عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
💜
#شب_نهم :
سلام.
جایی در کتاب "من_او را دوست داشتم"ِ آنا گاوالدا، خوانده بودم "چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟" من که فکر نمی‌کنم این سوال را بشود جواب داد. برای همه که نمی‌شود یک نسخه‌ی واحد پیچید! نه؟
مثلا دختر همسایه‌ی ما وقتی ازدواج کرد فهمیدیم چند سال با همسرش دوست بوده است. مثل لیلی و مجنون بودند. طاقت نداشتند یک ساعت دور از هم بمانند. دو سال بعد پسره بورسیه شد کانادا و بی‌آنکه بگوید دختر را غیابی طلاق داد که برود پیشرفت کند و موفق شود. دختر همسایه‌مان یک روز که رفته بود خرید، موقع برگشتن به خانه کلید انداخته و در باز نشده بود. مرد بی‌وفا بدون خداحافظی قفل در را عوض کرده بود و چند روز بعد هم بی‌خبر رفت. گفتیم دختره دیوانه می‌شود. چهار ماه بعد با یک آدم دیگر عروسی‌ای گرفت که بیا و ببین. الان هم خوشبخت هستند. یا حداقل ما این‌طور فکر می‌کنیم. به نظر تو، وقتی داشت با این آدم جدید به خانه بخت می‌رفت، آن قبلی را فراموش کرده بود؟ به نظرت چهار ماه برای فراموشی زیادی زود نیست؟
.
نسترن -دوستم را که خاطرت هست؟- با اینکه به او خیانت شد و با اینکه مردهای زیادی حاضرند بخاطر چشم‌های آبی رنگش برایش جان بدهند، بعد از پنج سال هنوز تنهاست و وقتی می‌رویم جایی که یاد عشق گذشته‌اش می‌افتد اشک در چشمانش حلقه می‌زند. چند شب پیش رفته بودیم پارک جمشیدیه. راه می‌رفت و هر از چندگاهی به یک نقطه خیره میشد و بغض می‌کرد می‌گفت "آنجا با هم آش خوردیم، آنجا من خوردم زمین دستم را گرفت" بعد ادامه میداد هیچ‌کس "او" نمی‌شود. می‌گفت نمی‌تواند فراموش کند چیزهایی که با "او" تجربه کرده است! حالا نمی‌دانم "او"ی نسترن را یادت می‌آید یا نه. بنده‌ی خدا مرد تکه‌پاره‌ای بود. درب و داغون. هرطور نگاه می‌کردی نسترن از او بهتر بود. اما به هرحال یک کاری کرده بود که در قلب نسترن جا گرفته بود. به قولی علف به دهن بزی شیرین آمده بود، اصلا به من چه که نظر بدهم. فقط خواستم بگویم به نظر من، در مواجهه با جدایی رفتار نسترن منطقی‌تر است. نیست؟

خیلی عجیب است. اینکه آدم بلاخره یک‌جا باید کنار بیاید با نبودن دیگری و به زندگی برگردد منطقی است. اما اینکه بخواهی به کل فراموش کنی یک موضوع دیگری‌ست! چطور می‌شود با کسی که دوستش داری دست‌ در دست زیر باران قدم بزنی و شعر بخوانی، گریه کنی و بخندی و بعد یک روز باران بیاید و به یاد او نیفتی؟ من که تا آخر عمر این صحنه از جلوی چشمم پاک نمی‌شود، مگر اینکه مغزم را دربیاورند و با اسید بشویند و خاطراتم را بسوزانند.
من؟ من به کسی می مانم که از کما درآمده و حافظه‌اش را از دست داده باشد. هر روز که می‌گذرد چیزهایی به یادم می‌آید که دلتنگ‌تر می‌شوم. دیشب از پرش عضله‌ی ساق پا از خواب پریدم. طوری تیر می‌کشید انگار خنجر را تا دسته فرو کرده باشند پشت پایم. همین‌طور که نفسم بند آمده بود و نمی‌توانستم تکان بخورم یادم افتاد هربار که اینطوری می‌شد، بلند میشدی و آنقدر پایم را ماساژ میدادی تا خوابم ببرد. چه بگویم؟ تا همین الان که نامه می‌نویسم هنوز پکرم.
.
اما راستش را بخواهی به نظرم دختر همسایه از من و نسترن خوشبخت‌تر است. نه؟ زودتر به زندگی خودش برگشت. رفت با نفر بعدی خاطره بسازد‌. اصلا خاطره چه چرت و پرتی است؟ خاطره به چه دردش می‌خورد؟ بهتر است بگویم رفت با نفر بعدی "زندگی" کند. در "حال" زندگی کند. نه مثل من و نسترن احمق که با خاطراتمان در گذشته زندگی می‌کنیم. خاطراتی که مدت‌هاست تمام شده و رفته. و زندگی‌ای که هر لحظه می‌دود و ما از آن عقب افتاده‌ایم.
.
خسته شدم. زیاد نوشتم. می‌خواهم بروم بخوابم.
بلاخره به‌نظر تو چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟
یک فیلمی بود که اسمش را یادم نمی‌آید* رابین ویلیامز بازیگرش بود و یک‌جای فیلم می‌گفت "تو در مورد دلتنگی واقعی چیزی نمیدونی چون این تنها زمانی اتفاق می‌افته که کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی..."
.
محبوبم، شش ماه و نه روز گذشته است. هنوز تورا بیشتر از خودم دوست دارم. تو چطور؟
.
#این_نامه_را_یک_روز_می‌خوانی
قربانت
شب‌بخیر
.
#نامه_شب_نهم
#اهورا_فروزان

*نام فیلم Good Will Hunting به نویسندگی بن افلک و مت دیمون و کارگردانی گاس ون سنت در سال ۱۹۹۷ میلادی است.
💜
@asheghanehaye_fatima
💜
#نامه_شب_دهم :

سلام.
امشب دهمین شبی است که دارم برای تو نامه می‌نویسم. برای تو که شش ماه و ده روز است نیستی. نامه می‌نویسم و به هیچ مقصدی ارسال نمی‌کنم و حتی نمی‌دانم هنوز به من فکر می‌کنی یا نه!
خیلی غم‌انگیز است برای کسی نامه بنویسی که نمی‌خواند. نه؟ انگار که با دیوار حرف بزنی و انتظار داشته باشی پاسخت را بدهد. دارم با دیوار حرف می‌زنم و گاهی منتظرم مرا در آغوش بگیرد و بگوید "اشکالی ندارد، خواب بد می‌دیدی. تنهایی تمام شد!"
ته دلم امید دارم که این نامه‌ را یک روز می‌خوانی. ته دلم امیدوارم فراموشم نکرده باشی. امیدوارم هیچ‌وقت هیچ‌کس را اندازه‌ی من دوست نداشته باشی. کاش خاطراتی که با من داری با کس دیگری تجربه نکنی. آن‌طور که با من حرف می‌زدی با کس دیگری حرف نزنی. آن‌طور که بغلم می‌کردی دیگری را......
آخ. گاهی بعضی فکر‌ها، غمی است که مثل خنجر در سرمای یک شب برفی تا استخوانت فرو می‌رود. کاری از دستم برنمی‌آید. انسان به امید زنده است.
.
اگر یک روز این نامه‌هارا خواندی و از خودت پرسیدی چرا برای تو که نبودی می‌نوشتم، بدان همیشه دلم می‌خواست با تو همانطور حرف بزنم که با خودم حرف می‌زنم. دلم می‌خواست هرچه در مغزم می‌شنوم با تو مرور کنم. کاش میشد از عمیق‌ترین لایه‌های قلبم خبر داشته باشی. آدم باید در زندگی‌اش یک نفر را داشته باشد که راجع به همه‌چیز با او همانطور گفت‌و‌گو کند که با خودش حرف می‌زند. می‌خواستم آن یک نفر در زندگی من تو باشی. فکر می‌کنم این یکی از قله‌هایی است که در دوست داشتن باید فتح می‌کردیم. کاش آن روزهای آخر باهم بیشتر حرف زده بودیم...
@
تو از خودت بگو؟ حالت چطور است؟ کجایی؟ بدون من چکار می‌کنی؟ شش ماه و ده روز گذشته است، برای تو اوضاع آرام‌تر شده یا نه؟ از ته قلبم دلم می‌خواهد برای من دلتنگ‌ترین باشی، حتی دلتنگ تر از من، ولی  هیچ دلم نمی‌خواهد رنج بکشی. می‌فهمی چه می‌گویم؟ تناقض عجیبی است!
من برای پنجمین بار رمان "در جستجوی زمان از دست رفته" را نیمه کاره رها کردم و به جای آن "بر باد رفته" را شروع کردم. در این لحظه فکر می‌کنم اگر بخواهم برای عشقی که به تو داشتم و زندگی‌ام که در انتظار می‌گذرد اسمی بگذارم، نام همین دو کتابی که گفتم مناسب باشد.
.
نوشتن حالم را خوب می‌کند. همه‌ی حرف‌هایی که در این سال‌ها نگفتم، حالا می‌توانم بنویسم و فکر کنم سرانجام تو یک روز می‌خوانی و می‌فهمی.
شاید آن روز بدانی قلب‌های شکسته هرچقدر که تیز و بُرَنده باشند، همانقدر هم  تشنه‌ی محبت هستند. محبوبم اگر می‌دانستی انقدر منتظرت هستم، باز هم می‌توانستی بازنگردی؟
جایی نوشته بود رابطه‌ای که مرد عاشق‌تر باشد هیچ‌وقت تمام نمی‌شود، چون همیشه می‌تواند قلب زن را نرم کند و حس امنیت و دوست داشته شدن را هدیه بدهد. مگر زن‌ها چه چیز دیگری می‌خواهند؟
حالا می‌توانی بگویی چرا این رابطه این‌طور از وسط دو تکه شده؟
.
من صبورم و آنقدر این نامه‌هارا ادامه می‌دهم که یا تمام شود یا تمام شوم. این روزها زیاد فکر می‌کنم که حالا خستگی و غم‌هایت را چطور کمرنگ می‌کنی؟ با چه کسی حرف می‌زنی؟ چطور آرام میشوی؟
جمال ثریا شعری دارد که می‌گوید "غمگینت خواهند کرد، بسیار هم غمگین، آن زمان است که مرا به‌خاطر خواهی آورد..."
.
محبوبم، شش ماه و ده روز گذشته، مرا به خاطر می‌آوری؟

#این_نامه_را_یک_روز_می‌خوانی
قربانت
شب بخیر
.
#نامه_شب_دهم
#اهورا_فروزان
💜
@asheghanehaye_fatima