@asheghanehaye_fatima
لبخند میزنم
تا چیزهایی را مخفی کنم
جای زخم میخ بر دیوار را
با تابلوهای زیبا میپوشانند
#حسن_آذری
لبخند میزنم
تا چیزهایی را مخفی کنم
جای زخم میخ بر دیوار را
با تابلوهای زیبا میپوشانند
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
به تو میگویم صبر کن
اگر چه نمیدانم
صبر کردن
کاری کردن است
یا کاری نکردن؟
سعی کن که بخوابی
هر چند که نمیدانی
سعی برای خوابیدن
سعی برای انجام دادن کاریست
یا انجام ندادن کاری؟
چشمهایت را ببند
و به این فکر کن
اگر چشم نداشتیم
چگونه خود را به ندیدن میزدیم؟
به رودخانهها فکر کن
ببین آب
چگونه آب را هل میدهد
تا به دریا برسد
و به من بگو وقتی به رودخانه فکر میکنی
به آبی فکر میکنی که
از روی زمینی میگذرد
یا زمینی که آب از سرش گذشته
سعی کن که بخوابی عزیزم
که چون بیش از این
بر رنج هر آنچه خود را به ندیدن زدهایم صبر کنیم
رودخانهای از
بستر صورتمان خواهد گذشت
#حسن_آذری
به تو میگویم صبر کن
اگر چه نمیدانم
صبر کردن
کاری کردن است
یا کاری نکردن؟
سعی کن که بخوابی
هر چند که نمیدانی
سعی برای خوابیدن
سعی برای انجام دادن کاریست
یا انجام ندادن کاری؟
چشمهایت را ببند
و به این فکر کن
اگر چشم نداشتیم
چگونه خود را به ندیدن میزدیم؟
به رودخانهها فکر کن
ببین آب
چگونه آب را هل میدهد
تا به دریا برسد
و به من بگو وقتی به رودخانه فکر میکنی
به آبی فکر میکنی که
از روی زمینی میگذرد
یا زمینی که آب از سرش گذشته
سعی کن که بخوابی عزیزم
که چون بیش از این
بر رنج هر آنچه خود را به ندیدن زدهایم صبر کنیم
رودخانهای از
بستر صورتمان خواهد گذشت
#حسن_آذری
من بلدم آنقدر دیر بخوابم
که اندوهم را خواب کنم
اما یکی به من بگوید:
کی بیدار شوم از خواب
که اندوه،
زودتر از من بیدار نشده باشد...
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
که اندوهم را خواب کنم
اما یکی به من بگوید:
کی بیدار شوم از خواب
که اندوه،
زودتر از من بیدار نشده باشد...
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
باید می رفتم از تو
از تو و ارتفاعاتِ چشمگیرت...
هیچکس
در قلّه ای که فتح می کند
ساکن نمی شود...
#حسن_آذری
کتاب:سپیده دمی که بوی لیمو میدهد
@asheghanehaye_fatima
از تو و ارتفاعاتِ چشمگیرت...
هیچکس
در قلّه ای که فتح می کند
ساکن نمی شود...
#حسن_آذری
کتاب:سپیده دمی که بوی لیمو میدهد
@asheghanehaye_fatima
اهل حساب و کتاب میگویند بر حذر باشم از تو
میگویند پیش تو؛ بی سوادی کتابهای نخوانده
بیشتر به چشم میآید
من اما احتمال دیگری میدهم
کنار تو استخوان های من مشتاقند به شکستگی نستعلیق
به در رفتن از تن به سمت آغوشت
مایلند به قلم شدن برای حکایت
به نی شدن جهت شکایت
صدایت را بدم بر نی استخوانهایم
بدم بر گوشم
صدای تو پردهها را کنار میزند
تا نور وارد تن شود
من حدس می زنم در کنار تو
مسائل جبر و جغرافیا منحل خواهند شد
حدس می زنم از اهالی جنوبی؛ جنوب جنون
که اقامت گزیدهای در شمال؛ شمال شعور
اصالتا به کوزههای چند هزار ساله تعلق داری
و از نیمهی خالیات
بسیار کسان لبریز شدهاند
اهل دل حدس میزنند در کنار تو
حساب و کتاب را باید دور ریخت
من جمع تفریقهای جهانم
مجموع از دست رفتگان و
از پا در آمدگانم
صراحتا از تو میخواهم
به جای همه مهربان باشی با من
با من که سه نفرم در این شعر
یکی که مینویسد
یکی که خط میزند
و یکی که نویسنده و خط زننده را میبیند
من حدس میزنم تو
با کوزهای در دست به خوابم خواهی آمد
پرده ی چشم را کنار خواهی زد
نه برای وارد شدن نور
که برای خارج شدن تاریکی
من یقین دارم تو
اول صبح؛ لیوان همه را پر خواهی کرد
هم اهل حساب و کتاب
هم اهل دل را
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
میگویند پیش تو؛ بی سوادی کتابهای نخوانده
بیشتر به چشم میآید
من اما احتمال دیگری میدهم
کنار تو استخوان های من مشتاقند به شکستگی نستعلیق
به در رفتن از تن به سمت آغوشت
مایلند به قلم شدن برای حکایت
به نی شدن جهت شکایت
صدایت را بدم بر نی استخوانهایم
بدم بر گوشم
صدای تو پردهها را کنار میزند
تا نور وارد تن شود
من حدس می زنم در کنار تو
مسائل جبر و جغرافیا منحل خواهند شد
حدس می زنم از اهالی جنوبی؛ جنوب جنون
که اقامت گزیدهای در شمال؛ شمال شعور
اصالتا به کوزههای چند هزار ساله تعلق داری
و از نیمهی خالیات
بسیار کسان لبریز شدهاند
اهل دل حدس میزنند در کنار تو
حساب و کتاب را باید دور ریخت
من جمع تفریقهای جهانم
مجموع از دست رفتگان و
از پا در آمدگانم
صراحتا از تو میخواهم
به جای همه مهربان باشی با من
با من که سه نفرم در این شعر
یکی که مینویسد
یکی که خط میزند
و یکی که نویسنده و خط زننده را میبیند
من حدس میزنم تو
با کوزهای در دست به خوابم خواهی آمد
پرده ی چشم را کنار خواهی زد
نه برای وارد شدن نور
که برای خارج شدن تاریکی
من یقین دارم تو
اول صبح؛ لیوان همه را پر خواهی کرد
هم اهل حساب و کتاب
هم اهل دل را
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
برای دیدن تو...
اگر رودخانه بودم، برمیگشتم
اگر کوه بودم، میدویدم
اگر باد بودم، میایستادم...
اما انسانم و بارها برای دیدنت
برگشته، دویده، ایستادهام.
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
اگر رودخانه بودم، برمیگشتم
اگر کوه بودم، میدویدم
اگر باد بودم، میایستادم...
اما انسانم و بارها برای دیدنت
برگشته، دویده، ایستادهام.
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
این منم
کسی که در خواب
از پرتگاههای بسیاری پرت شده
و در بیداری
استخوانهایش به تمامی درد کردهاند
و با چشمهایی که از خواب بیدار شده است
دیگر همان چشمهایی نبودند
که با آنها به خواب رفته بود
این منم
دو دست دارم برای گرفتن
دو پا برای آمدن
اما من با دستها
بیش از آنکه بگیرم
رها کردهام
و با پاها
بیشتر از آمدن
رفتهام
این منم
مردی که سالهاست از خود میپرسد
اگر دست نداشتم
آیا چیزی را از دست نمیدادم؟
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
کسی که در خواب
از پرتگاههای بسیاری پرت شده
و در بیداری
استخوانهایش به تمامی درد کردهاند
و با چشمهایی که از خواب بیدار شده است
دیگر همان چشمهایی نبودند
که با آنها به خواب رفته بود
این منم
دو دست دارم برای گرفتن
دو پا برای آمدن
اما من با دستها
بیش از آنکه بگیرم
رها کردهام
و با پاها
بیشتر از آمدن
رفتهام
این منم
مردی که سالهاست از خود میپرسد
اگر دست نداشتم
آیا چیزی را از دست نمیدادم؟
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
من بلدم آنقدر دیر بخوابم
که اندوهم را خواب کنم
اما یکی به من بگوید:
کی بیدار شوم از خواب
که اندوه،
زودتر از من بیدار نشده باشد ..
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
که اندوهم را خواب کنم
اما یکی به من بگوید:
کی بیدار شوم از خواب
که اندوه،
زودتر از من بیدار نشده باشد ..
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
مثل موها وُ ناخن ها
ای کاش آدمی چیزهای بیشتری میتوانست کوتاه کند ..
یا مثل دندانهای شیری
هر کسی در چهل سالگی
قلبی تازه وُ مغزی تازه در می آورد...
قلبی خالی از اندوه هایی که سینه آدمی را فشرده اند
و مغزی که هیچ به خاطر نداشته باشد
جز جایی که هر کسی آخرین بار
از ته قلب خندیده است ..
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
ای کاش آدمی چیزهای بیشتری میتوانست کوتاه کند ..
یا مثل دندانهای شیری
هر کسی در چهل سالگی
قلبی تازه وُ مغزی تازه در می آورد...
قلبی خالی از اندوه هایی که سینه آدمی را فشرده اند
و مغزی که هیچ به خاطر نداشته باشد
جز جایی که هر کسی آخرین بار
از ته قلب خندیده است ..
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
زیباییات را همه میبینند
اما فقط منم که میدانم
این پوست آدمیزادی
پیراهنیست که از روی زخمهایت تن کردهای
من در زیر پوست تو
از رفتار خون با رگهایت در جریانم
من گلبولهای قرمز تو را
به وقت حمل مولکولهای اندوه دیدهام
و دارم سعی میکنم شعری ببافم
از رنجی که به بافت استخوانهایت رسیده
تو زیبایی
این را همه میدانند
من اما تنها کسی هستم که میبینم
تو از روی پیراهنات
برهنگیات را پوشیدهای
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
اما فقط منم که میدانم
این پوست آدمیزادی
پیراهنیست که از روی زخمهایت تن کردهای
من در زیر پوست تو
از رفتار خون با رگهایت در جریانم
من گلبولهای قرمز تو را
به وقت حمل مولکولهای اندوه دیدهام
و دارم سعی میکنم شعری ببافم
از رنجی که به بافت استخوانهایت رسیده
تو زیبایی
این را همه میدانند
من اما تنها کسی هستم که میبینم
تو از روی پیراهنات
برهنگیات را پوشیدهای
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
سنگ اول درد داشت
سنگ دوم درد داشت
سنگ سوم درد داشت
بدنم که گرم شد
سنگهای بعدی درد نداشتند
صدا داشتند
تقتق سنگ و ترقوه
تقتق سنگ و جناغ
تقتق سنگ و جمجمه
سنگ میزدید و تماشایتان میکردم
آه! آنکه بزرگترین سنگ را زد
بیش از همه فکر کرده بود
به خوابیدن با من!
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
سنگ دوم درد داشت
سنگ سوم درد داشت
بدنم که گرم شد
سنگهای بعدی درد نداشتند
صدا داشتند
تقتق سنگ و ترقوه
تقتق سنگ و جناغ
تقتق سنگ و جمجمه
سنگ میزدید و تماشایتان میکردم
آه! آنکه بزرگترین سنگ را زد
بیش از همه فکر کرده بود
به خوابیدن با من!
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
من بلدم آنقدر دیر بخوابم
که اندوهم را خواب کنم
اما یکی به من بگوید:
کِی بیدار شوم از خواب
که اندوه،
زودتر از من بیدار نشده باشد.
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
که اندوهم را خواب کنم
اما یکی به من بگوید:
کِی بیدار شوم از خواب
که اندوه،
زودتر از من بیدار نشده باشد.
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
زیباییات را همه میبینند
اما فقط منم که میدانم
این پوست آدمیزادی
پیراهنیست که از روی زخمهایت تن کردهای
من در زیر پوست تو
از رفتار خون با رگهایت در جریانم
من گلبولهای قرمز تو را
به وقت حمل مولکولهای اندوه دیدهام
و دارم سعی میکنم شعری ببافم
از رنجی که به بافت استخوانهایت رسیده
تو زیبایی
این را همه میدانند
من اما تنها کسی هستم که میبینم
تو از روی پیراهنات
برهنگیات را پوشیدهای
#حسن_آذری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
اما فقط منم که میدانم
این پوست آدمیزادی
پیراهنیست که از روی زخمهایت تن کردهای
من در زیر پوست تو
از رفتار خون با رگهایت در جریانم
من گلبولهای قرمز تو را
به وقت حمل مولکولهای اندوه دیدهام
و دارم سعی میکنم شعری ببافم
از رنجی که به بافت استخوانهایت رسیده
تو زیبایی
این را همه میدانند
من اما تنها کسی هستم که میبینم
تو از روی پیراهنات
برهنگیات را پوشیدهای
#حسن_آذری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
خواب میدیدم روی درختم
و تو آن پایین
گوشهی پیراهنات را بالا زده بودی و
من سیب میتکاندم برایت
سپس دیدم که با دامن بالا زده
از رودخانه عبور کردی
و زیبایی چنان به تو چسبیده بود
که خروش رود
نمیتوانست آن را از تو جدا کند
کسی که گذر کردن یک زن از رود را دیده است
آیا میتواند او را فراموش کند؟
حالا میدانم پیامبرها، چه خوابهایی میبینند
من خواب دیدم ابرم
هر تکهام روی کوهی سرگردان
تا اینکه صدایم زدی
تکههای من جمع شدند و باریدند
تا رودخانهای را که از آن گذر کردی
شفافتر کنم!
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
خواب میدیدم روی درختم
و تو آن پایین
گوشهی پیراهنات را بالا زده بودی و
من سیب میتکاندم برایت
سپس دیدم که با دامن بالا زده
از رودخانه عبور کردی
و زیبایی چنان به تو چسبیده بود
که خروش رود
نمیتوانست آن را از تو جدا کند
کسی که گذر کردن یک زن از رود را دیده است
آیا میتواند او را فراموش کند؟
حالا میدانم پیامبرها، چه خوابهایی میبینند
من خواب دیدم ابرم
هر تکهام روی کوهی سرگردان
تا اینکه صدایم زدی
تکههای من جمع شدند و باریدند
تا رودخانهای را که از آن گذر کردی
شفافتر کنم!
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
میتوانم آنقدر دیر بخوابم
که اندوهم را خواب کنم
اما یکی به من بگوید
کی باید از خواب بیدار شوم
که اندوهم
سحرخیزتر از من نباشد
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
که اندوهم را خواب کنم
اما یکی به من بگوید
کی باید از خواب بیدار شوم
که اندوهم
سحرخیزتر از من نباشد
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
💜
وقتی می گویی "نرو"
از آنگاه که می گویی "بیا"
بیشتر دوستت دارم....
نمیدانم
و هرگز هم نخواهم فهمید
نرو
از
بیا
چرا این گونه محزونتر است ؟
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima
وقتی می گویی "نرو"
از آنگاه که می گویی "بیا"
بیشتر دوستت دارم....
نمیدانم
و هرگز هم نخواهم فهمید
نرو
از
بیا
چرا این گونه محزونتر است ؟
#حسن_آذری
@asheghanehaye_fatima