عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
💜
#شب_ششم :
سلام.
چند وقت پیش یک مقاله‌ علمی می‌خواندم که نوشته بود درد جدایی برای زنان بیشتر از مردان است، اما در نهایت جدایی را زودتر می‌پذیرند و با احساساتشان کنار می‌آیند. مردان شاید در ابتدا از احساس آزادی لذت ببرند، اما پس از مدتی نیاز به برگشتن را احساس می‌کنند و به سختی با غم جدایی کنار می‌آیند و چون اغلب مهارت پردازش احساسات را ندارند، ممکن است خشم و احساسات فروخورده‌ تا مدت‌ها احاطه‌شان کند.
عجیب نیست؟
من انگار دارم بر اساس الگوی مردانه دلتنگی‌ام را دوباره نشان می‌دهم. شش ماه و شش روز گذشته و تازه انگار هر روز که از خواب بیدار می‌شوم زخمم عمیق‌تر است.
.
می‌خواهی حس واقعی‌ام را بدانی؟ دستت را مشت کن فشار بده به قفسه‌ی سینه‌ات. مشتت را باز کن، قلبت را بگیر و بکش بیرون. نگاه کن. نترس! ببین که کوچک است و در مشتت جا می‌شود. گرم است و می‌تپد. مشتت را ببند و کمی فشارش بده. احساس سنگینی را روی قفسه‌ی سینه‌ات حس می‌کنی؟
مشتت را بیشتر ببند. درد داری؟
حالا ناخن‌هایت را فرو کن در گوشتش. احساس درد با حالت تهوع، گز گز، تنگی نفس.
از جعبه‌ی نخ سوزن، یک سوزن تیز دربیاور و با دقت فرو کن در قلبت. آن وقت که سوزن در گوشت فرو می‌رود صدای شکافته شدن را می‌شنوی؟ یک سوزن دیگر بزن، یک سوزن دیگر. یک سوزن دیگر، یک سوزن دیگر، یک سوزن دیگر.... مثل جاسوزنی مخمل قرمز رنگ مادر بزرگ‌ها. اول سوزن‌های کوچک، بعد سوزن‌های بزرگ....
اگر وقتی این چند خط را خواندی، خون توی پاهایت سر بالا رفت و یا شکمت پیچ خورد و حس کردی الان است که زندگی‌ات را بالا بیاوری، نترس. فشارت افتاده. یک گرد نمک بخوری خوب میشوی. من چه‌کار کنم که حال و روز هر روزم همین است که شرح دادم.
.
یک روز برایم بنویس، تو روزهای جدایی‌ات را چگونه گذراندی؟ بنویس دلت تنگ میشد یا نه؟ اصلا یاد من می‌افتادی؟ دلت نمی‌خواست برگردی؟ گریه می‌کردی؟
محبوبم، هنوز هم از دستم عصبانی هستی؟
.
بگذار بنویسم که از غم‌انگیزترین لحظات زندگی‌ام، وقت‌هایی‌ست که می‌خواهم به تو پیام بدهم، ولی فکر می‌کنم آن‌قدری که من دوست دارم با تو حرف بزنم، تو دوست نداری.
آخ. انگار یک سوزن دیگر رفت توی قلبم...
.
هوا برای نفس کشیدن کم آوردم. در همه‌ی عمرم قوی بودم. وقتی شکست می‌خوردم دوباره تلاش می‌کردم، وقتی عقب می‌افتادم جبران می‌کردم، وقتی زمین می‌خوردم بلند می‌شدم، برای هر مساله‌ای یک راه حل تازه پیدا می‌کردم. ولی وقتی دلم برای تو تنگ می‌شود هیچ کاری از دستم برنمی‌آید. و این خیلی مسخره است!
.
سوزن‌های قلبم را بیرو می‌کشم و هوا از حفره‌های قلبم عبور می‌کند. قلبم را می‌گذارم سر جایش‌. چندش‌آور است. انگار یک‌نفر انگشتش را بکند توی قلبت و بچرخاند...
قلبم درد می‌کند. شش ماه و شش روز گذشته است و فکر می‌کنم برای بخشیدنت، وقت زیادی ندارم. به شعر نزار قبانی فکر می‌کنم:
"اگر سخن میان من و تو پایان یافت،
و راه‌های وصال قطع شدند،
و جدا و غریبه گشتیم،
از نو با من آشنا شو...."

#این_نامه_را_یک_روز_می‌خوانی
قربانت
شب بخیر

#نامه_شب_ششم
#اهورا_فروزان
💜
@asheghanehaye_fatima