگزیدهای بیگناه که محکوم رنج و عذاب است،
سر اطاعت بر پای سرنوشت خواهم سود،
تا شور و حرارت آن آتش اندوهام را تیزتر کند.
• #شارل_بودلر
• برگردان:مرتضی شمس
@asheghanehaye_fatima
چون برگزیدهای بیگناه که محکوم رنج و عذاب است،
سر اطاعت بر پای سرنوشت خواهم سود،
تا شور و حرارت آن آتش اندوهام را تیزتر کند.
• #شارل_بودلر
• برگردان:مرتضی شمس
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■رؤیای پاریسی
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
برگردان: #پرویز_ناتل_خانلری
■رؤیای پاریسی
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
برگردان: #پرویز_ناتل_خانلری
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
معقول باش ای درد من، و اندکی آرامتر گیر
تو شب را میطلبیدی و او هم اکنون فرا میرسد
جوّی تیره، شهر را دربر میگیرد
کسانی را آسایش میآورد و کسانی را تشویش.
• #شارل_بودلر
• برگردان:محمدعلی اسلامی ندوشن
@asheghanehaye_fatima
تو شب را میطلبیدی و او هم اکنون فرا میرسد
جوّی تیره، شهر را دربر میگیرد
کسانی را آسایش میآورد و کسانی را تشویش.
• #شارل_بودلر
• برگردان:محمدعلی اسلامی ندوشن
@asheghanehaye_fatima
_
چونان پریان کهربایی چشم
به شاهنشین تو میآیم باز
آرام میخزم
با سایههای شب تا بسترت
مه آلوده
بوسههای سردم را به تو میسپارم
چون ماه
و خزش مار ِ نوازشم
بر افت و خیز پیکرت.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
چونان پریان کهربایی چشم
به شاهنشین تو میآیم باز
آرام میخزم
با سایههای شب تا بسترت
مه آلوده
بوسههای سردم را به تو میسپارم
چون ماه
و خزش مار ِ نوازشم
بر افت و خیز پیکرت.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
_
آن کس که عشقاش را پیشکش روسپیای میکند
خرسند و راضی است و رها؛
دستهایم به کلی شکسته است
زیرا ابرها را در برکشیدهام .
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
آن کس که عشقاش را پیشکش روسپیای میکند
خرسند و راضی است و رها؛
دستهایم به کلی شکسته است
زیرا ابرها را در برکشیدهام .
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
بگذار زمانی دراز ، دراز
به درون کشم عطر موهایت را
صورتم را به تمامی در آن فرو برم
همچون تشنهای در آب یک چشمه
و آن را با انگشتانم تکانی دهم
همچون دستمالی معطر
تا که خاطرات در هوا پراکنده شوند
موهایت رویایی تمام در بر دارد
مملو از بادبانها و دکلها
دریاهایی فراخ را در بر دارد
که بادهای موسمیشان مرا
به اقلیمهایی دلانگیز میبرد
آنجا که فضا آبیتر و ژرفتر است
آنجا که جو ، معطر از میوههاست
معطر از برگها و پوست بشری
بگذار دیرزمانی طرههای سنگین
و سیاهت را به دندان گیرم
هرگاه موهای مواج
و سرکشت را میجوم
گویی خاطرات را میخورم
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
به درون کشم عطر موهایت را
صورتم را به تمامی در آن فرو برم
همچون تشنهای در آب یک چشمه
و آن را با انگشتانم تکانی دهم
همچون دستمالی معطر
تا که خاطرات در هوا پراکنده شوند
موهایت رویایی تمام در بر دارد
مملو از بادبانها و دکلها
دریاهایی فراخ را در بر دارد
که بادهای موسمیشان مرا
به اقلیمهایی دلانگیز میبرد
آنجا که فضا آبیتر و ژرفتر است
آنجا که جو ، معطر از میوههاست
معطر از برگها و پوست بشری
بگذار دیرزمانی طرههای سنگین
و سیاهت را به دندان گیرم
هرگاه موهای مواج
و سرکشت را میجوم
گویی خاطرات را میخورم
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
■نیمکرهیی در گیسویی
بگذار زمانی دراز،
زمانی دراز،
به درون کشم عطرِ موهایت را،
صورتام را به تمامی در آن فروبرم،
همچون تشنهای در آبِ یک چشمه،
و آن را با انگشتانام تکانی دهم
همچون دستمالی معطر،
تا که خاطرات در هوا پراکنده شوند.
کاش میدانستی همهی آنچه را میبینم!
همهی آنچه را حس میکنم!
همهی آنچه را در موهایت میشنوم!
جانِ من بر روایح شناور است،
چونان جانِ دیگران بر موسیقی.
موهایت رؤیایی تمام را دربر دارد،
مملو از بادبانها و دکلها؛
دریاهای فراخی را دربردارد که بادهای موسمیشان مرا به اقلیمهایی دلانگیز میبرد،
آنجا که فضا آبیتر و ژرفتر است،
آنجا که جوْ معطّر از میوههاست،
معطّر از برگها و پوست بشری.
در اقیانوس گیسوانات،
من تماشاگر تصاویری از بندریام پر از طنین آوازهای مالیخولیایی،
پر از مردانِ سرزندهی همهی اقوام و سفاینی از همه شکل که معماری ظریف و پیچیدهی خود را در زمینهی آسمانی فراخ ترسیم میکنند،
آنجا که گرمای جاودان با رخوت میجنبد.
در نوازشهای گیسوانات،
رخوت ساعات دراز لمیدن بر تخت را باز مییابم،
در کابین یک کشتی شکیل،
سوار بر افتوخیز نامحسوس موجهای بندر،
در میان گلدانها و جامهای آب خنک.
در آتشدان گداختهی موهایت،
رایحهی تنباکوی آمیخته به تریاک و شکر را به درون میکشم.
در شبِ گیسویات،
بیکرانگی لاجوردی استوایی را میبینم که میدرخشد
بر کرانههای آبگرفتهی گیسوانات،
خود را مست میکنم
با روایح درآمیختهی قطران،
مشک،
و عصارهی نارگیل.
بگذار دیرزمانی طرّههای سنگین و سیاهات را به دندان گیرم،
هرگاه موهای موّاج و سرکشات را میجوم،
گویی خاطرات را میخورم.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
بگذار زمانی دراز،
زمانی دراز،
به درون کشم عطرِ موهایت را،
صورتام را به تمامی در آن فروبرم،
همچون تشنهای در آبِ یک چشمه،
و آن را با انگشتانام تکانی دهم
همچون دستمالی معطر،
تا که خاطرات در هوا پراکنده شوند.
کاش میدانستی همهی آنچه را میبینم!
همهی آنچه را حس میکنم!
همهی آنچه را در موهایت میشنوم!
جانِ من بر روایح شناور است،
چونان جانِ دیگران بر موسیقی.
موهایت رؤیایی تمام را دربر دارد،
مملو از بادبانها و دکلها؛
دریاهای فراخی را دربردارد که بادهای موسمیشان مرا به اقلیمهایی دلانگیز میبرد،
آنجا که فضا آبیتر و ژرفتر است،
آنجا که جوْ معطّر از میوههاست،
معطّر از برگها و پوست بشری.
در اقیانوس گیسوانات،
من تماشاگر تصاویری از بندریام پر از طنین آوازهای مالیخولیایی،
پر از مردانِ سرزندهی همهی اقوام و سفاینی از همه شکل که معماری ظریف و پیچیدهی خود را در زمینهی آسمانی فراخ ترسیم میکنند،
آنجا که گرمای جاودان با رخوت میجنبد.
در نوازشهای گیسوانات،
رخوت ساعات دراز لمیدن بر تخت را باز مییابم،
در کابین یک کشتی شکیل،
سوار بر افتوخیز نامحسوس موجهای بندر،
در میان گلدانها و جامهای آب خنک.
در آتشدان گداختهی موهایت،
رایحهی تنباکوی آمیخته به تریاک و شکر را به درون میکشم.
در شبِ گیسویات،
بیکرانگی لاجوردی استوایی را میبینم که میدرخشد
بر کرانههای آبگرفتهی گیسوانات،
خود را مست میکنم
با روایح درآمیختهی قطران،
مشک،
و عصارهی نارگیل.
بگذار دیرزمانی طرّههای سنگین و سیاهات را به دندان گیرم،
هرگاه موهای موّاج و سرکشات را میجوم،
گویی خاطرات را میخورم.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گناهان ما سمج و توبه های ما سست است
سخاوتمندانه اعمال خود را می پسندیم
و با سرور و نشاط در راهی پر منجلاب پای می گذاریم
چنان می انگاریم که چند قطره اشک ناچیز لکه معاصی ما را خواهد شست
رشته هائی که ما را به حرکت و امیدارد در پنجهٔ ابلیس قرار گرفته،
در هر چه که نفرت انگیز است ، جذبه ای احساس می کنم
و هر روز بدون ترس و واهمه از درون تاریکی هائی که بوئی زننده از آنها بر می خیزد
قدمی به سوی دوزخ بر می داریم .
بدینسان هنگامی که مردی هرزه پستان
زنی هرجائی را می بوسد و می مکد،
گوئی نارنجی را می فشاریم و
بر گذرگاه لذتی پنهانی بال می گشائیم .
انبوه شیاطین چون هزاران کرم
در مغز ما وول می زنند و می جنبند
و هنگامی که نفس می کشیم ، مرگ در ریه های ما
بسان رودخانه ای نامرئی ، با ناله هائی سنگین ، پایین می رود .
ـ ادبیات شعر ـ قطعه هایی از گلهای رنج
ــ اثر #شارل_بودلر (۱۸۲۱ ـ ۱۸۶۷)
صفحه : ۲۱،۲
@asheghanehaye_fatima
سخاوتمندانه اعمال خود را می پسندیم
و با سرور و نشاط در راهی پر منجلاب پای می گذاریم
چنان می انگاریم که چند قطره اشک ناچیز لکه معاصی ما را خواهد شست
رشته هائی که ما را به حرکت و امیدارد در پنجهٔ ابلیس قرار گرفته،
در هر چه که نفرت انگیز است ، جذبه ای احساس می کنم
و هر روز بدون ترس و واهمه از درون تاریکی هائی که بوئی زننده از آنها بر می خیزد
قدمی به سوی دوزخ بر می داریم .
بدینسان هنگامی که مردی هرزه پستان
زنی هرجائی را می بوسد و می مکد،
گوئی نارنجی را می فشاریم و
بر گذرگاه لذتی پنهانی بال می گشائیم .
انبوه شیاطین چون هزاران کرم
در مغز ما وول می زنند و می جنبند
و هنگامی که نفس می کشیم ، مرگ در ریه های ما
بسان رودخانه ای نامرئی ، با ناله هائی سنگین ، پایین می رود .
ـ ادبیات شعر ـ قطعه هایی از گلهای رنج
ــ اثر #شارل_بودلر (۱۸۲۱ ـ ۱۸۶۷)
صفحه : ۲۱،۲
@asheghanehaye_fatima
.
عشق تو را بدل به فریادى مىکنم
اى که تنها تو را دوست مىدارم ــ
از ژرفاى تاریکْ مغاکى که در آن
دلام در افتاده است؛
اینجا غمین دنیایىست،
افقاش از جنس سُرب و ملال
و بر خیزابهاى شبهایش
کفر و خوف
دستادست
غوطه مىخورند.
خورشیدى یخین بر فراز شش ماه پرسه مىزند
و شش ماه دگر
همه شولاى تاریکىست گسترده
بر سردى خاک
بارى
دیارىست سخت غمینتر از سرزمینهاى سترونِ قطب؛
نه جانورى، نه نهرى
نه جوانهاى، نه جنگلى!
هر آینه هیچ وحشتى هرگز سهمگینتر نبوده است
از سنگدلىِ سردِ این آفتاب بلورین
و این شبِ سترگ که به آشوبِ ازل مىماند
بسى رشک مىبرم بر آن پستترینِ جانوران
که مىتوانند در آغوش خوابى ابلهانه غرقه شوند
و به آهستگى
کلافِ رشتههاى زمان را
پنبه کنند.
#شارل_بودلر
برگردان:نیما زاغیان
@asheghanehaye_fatima
عشق تو را بدل به فریادى مىکنم
اى که تنها تو را دوست مىدارم ــ
از ژرفاى تاریکْ مغاکى که در آن
دلام در افتاده است؛
اینجا غمین دنیایىست،
افقاش از جنس سُرب و ملال
و بر خیزابهاى شبهایش
کفر و خوف
دستادست
غوطه مىخورند.
خورشیدى یخین بر فراز شش ماه پرسه مىزند
و شش ماه دگر
همه شولاى تاریکىست گسترده
بر سردى خاک
بارى
دیارىست سخت غمینتر از سرزمینهاى سترونِ قطب؛
نه جانورى، نه نهرى
نه جوانهاى، نه جنگلى!
هر آینه هیچ وحشتى هرگز سهمگینتر نبوده است
از سنگدلىِ سردِ این آفتاب بلورین
و این شبِ سترگ که به آشوبِ ازل مىماند
بسى رشک مىبرم بر آن پستترینِ جانوران
که مىتوانند در آغوش خوابى ابلهانه غرقه شوند
و به آهستگى
کلافِ رشتههاى زمان را
پنبه کنند.
#شارل_بودلر
برگردان:نیما زاغیان
@asheghanehaye_fatima
باید همیشه مست بود!
مسئله همین است!
برای حس نکردنِ بارِ سنگینِ زمان، که شانه هایتان را خُرد میکند، و به زمینتان میزند؛ باید مُدام مست شوید!
اما از چه چیزی؟
شراب؟
شعر؟
یا زهد؟
هر طور که میلِ شماست!
اما مست شوید...
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
مسئله همین است!
برای حس نکردنِ بارِ سنگینِ زمان، که شانه هایتان را خُرد میکند، و به زمینتان میزند؛ باید مُدام مست شوید!
اما از چه چیزی؟
شراب؟
شعر؟
یا زهد؟
هر طور که میلِ شماست!
اما مست شوید...
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
__
زیبایی چیزی است سوزان و غم انگیز و اندکی مبهم. مثلا در موردِ جذابترین ابژهای که وجود دارد، یعنی چهرهی یک زن، سیمایِ زن سیمایی دلربا و زیباست، میخواهم بگویم سیمایی است که توامان لذت و غم را بر می انگیزد اما به شکلی در هم، سیمایی است که تصور مالیخولیا، ملال و حتی اشباع را در خود دارد یا تصوری عکسِ این، یعنی شور، میلِ زیستن، همراه با نوعی تلخیِ واپس رونده که گویی از محرومیت یا حرمان برآمده است. راز و حسرت نیز از ویژگی های زیبایی اند.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
زیبایی چیزی است سوزان و غم انگیز و اندکی مبهم. مثلا در موردِ جذابترین ابژهای که وجود دارد، یعنی چهرهی یک زن، سیمایِ زن سیمایی دلربا و زیباست، میخواهم بگویم سیمایی است که توامان لذت و غم را بر می انگیزد اما به شکلی در هم، سیمایی است که تصور مالیخولیا، ملال و حتی اشباع را در خود دارد یا تصوری عکسِ این، یعنی شور، میلِ زیستن، همراه با نوعی تلخیِ واپس رونده که گویی از محرومیت یا حرمان برآمده است. راز و حسرت نیز از ویژگی های زیبایی اند.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
برای اینکه ...
بردهی شکنجه دیدهی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از «شراب»
از «شعر»
یا از «پرهیزکاری»
آنطور که دلتان میخواهد...
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
بردهی شکنجه دیدهی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از «شراب»
از «شعر»
یا از «پرهیزکاری»
آنطور که دلتان میخواهد...
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
.
سبک و صدای کمنظیرِ #فوزیا_اویحیا؛
خواننده، آهنگساز و نوازندهٔ مراکشی-کانادایی
بنگر آنچه از آسمان فرو میآید
نُتهای موسیقی است”
“درمان این درد که گره بر جانت میزند کدام است؟
میخواهی بگوییاش
به کلام نمیآید،
میخواهی سکوت کنی
بهخودت نمینهد،
چگونه توانش گفت؟
موسیقی،
تنها با موسیقی!”
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
.
سبک و صدای کمنظیرِ #فوزیا_اویحیا؛
خواننده، آهنگساز و نوازندهٔ مراکشی-کانادایی
بنگر آنچه از آسمان فرو میآید
نُتهای موسیقی است”
“درمان این درد که گره بر جانت میزند کدام است؟
میخواهی بگوییاش
به کلام نمیآید،
میخواهی سکوت کنی
بهخودت نمینهد،
چگونه توانش گفت؟
موسیقی،
تنها با موسیقی!”
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
باید همیشه مست بود. همه چیز در اینست :
یگانه مطلب اینست. تا بار هولناک زمان را که شانههای شما را در هم می شکند و پشت شما را خم می کند ، احساس نکنید ، باید همواره مست باشید .
از چه ؟از شراب ، از شعر ، از تقوی ، هرگونه که دلخواه شماست . اما مست شوید.
و اگر گاهی ، بر پلکان قصری ، یا بر علف سبز گودالی ، یا در غربت اندوهبار اطاقتان ، بیدار شدید و دیدید که مستی کاهش یافته یا از سرتان پریده ؛ بپرسید از باد ، از موج ، از ستاره ، از پرنده ، از ساعت ، از هر چه می گریزد ، از هر چه می نالد ، از هر چه می چرخد از هر چه سرود می خواند ، از هر چه سخن می گوید ، بپرسید چه وقت است ? و باد ، موج ، ستاره ، پرنده ، ساعت به شما پاسخ خواهد داد " وقت آنست که مست شوید ! برای آنکه برده ذلیل زمان نباشید مست شوید ، پیوسته مست شوید ! از شراب ، از شعر یا از تقوی ، هر گونه که دلخواه شماست ..
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
یگانه مطلب اینست. تا بار هولناک زمان را که شانههای شما را در هم می شکند و پشت شما را خم می کند ، احساس نکنید ، باید همواره مست باشید .
از چه ؟از شراب ، از شعر ، از تقوی ، هرگونه که دلخواه شماست . اما مست شوید.
و اگر گاهی ، بر پلکان قصری ، یا بر علف سبز گودالی ، یا در غربت اندوهبار اطاقتان ، بیدار شدید و دیدید که مستی کاهش یافته یا از سرتان پریده ؛ بپرسید از باد ، از موج ، از ستاره ، از پرنده ، از ساعت ، از هر چه می گریزد ، از هر چه می نالد ، از هر چه می چرخد از هر چه سرود می خواند ، از هر چه سخن می گوید ، بپرسید چه وقت است ? و باد ، موج ، ستاره ، پرنده ، ساعت به شما پاسخ خواهد داد " وقت آنست که مست شوید ! برای آنکه برده ذلیل زمان نباشید مست شوید ، پیوسته مست شوید ! از شراب ، از شعر یا از تقوی ، هر گونه که دلخواه شماست ..
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
موهایت رؤیایی تمام را در بر دارد،
مملو از بادبانها و دکلها؛
دریاهای فراخی را در بر دارد که بادهای موسمیشان مرا به اقلیمهایی دلانگیز میبرد،
آنجا که فضا آبیتر و ژرفتر است،
آنجا که جوْ معطر از میوههاست،
معطر از برگها و پوستِ بشری.
در اقیانوسِ گیسوانات،
من تماشاگرِ تصاویری از بندریام پر از طنین آوازهای مالیخولیایی،
پر از مردانِ سرزندهی همهی اقوام و سفاینی از همه شکل که معماری ظریف و پیچیدهی خود را در زمینهی آسمانی فراخ ترسیم میکنند،
آنجا که گرمای جاودان با رخوت میجنبد.
#شارل_بودلر [ Charles Baudelaire | فرانسه، ۱۸۶۷–۱۸۲۱ ]
@asheghanehaye_fatima
مملو از بادبانها و دکلها؛
دریاهای فراخی را در بر دارد که بادهای موسمیشان مرا به اقلیمهایی دلانگیز میبرد،
آنجا که فضا آبیتر و ژرفتر است،
آنجا که جوْ معطر از میوههاست،
معطر از برگها و پوستِ بشری.
در اقیانوسِ گیسوانات،
من تماشاگرِ تصاویری از بندریام پر از طنین آوازهای مالیخولیایی،
پر از مردانِ سرزندهی همهی اقوام و سفاینی از همه شکل که معماری ظریف و پیچیدهی خود را در زمینهی آسمانی فراخ ترسیم میکنند،
آنجا که گرمای جاودان با رخوت میجنبد.
#شارل_بودلر [ Charles Baudelaire | فرانسه، ۱۸۶۷–۱۸۲۱ ]
@asheghanehaye_fatima
و من در برابرِ آينه
هنرِ بی رحمانهای را تمرين كردم
كه ديوی در دمِ تولدم به من آموخت
نياز به درد، برای خلقِ هوسهای حقيقی
نياز به خونين كردنِ رنج، با خاراندنِ زخم.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
هنرِ بی رحمانهای را تمرين كردم
كه ديوی در دمِ تولدم به من آموخت
نياز به درد، برای خلقِ هوسهای حقيقی
نياز به خونين كردنِ رنج، با خاراندنِ زخم.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
▫️
همواره دو احساس متناقض
در قلبم حس میکنــم ..
وحشت از زندگــی
و اشتیاق به زندگی !
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
همواره دو احساس متناقض
در قلبم حس میکنــم ..
وحشت از زندگــی
و اشتیاق به زندگی !
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima