عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
من پیکره ای حبس شده پشتِ حصارم
بر خاطره ام دست نکش، مسئله دارم!

از جهل به جا مانده ام و درشبِ معبد
تنها صنمِ غمزده ی زیر غبارم

از رنج‌ خودم می شکنم، کار تبر نیست!
باور کن از این لحظه تو را دوست ندارم

بی عشق، برای تو جهان جای قشنگیست
نگذار خودم را به خیالت بسپارم

چشمان مرا بستی و وقتی که اذان زد
باید که بیاویزی ام از حلقه ی دارم

راز نفسِ آخر من را تو نگهدار
تاریخِ مرا ثبت نکن روی مزارم
#صنم_نافع


@asheghanehaye_fatima
بهشتی ترین عشقِ ممنوعه ام، نگاهت شبیه ِ هوسبازهاست
تمام ِ مرا در خودت حبس کن ، اگر سینه ات محرم رازهاست

ولع دارم امشب تو را سر کشم، بپیچم به اندام تو مست ِ مست
برقصم هماهنگِ با بوسه هات ، درون دلم محفلِ سازهاست

تو شرجی ترین داغِ مرداد بر، زمستانِ افسرده ی شهرمی
عطش های شب را به آتش بکش ، هوای تنت مثل اهوازهاست

شبیه ِ گناهانِ خودخواسته ، مرا با خودت می کِشی بی امان
فرا می روم از مکان وُ زمان ، قدمهایم از جنس پروازهاست

نمی بینم وُ سیر می بوسمت، مریض و غریبانه می خواهمت
نفس تازه کن در هوای تنم، مسیحای من وقتِ اعجازهاست !

دلم را به دریا‌ی عشقت زدم، من آماده ی حمله ی موج هام
همین لحظه که مرگ می آید وُ به روی لبم از تو آوازهاست

تو زیبا ترین قسمت قصه ای، تمامم بکن در همین جای راه
که این راوی خیره سر بعد تو ، خود آزاری اش مثل مُرتاض هاست



#صنم_نافع


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



دیر آمدی، حتی تو باشی هم کنارم...
خون در رگِ دنیای من جریان ندارد
بغضی شبیه ِ آسمانِ ابری ام که
در ذهن خود تصویری از باران ندارد

طبق روالِ روزهایی که نبودی
بین تمام دستها از دست رفتم !
در خود فرو رفتم به سبکِ شاعران تا
یادت بیندازم «خلاء، درمان ندارد! »

یادت بیندازم که روزی گفته بودی:
با دردها رو راست باش و ساده بنویس
جرأت ندادی تا بگویم: بی تو هیچم
بعد از تو دیگر شعرِ من خواهان ندارد

گفتی: که باید زندگی ات را بسازی
باید قدم هایت بدونِ ترس باشد
من هم دلم می خواست که خوشبخت باشم!
اما بدون ِ تو نه، این امکان ندارد

کوچک شدم تا جا شوم در لحظه هایت
می خواستم زندانی قلب تو باشم
می ریختم دیوار های حائلت را
غافل از اینکه راه به زندان ندارد

آینده خط می زد مرا از سرنوشتت
ترجیح می دادی که با گلها بمانی !
داغت به دل مانده ست ای رویای خیسم
چون که حیاط خانه ام گلدان ندارد

لعنت به روزی که قلم دادی به دستم
لعنت به کُلّ مشق های کودکی هام
«مردی نیامد» «سیب در دستم ندارم»
شاعر شدن بدتر از این تاوان ندارد !
صنم نافع
این شعر را در هر حال و هوایی تغییر دادم، بارها و بارها ...


#صنم_نافع
نیمه شب که ستاره می لرزید
دست گرمت مرا رها می کرد
سایه ام روی لحظه می افتاد
یک نفر هم تو را صدا می کرد!

یک نفر که شبیهِ من حساس ...
یک نفر که شبیهِ من مغرور ...
یک نفر با تمام خصلتهام
یک نفر در تمام من محصور

قصه ی من شبیه او تلخ است
گر چه از او همیشه کم گفتی
طفلکی گریه کرد، تا یک شب
اشتباهی به او «صنم»گفتی

اشتباهی گرفتی اش با من
دست او را گرفته، بوسیدی
عکس چشمان خسته ی من را
در نگاه عجیب او دیدی

اشتباهی گرفتی اش با من
گفتی از عاشقان دنیاشی
می توانی که از همین حالا
تا همیشه کنار او باشی

مانده ام باز توی رویاهات
مثلِ عکسی که بی هوا افتاد
هرچه نیت به خاطرت کردم
تهِ فنجان، فقط خدا افتاد !

مثلِ یک غربتِ پُر از تردید
مثل یک خانه ی مقوّایی
لحن تو زیر گوشم و هر شب
پُرم از لحظه های تنهایی

@asheghanehaye_fatima


#صنم_نافع
Audio
۱۳۹۹.۰۴.۳۰
وقتی خودم را بی پناه و گیج و سرخورده
با رنجهای زندگی تطبیق می دادم
تاریخ، روی دیگرش را هم نشانم داد
با خاک یکسان شد شبی میراثِ اجدادم

گفتند: دیگر تا ابد باران نمی بارد ...!
باید که بنشینی کنار مرگ گلدان ها
مردم فراری از من و آهسته می رفتند
با دست و پای بسته در آغوش زندان ها


دیدم که چشمانت مرا آیینه می بیند
ماندن کنارت آخرین انگیزه ی من بود
وقتی که پیدا کردمت در خانه ی قلبم
آغوش تو امنیّت پاکیزه ی من بود

می خواستم باور کنم دردِ بزرگت را
وقتی که لبهایت سکوت لحظه را بوسید
وقتی که نزدیکم شدی در انتهای راه
قلبِ زمین در دست های آسمان پوسید

از دست می رفتی تو را فریاد می کردم
تطبیق می دادم خودم را با پریشانی
از دست می رفتی و من با گریه می ماندم
در سرزمینِ عشق های رو به ویرانی

از زنده ماندن زیر این آوار می ترسم
دریاب مرگِ بی صدا خوابِ عمیقم را
از معبدِ خاموشِ رویایت مرا راندند
وقتی شکستم حرمتِ عهد عتیقم را


#صنم_نافع


@asheghanehaye_fatima
#8march_womensday
لابد از احوالم به تو آمار دادند
گفتند نزدیکش نشو، هشدار دادند

حتماً شنیدی زخمهای من عمیق است
مردانِ بسیاری مرا آزار دادند !

وقتی صدای ربنّا در آسمان ریخت
وقتی که در بُن بستمان افطار دادند

خون در سرم یخ زد، قبول افتاد دردم
هی گریه کردم، هی به من سیگار دادند

دستانِ بی رحمت گلویم را گرفتند
افکار منفی دست روحم کار دادند .

وقتی خدا از مهربانی شانه خالی کرد
گلهای پیچک تکیه بر دیوار دادند

#صنم_نافع


- چه داستان های خاموشی که در قلب زنان می گذرد، بی آنکه دیگران چیزی از آن بدانند و یا خود غالبا بتوانند در دل بدانها اعتراف کنند.

#رومن_رولان


@asheghanehaye_fatima
زنها برعکس ِ مردها هنگام رفتن بهانه نمی آورند. این شاخه، آن‌ شاخه نمی کنند. فلسفه نمی بافند! آنها تا لحظه آخر می‌مانند و بعد از هر قهر و آشتی دور تر و دور تر می شوند. بعد از هر بار فرو ریختن سرد تر، بعد از هر بار فهمیدن حقایق بی تفاوت تر.... آنها ذره ذره می روند. طوری که حس نمی کنید دارند ترکتان می کنند. ابراز علاقه و خنده هایشان کم کم لال می شود. دیگر پر حرفی نمی کنند، جواب های کوتاه می دهند. دیگر برایشان مهم نیست که کجایید!؟ دلتان گرفته یا شادید. زن وقتی حس اضافه بودن کند، حس تحمیل شدن....طوری می رود که خودش را هم با دیدن عکسی از گذشته اش نشناسد و مرد زمانی متوجه می شود که یا او را کامل از دست داده یا محبوب دیروزش سهم دیگری شده.

#صنم_نافع

@asheghanehaye_fatima
  ‌ وقتی به دنیا آمدم تاریخ
در خون و بی رحمی شناور بود
مردی برای خاک می جنگید
رویای زنها پشت سنگر بود

بخت مرا اما عوض کردند
تحلیل های مبهم و واهی
توی سبد، یک گوشه جا ماندم
مانند نوزادی سر راهی

پا می گرفتم لای وحشتها
بی وقفه می زد قلب بی تابم
از کودکی ام تا همین حالا
من توی تاریکی نمی خوابم

می ترسم از تصویر تنهایی
از فیلم های تلخ و وحشتناک
اعزام باباها به خطّ جنگ
دعوا برای یک وجب از خاک

می ترسم از تصویر آغوشت
از فیلم های صحنه داری که...
رد می شد از تعقیب چشمانت
از صحنه های خنده داری که ...

ذهن مرا ارواح آدمکش
یک شب به فرزندی پذیرفتند
از زخم ها، از لخته های خون
از مرگ، دائم پیش من گفتند

قبری تمامِ آرزویم شد
با فکر مردن زندگی کردم
آغوش تحمیلی مرا جنگید
اما به روی خود نیاوردم

دیگر تجاوز را پذیرفتم
از مردِ صاحب خانه می ترسم
از ظرفهایی که نشُستم از
تبعیضِ بی رحمانه می ترسم
#صنم_نافع


@asheghanehaye_fatima
Audio
شهریور۹۹
اندوهِ نهادینه در اعماقِ وجودم
نگذاشت در آغوش تو آرام بگیرم
نگذاشت که لبهای تو را سیر ببوسم
نگذاشت که از چشم تو الهام بگیرم

دل می کَنم از خانه ی دلگیر و سیاهت
تا باز کنی رو به همه پنجره ات را
در حافظه ات خاطره ای تلخ نباشم
آواز کنی عقده ی در حنجره ات را

با مُشت به آیینه وُ دیوار نکوبی
محکوم نباشی به خیانت، به قساوت
از کُشتنِ من در دلِ خود دست نگه دار
دل می کَنم از تجربه ی خوب اسارت

با لحنِ خوشایندتری زمزمه ام کن
اندوهِ نهادینه در اعماقِ وجودم!
من می روم از زندگی ات تا بپذیری
در عشق، به تعبیرِ تو خودخواه نبودم
#صنم_نافع


@asheghanehaye_fatima
دنيا بدونِ تو برايم مثلِ زندان بود
خورشيد مي تابيد و در قلبم زمستان بود

هر قسمتم در خانه اي از شعر مي رویید
هر تكّه ام در چنگِ گرگانِ بيابان بود

ما در جهان هاىِ موازي زندگي كرديم
مانندِ من در ماجراهايت فراوان بود

هركس تو را مانندِ من با بغض مي بوسيد
هر لحظه از تسلیم دنیایش پشيمان بود

هر کس که رویای مرا یاد تو می انداخت
بر منطقِ تنهاییِ من خطّ بطلان بود

رنجی كه ذرات مرا در عمق خود جا داد
غمگين ترين افسانه ی مرموزِ دوران بود

هر بار پشتِ پنجره از دور مي ديدي،
ديوانه ای بي چتر در آغوش باران بود

#صنم_نافع



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


تو را جستجو مي کنم نيمه شب 
تو را در ميان همه خواب ها 
از آن عکسهايي که رازی شدند
درون دل  سي دي وُ قاب ها !

به دنبالِ عطري که تو مي زدي 
در این کوچه ها مثل  ولگردهام
از آن لحظه که قيدِ من را زدي 
اسيرِ دواها وُ سر درد هام

تو را جستجو مي کنم در سکوت 
از آيينه هايي که دور من است 
از اين شهر سر خورده ی ناشناس 
که شبها چراغ غمش روشن است

تو را از پری های دلمرده در ...
بيابانِ آن قصه که مار داشت  
از آن روزه هايي که با عشق تو ...
از آن ربّنايي که افطار داشت !

تو را در ميان همه جشن ها ...
تو را در میان همه گورها ...
تو را در جنون شبي مبتذل ...
و خشکيده در رقصِ با نور ها ...

تو را از اسانس توتون ، طعمِ پيپ 
از عطرِ علف، از شراب سفید  
از آن دفتر خاطرات سیاه -
بدون تو با هرزه های جدید

به دنبالِ عطري که تو مي زدي 
در این کوچه ها مثل ولگردهام
از آن لحظه که قيدِ من را زدي 
اسيرِ دواها وُ سر درد هام


#صنم‌_نافع
هق هق زدن هایم ارادی نیست
من باردار از بی کسی هایم
وقتی بزایم، آل می گیرد
جان مرا ، آنقدر تنهایم

دیگر گذشتم از خیالاتم
از هر چه می شد سهم من باشد
تازه عروس قصه ها ، بگذار
در حجله اش لای کفن باشد

از دست دادم هر چه را باید...*
باید بدون آرزو باشم
در را ببندم روی خود یک عمر
با درد هایم روبرو باشم

باهر خدایی که شبیهت هست
با هر نمازی از سرِ اجبار
تمرین سخت زندگی بی تو
کابوس هایی که سرم آوار

ویرانه ها را دوست می دارم
"آوارها بوی تو را می داد
تعقیب می کردی مرا در مه
تعقیب می کردی مرا در باد

از دور می دیدی نگاهم را
در امتداد درد می ماندی
پای خیالات جوانمرگم
مانند یک نامرد می ماندی "

دارم ... نمی میرم، چرا امشب
دارم برایت فال می گیرم
دارم سراغ چشمهایت را
از رد پای آل می گیرم


#صنم_نافع


@asheghanehaye_fatima
Audio
انداختی دوباره به جانم گذشته را
زجرآوری شبیهِ همان شعله‌ها شدی
یادآوری نکن به من این زخمِ چندم است
مخفی‌ترین جنایتِ در ماجرا شدی

وقتی به سمت دلهره‌ها پیش می‌روی
تنها وظیفه‌ام فقط از خانه رفتن است
تسلیمِ ظالمانه‌ترین حکمِ غم شدم
حالا که برگ آخرم از خود گذشتن است

من خاطراتِ تلخِ تو را حفظ کرده‌ام
 هربار که شکنجه شدم در سکوتِ شب
وحشت به روحِ هر‌دو‌جهانم چشانده‌ای
با پای خود قدم‌ به قدم رفته‌ام عقب

باید صبور باشم و خود را‌ رها کنم
بیزارم از دروغِ پُر از مهربانی‌ات
داری خلاص می‌شوی از شرّ گریه‌هام
دارم خلاص می‌شوم از ناتوانی‌ات

با هرنفس به حالِ خودم آه می‌کشم
دلواپسِ سکوتِ پُر از حرف من نباش
من از درون شکسته‌ام و رو به انتهام
دیگر تو هم بهانه‌ی چاقو زدن نباش  
#صنم_نافع

@asheghanehaye_fatima
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست!.
فقط انگار در این شهر، دلِ من دل نیست!

نا ندارم که برای خودم اقرار کنم...
ترکِ تو کردن و آواره شدن مشکل نیست

لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان:
تهِ دریای غم کهنه ی من ساحل نیست

فلسفه فلسفه از خاطره ها دور شدی
علتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست

اشک می ریختم آن روز که بی رحم شدی...
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست

تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست...
که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست

آمدی قصه ببافی... که مُوَجّه بروی
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست

#صنم_نافع

@asheghanehaye_fatima
Audio
سرگرمِ خودآزاری و تکرارِ تو هستم
از فاصله‌ی دور عزادارِ تو هستم

آرامم و تودار، درونم متلاشی‌ست
باز آمده از مرگ به اصرارِ تو هستم

از زاویه‌ی دیدِ تو باید بنویسم 
تا وارثِ دفترچه و خودکارِ تو هستم

من شاهدِ هربار برون‌ریزیِ دردت
من عاشقِ چشمانِ خطاکارِ تو هستم

خالی کن از این خشمِ غم‌انگیز، خودت را
با مشت بزن، سینه‌ی دیوارِ تو هستم

این قصّه غم‌انگیز و سیاه است ولی من
باز از تهِ دل، تشنه‌ی دیدارِ تو هستم
#صنم_نافع

#خوانش_صنم_نافع

@asheghanehaye_fatima
پاهای زمان بی حرکت می مانند
آن لحظه که در هوا نفس می ریزی
در تشنگیِ گلوی هُشیاری هام
سرگیجه ی انگورِ ملس می ریزی

اندوهِ جهان خسته را نوشیدم
با تک تکِ ذرّات دل و احساسم
آماده ی پرواز شدم با اینکه
بر بومِ پَرم طرح قفس می ریزی

تا دیده نمی شوم در این تاریکی
تنها خودِ تو بیا و سلّاخی کن
آماده ی آن لحظه ی بی وزنم که
در عشق، عصاره ی هوس می ریزی
 
انگار گلوله از غم چشمانت 
هر بار به سمتِ قلب من می بارد
قربانیِ خود خواسته ی تقدیرم
بالای سرم اشک، عبث می ریزی!
 
لعنت به بهشتِ با تو بودن هایم؛
دل کنده ام از فلسفه های دنیا
حوّا شده ام به پای تهمت هایت
یک باغ پُر از میوه ی گس می ریزی
 
مرموزترین حادثه ی تاریخم
آتش به قبیله ی وجودم انداز
در حجله نشسته ام بگو؛ خونم را
تنها خودِ تو "بی همه کس" می ریزی

از عاقبتِ طایفه ام می ترسم
از جهل، جنون، قساوتِ سنّت ها
از اینکه ببینم جسدم را وقتی
از مرز گذشته، در ارس می ریزی
 #صنم_نافع

@asheghanehaye_fatima
Audio
#غزل_تازه  #اردیبهشت۱۴۰۲
از زمانی که باورت کردم،
به خودم حسّ بهتری دارم
در سرَم آرزوی آزادی،
توی قلبم کبوتری دارم

ذرّه‌هایم تبلوُرِ اعجاز
آسمانم ستاره‌باران است
حبس شو در میانِ آغوشم
که هوای مُعطّری دارم

حال و روزم دوباره موزون است،
منطقِ نانوشته‌هایم باش
گرچه آلوده‌ی غزل‌هایم،
گرچه دستانِ جوهری دارم

زخم از عشقِ تو دل‌انگیز است،
گریه از دردِ تو اهورایی
من پذیرفته‌ام در این رویا،
هم‌مسیرِ ستمگری دارم

بوسه‌های نفس‌نفس‌زده‌ات،
روی لب‌های تشنه جان دادند
حل نشو در نگاه ویرانم،
من خیالاتِ دیگری دارم...
#صنم_نافع

@asheghanehaye_fatima
یک عمــــر از آغـــــوشم اگـــر دور بمــ‍ـــــــانی
در خـــــانه ی بـــی پنجــــــره محصــور بمانی 

با شمــــع به حـــال خـــود اگـــر اشک بریزی 
پـــروانـــــه ى من! پــــای کمــــی نــــور بمــانی

آن  قسمت دیوانه ترم پیش تو مانده ست
تا سهــــم دلــم باشـــــی و مجبـــــــور بمــــــانی

گوشم به لبت مانده و شعر از پىِ بوسه
ای کاش که با قـــافیــــه ها جـــور بمــــانی

ای کاش که عمری به دلم درد بریـــزی
ای کــاش همــــین آدم مغـــرور بمـــانی

هر ســاز فقط لحن خــودت را بنــــوازد
در گوشــه ی هر پرده ی ماهـور بمانی

دلبسته ی چشمان تو می مانم و باید
درگیــر من و این گـــره ی کــــور بمـــانی

#صنم_نافع

@asheghanehaye_fatima
گریه ام انداختی تا شعر دنیا آورم
تا که از عشقت بنالم، رو به غم ها آورم
از خدا و قهر و جبرش سوره ای دیگر نخوان
من کی ایمان داشتم تا اینکه حالا آورم ؟!
دست شب رو شد،خیانت های من لو رفته است
باید این چشم خلیجی را به دریا آورم
باید این آغوش را در بستر مردی که دید
طرح جسم خسته ام را مثل کالا آورم
خشت رویای کج  بوسیدن لبهات را
با دو چشم بسته تا طاقِ ثریا آورم
مثل آن زن که دوای شوهرش او را فروخت
ساک خود را خانه ی متروک بابا آورم
گریه ام انداختی، اما سر قبر خودم
میزبانی می کنم، بگذار حلوا آورم
سرکشیدم جام اشعارپر از دلشوره را
دست در حلقم بکن باید که بالا آورم

#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima