عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghamehaye_fatima




.
.عیسی نبوده ام که به اجساد جان دهم
جرجیس نیستم که تو من را نیفکنی
من از خودم برای کسی بت نساختم
شیطان نبوده ام که به من سنگ میزنی .
.
هر برده در جهان من آزاد بوده است
مشعل به دست دارم وتائیس نیستم
در راه بین مروه_صفا پابرهنه ام
من یک زنم که مریم قدیس نیستم
.
.پیغمبری که معجزه اش لاک‌قرمز است
پیغمبری که زندگی اش وحی و غار نیست
تنها زنی ست مثل تمام زنان شهر
پیغمبری که مستحق سنگسار نیست....



#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima




آیینه های تخت بزرگت نمی کنند
حتی اگر به زور محدّب بزرگ باش
خوی درندگیّ خودت را نشان بده
وارونه هم اگر بنویسند گرگ باش
 

پایان این هراز هر از گاه را بکش
تا از شمال شرجی من سر در آوری
یادت بماند از شکم هر درنده ای
مفقودهای بی اثرم را بیاوری


این امتحان کوچک او بوده است اگر
یونس شدم درون همین تُنگ بی نهنگ
جغرافیای کفش مرا درک می کند
تاریخ ِدر تصرف ِ تیمورهای لنگ

 
تو مصر می شوی و من از تو عزیز تر
تو تیغ می شوی و من از تیغ تیز تر
هی راه می روند درونم هزار پا
آنقدر دور می شوی از من که ریزتر...
 

دیدی تمام مرز تنت غصب شد پس از
یک عمر روی صفحه ی شطرنج تاختن
یک عمر شاه بودن و از عرش دم زدن
آخر به یک پیاده ی علاف باختن
 

آنقدر پیش پای همه چاه کنده ای
با اسم تو سند زده شد چاه های نفت
ای گرگ زخم خورده که باید تمام شب
با چشم های باز کنار تو خواب رفت
 

هر چند شعر چیز کثیفی ست با تنت
تا بوده شهر شاعر بی حاشیه نداشت
کانون ِبی بدیل ِغزل پاره های من!
دیدی که شعر دست تو را در حنا گذاشت!!!




#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



وقت کافه به وقت خوردن چای
با دو حبّه غم تو را خوردن
شهر تهران بزرگتر شده است
آه! مازندران کوچک من !!!

فکر ‌‌ِ در غربت از تو را مردن
حمل تابوت تا اداره ی پست
خزرت آب خضر هم بشود
ترس ِمرگ مرا نخواهد شست

با همین موی فرفری در باد
با جنونم که گاوی ات کرده ست
هرچه را شعر بر سرت آورد
با من آن چشم آبی ات کرده ست 

مثل فریاد‌، زیر آب شدم
مثل تبعید ماه در برهوت
غم البرز تو مرا انداخت
از صعود شریعتی به هبوط 

مثل نوزاد از رحم بکنی
سر ِ پستانکی خرت بکنند
مثل یک مرد زندگی بُکنی
دست ِ آخر لچک سرت بکنند 

پابه پای شب تو گریه کند
اتوبان شهید بابایی
هشتصد اسم توی گوشی توست
تا بفهمی چقدر تنهایی

مست بودم سکندری خوردم
کوچه پس کوچه های تهران را
هرچه در خانه بود دزدیدند
حفظ کردم تمام قرآن را 

دوستانم به حرف معتادند
با سکوت انتقام می گیرم
بس که در خانه خودخوری کردم
ذره ذره جذام می گیرم 

نقشه ات را شبیه یک کاغذ
می سپارم به آتش نمرود
موطنم را که دوستش دارم
مثل سیگار دود کردم دود 

پیک اول به افتخار خودم
پیک دوم برای دردی که...
پیک سوم به هرچه کردم تف
پیک چارم به یاد مردی که...

پیک پنجم به افتخار تجن
پیک شیشم به یاد بابلسر
پیک هفتم به دوستان بدم
پیک هشتم به قبر بی مادر 

خوردم و روی شهر قی کردم
غم ِدر غربت از خودم مردن
دردهایم بزرگتر شده اند
آه ! مازندران کوچک من!

 
#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



باید برای ماندنش جا باز می کردم
مبل خودم را بالشم را چای و کتری را
باید میان او و خود تقسیم می کردم
آرامشم؛ این خانه ی پنجاه متری را

ای عشق
تنهایی خسیسم کرده،می فهمی؟!!!

#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



باید برای ماندنش جا باز می کردم
مبل خودم را بالشم را چای و کتری را
باید میان او و خود تقسیم می کردم
آرامشم؛ این خانه ی پنجاه متری را

ای عشق تنهایی خسیسم کرده،می فهمی؟!!!

او خسته می آمد غذای گرم لازم داشت
هر چیز می پختم فقط طعم جنون می داد
من سنگرم را ترک کردم، دیر فهمیدم
این آشپزخانه همیشه بوی خون می داد

من ماندم و انگشت های شاعر زخمی

باید کلید دوم در، مال او می شد
دنیای او از پشت چشمی سخت پیدا بود
او بیست مترخانه ام را خوب پر می کرد
آن بیست متر دیگر من باز تنها بود

ده متر دیگر سهم یک بچه ست؛ سرگرمی!

ما در جهان های موازی راه می رفتیم
حتی شب و روز من و او هم موازی بود
باید تمام خانه را تقسیم می کردم
عشقم به او با احتمالات ریاضی بود

کلا بدم می آید از هر چیز بی نظمی

وقتی دو ساعت کشورش از من عقب مانده
قطعا دو ساعت زودتر هم عاشقم بوده ست
او شکل یک بچه ست با موی تراشیده
هر چند سختی صورتش را سخت فرسوده ست

دختر چرا با بی کسی ش اینقدر بی رحمی!

تصمیم سختی بود باید می گرفتیمش
آغوش تنهایی ت از شب تا سحر پر شد
سی سال تنهایّی تو حجم بزرگی داشت
سی سال تنهاییّ تو با یک نفر پر شد

یا عشق هم تحمیل بود و تو نمی فهمی!!!




#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



ﺧﯿﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ
ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﻠﺮﺯﻭﻧﻪ
ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺎﺵ
ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﻪ

ﺧﯿﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺳﻮﮊﻩ ﺱ
ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﮑﺎﺭﯼ
ﺑﺰﻥ ﺑﺸﮑﻦ،ﺑﺰﻥ ﺩﺭ ﺭﻭ
ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺯﺍﺭﯼ

ﯾﻬﻮ ﭼﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻢ
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺳﺮﺩﻡ
ﺷﺒﯿﻪ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ
ﯾﻬﻮ ﭼﯽ ﺷﺪ ﮔﻤﺶ ﮐﺮﺩﻡ!

ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺳﺨﺘﻪ
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﺎﻟﺸﻢ ﺧﯿﺴﻪ
ﻫﻨﻮﺯ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺱ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺍﺑﻠﯿﺴﻪ

ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ،ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ؟؟؟
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯿﺶ
ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﮐﺮﺩﻩ



#آنا_لمسو

@asheghanehaye_fatima




ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﻭﺍﮐﺮﺩﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﯿﻨﯽﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺳﺮﺳﺨﺖﺗﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﻢ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺧﺎﺹﺗﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ
ﺯﻥﻫﺎﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖﺗﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻣﯽ ﺑﺎ ﺩﺳﺖﻫﺎﯾﯽ ﺳﺨﺖ ﺁﻟﻮﺩﻩ
ﻣﺎﺑﯿﻦ ﺻﺪﻫﺎ ﺟﻠﺪ ﮔﺸﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﺍﯾﻦ
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩﻩ؟ !

ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻭﯼ ﺑﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﯿﻨﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﺍ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺳﻤﺖ ﺭﮊﻫﺎ ﺭﺍﻡ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ
ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﻣﺎﻫﯽ ﺳﺮﺥ ﮐﺮﺩﻡ ﻟﻮﻟﻪﺍﯼ ﺗﺮﮐﯿﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ

ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﯾﺨﭽﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩ
ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺧﺎﮎ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻮﺭﻡ ﮐﺮﺩ
ﻣﻦ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﺩ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻭﺭﻡ ﮐﺮﺩ

ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺷﮑﻞ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻣﻌﻠﻖ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﺒﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﺗﻦ ﺩﺍﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻟﮑﻦ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ
ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺍﻣّﺎ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻡ

ﺑﺎ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ﺷﯿﺸﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﮐﻦ
ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ، ﺁﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ !
ﺑﯽﭘﺮﺩﻩ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﻓﻌﻼً ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ



#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima




دنیا درونم شکل یک لیوان معلق بود
هر شب به هر چیزی که حاکم بود تن دادم
گفتم که از این بالکن پرتاب خواهی شد
هر بار گفتم جاذبه، اما نیفتادم

با شعر هایم شیشه ها را پاک می‌کردم
گفتم بیا این خانه را امشب اروپا کن
این پرده باید شسته می‌شد ای همسایه!
بی پرده دنیای مرا فعلن تماشا کن



#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima




این روزها عاشق‌ترم از پیش
با رخت‌خوابم عشق می‌بازم
هی عکس روی عکس می‌چینم
از دوستانم برج می‌سازم


از دوستانم بی‌خبر هستم
از لطف دوری‌ها ملالی نیست
این شعرها تاریخ می‌خواهند
ای دوست! تقویمم جلالی نیست

#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



من همینجا به وقت تهرانم
سایه ها از درخت افتادند
والیوم های خسته در لیوان
خواب ها زیر تخت افتادند

چارچوب مرا تکان داده ست
روح آزرده ی زنی در من
طعم همبرگر ِ سه شب مانده
بوی جورابی از نشُسته شدن

از رئیسم که فکر جمهوریست
برج میلادی از قناسی زشت
حبس مرغی که مُرده در یخچال
حبس پرهای فنچ در بالشت

بویِ منفور ِ تیز ِ نفتالین
قتل پروانگی شدن در بید
میجَود مغز مهر و مومت را
فکر هایی که در سرت گندید

سر نداری کمی هوا بخوری
پر نداری کمی مگس بپری
حس نداری که آرزو بکنی
تن نداری کمی کفن بخری

از تنی که دو سومش آب است
از جهانی که سومی باشی
سه شوی پیش همکلاسی ها
توی ترسیم هندسه ناشی

فکر سیگار ناشتا با سُرب
هی خمار از سکندری خوردن
چمدانی که عین دربه دریست
له شد از دستِ تو سری خوردن

من همینجا به وقت تهرانم
طرح ِ ترویج دود در آوند
فکر تحلیل این معما که:
پشه ها روزها کجا خوابند؟؟!

منکه در دسترس نمی باشم
قبض های نداده ی مسدود
نو عروس همین خیابان هاست
نیمه ای را که گم شدم در دود

نیمه ای را که عاشقت بوده
وقت پر دادن از کفت برسد
مُهرِ تاریخ انقضا بخوری
وقت تاریخ مصرفت برسد

توی این پرسه ی کسالت بار
زنگ در را بزن که در بروم
شک ندارم اگر نفس بکشی
روی اعصاب شهر سَر بروم

من همینجا به وقت تهرانم
شهر روی مدار افتاده
ساعتی که مُچ تو را ول کرد
سال ها از قرار افتاده

کارگرها ی برج ِهمسایه
در هماغوشی سکوت دو بیل
والیوم ها نخورده خوابیدند
... توی یک صبح جمله ی تعطیل



#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



نگو که عکس همین زن درون کیف تو هستم
کنار تخت من اصلن نیا که این تنِ من نیست...
به من زمان بده تا با خودم کنار بیایم
به من زمان بده، این زن شبیه قبلنِ من نیست

تمام روز حواسش به ظرف‌های نشسته ست
تمام روز نگاهش به ریز کردن چاقوست
نوازشش نکن این زن، شبیه سوزن و قیچی‌ست
که لاغر است، که زشت است، بدتر از همه ترسوست...

تمام روز حواسش به گردگیری خانه‌ست
تمام روز کلافه ست، خسته یا عصبانی‌ست
کتاب شعر مرا پاره کرده، حرف بزن مرد
بگو که ترک کند خانه را، بگو که روانی‌ست!

تمام روز حواسش به کیف آبیِ من بود
به ساعتم، به موبایلم، به حوله‌ام، به کلیدم
خسیس نیستم اما چگونه چشم ندوزم
به عشوه‌هاش در آن دامنی که تازه خریدم!

کرم زده‌ست نبینی تو... روی کَک مکی‌اش را
تمام روز حواسش به فرم کوچک بینی‌ست
نه بودنت... نه نبودنت، خیانتت، کلماتت
مهم نبوده برایش، شبیه سیب زمینی‌ست...

نگاه کن که چطوری تو را به حرف گرفته‌ست
نگاه کن کلماتش چقدر ساده و سطحی‌ست
نگو که عاشقش هستی، برایمان نگرانم!!
چقدر با تو بگویم که این غریبه خودم نیست

چقدر زیر پتو گریه کرده‌ام که نبینی...
چقدر ساده تورا دستِ این غریبه سپردم
همین زنی که خودم بود، پس زده‌ست خودم را
تمام زندگی‌ام این چنین شکست نخوردم...



#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



سقوط کرده‌ام اما کسی حواسش نیست
نه خون گرفته تنم را، نه ذره‌ای زخمی‌ست
نه در کمام، نه اخبار چیزی از من گفت
سقوطِ خود به درون اتفاق بی‌رحمی‌ست

چقدر حرف ندارم که با کسی بزنم
سکوت من مونولوگهای زن_درونی‌هاست
که ظاهرم پرِ آرامش است و قلبم خون
همین شباهتِ با پرتقال خونی‌هاست

سقوط کردنم اما دلیل جاذبه نیست
چه اشکها که نیفتاده لکه ابر شدند
سقوط کردم و دیدم چه رازها، غمها
درون من چه کسانی که نبش قبر شدند

صدا درون سرم گفت: پاشو حرکت کن!
صدا که دست ندارد، خودم بلند شدم
سقوط کردم و ترسم از ارتفاع نریخت
که ارتفاع بلندی است ارتفاع خودم

میان همهمه‌ها در صدای لیوان‌ها
صدای پاشنه‌هایی که با زمین سِت بود
میان خنده و موزیک ورقص و نورافکن
سقوط کردن من مثل فیلم صامت بود

به شکل حرکت لبها نگاه می‌کردم
از اینکه پرت شوم در خودم گریزی نیست
میان همهمه‌ها، عکس‌ها وآدمها
سقوط کرده‌ای اما برقص چیزی نیست!!!

#آنا_لمسو
...
عیسی نبوده ام که به اجساد جان دهم
جرجیس نیستم که تو من را نیفکنی
من از خودم برای کسی بت نساختم
شیطان نبوده ام که به من سنگ میزنی

هر برده در جهان من آزاد بوده است
مشعل به دست دارم و تائیس نیستم
در راه بین مروه—صفا پا برهنه ام
من یک زنم که مریمِ قدیس نیستم

پیغمبری که معجزه اش لاک قرمز است!
پیغمبری که معجزه اش وحی و غار نیست
تنها زنی است مثل تمام زنان شهر
پیغمبری که مستحق سنگسار نیست...
...

#آنا_لمسو

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




وقتی ورای پیرهنت دوست دارمت
یعنی نیاز من به تو از حد گذشته است
گاهی نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم
این‌روزها چقدر به من بد گذشته است


#آنا_لمسو
#شما_فرستادید
تغییر کرده است جهانم ولی هنوز
یک همسرم، زنم، هیجان های مادرم
حرفی برای مُردن تدریجی ام بزن
انگشت کن که یک شبه بالا بیاورم...

وقتی دو دست، روی گلو ساکتم نکرد
وقتی قصاصِ قبلِ جنایت مرا نکشت
وقتی تمام زندگی ام قلبِ خسته ایست
بر دوش می کِشم اش مثل لاک پشت

گفتم به مرگ فکر کنم یا به زندگی
این مُرده روی دست خودم باد کرده بود
هرگز نخواستم بروم زندگی ولی
من را به شرط فاصله آزاد کرده بود

مانند یک دیالوگِ زردم که آخرش
فیلمی شده ست سینه نمایی بدون نقش
من را برای اینهمه تنهایی ام نخواه!
من را برای اینهمه زن بودنم نبخش....!


#آنا_لمسو

@asheghanehaye_fatima
هشتصد اسم توی گوشی توست
تا بفهمی چقدر تنهایی!

#آنا_لمسو


@asheghanehaye_fatima
چند زن با من اند در یک تن
گیج و خوشحال و سرد و خودآزار مست و مغرور و سرکش و دلتنگ
من و این سرزمین خودمختار گرچه دائم میان مان جنگ است
این زن از روز خلقت اش عاصی ست با خودم حرف میزنم هرچند
حرف آغاز هر دموکراسی ست قلب ،یک چپ گرای بی منطق
دست ها، راستی تر از پاهات
سرزمینی عجیب بی قانون
سرزمینی بدون اصلاحات
نیم فاشیست، نیم لیبرالیست
تن اومانیست،دل ولی کمونیست
چند ملیت از تناقض هاست
سرزمینی که شصت کیلویی ست
یک زنم با سیاست است اما
یک زنم خانه دار سریالی
یک زنم یک حقوقدان اما
یک زنم فیلسوف تو خالی
یک زنم قاتلی ست بالفطره
یک زنم همسر است در خانه
یک زنم شاعر است با سیگار
یک زنم اجتماع مردانه
مثل یک‌ پادشاه تبعیدی کشورم روی نقشه ها تنهاست
صد و هفتاد سانت چیزی نیست کل دارایی ام همین زن هاست

#آنا_لمسو



@asheghanehaye_fatima
.

وقتی ورای پیرهنت دوست دارمت
یعنی نیاز من به تو از حد گذشته است
گاهی نگاه میکنم به خودم ، فکر میکنم
این سالها ،چقدر به من بد گذشته است

سخت است گفتن همه ی ناشنیده هام
از سخت پوستی که منم حرف میزنم
گاهی دراز میکشم و خیره ام به سقف
با تکه پاره های خودم حرف میزنم

این شعر را برای تو که شخص سومی
وقتی نوشته ام که از این ایل رد شدم
گاهی خدا چه دیر به دادم رسیده است
تا او عصای من شود ، از نیل رد شدم

وقتی که سرزمین تو یک پیرهن شود
اصلا عجیب نیست که با دگمه دلخوشی
هر دگمه از تو رو به جهانیست واشده
اصلا عجیب نیست در کنار تو خودکشی

گاهی عجیب خسته ام از آکواریوم
دندان سرخ کوسه مگر ساحلم شود
من سالهاست مردم و باور نکردنیست
آن کس که دوست داشتمش قاتلم شود

من سالهاست مرده ام و فکر میکنی
میشد که بیتهای مرا امتداد داد
تشویق میکنی و فقط گریه میکنم
این شعر،  شعر زندگیم را به باد داد

این شعرها برای تو که شخص سومی
از اتفاق های نباید گذشته است
گاهی فقط نگاه کن و فکر کن که در
این سالها چقدر به من بد گذشته است

#آنا_لمسو


@asheghanehaye_fatima
جنگی تراژدی ست که راهش فرار نیست
جنگیده ام برای زنی زیر پوستم
زخمی غریب خورده ام اما هنوز هم
با قاتلانِ اهلی آن خانه دوستم!

سیلی زدند شاهِ مرا پیش مردمم
رم داده اند اسبِ مرا روی میز شام
هربار گریه کرده ام، افسرده بوده ام
ممنوع کرده اند بخندم، فقط عزام.....

یک مادیانِ خسته از اصطبلِ خانگی
در حق انحصار دو دیوانه نیستم
محبوس بوده ام به کلیدی که دست اوست
هرگز نیا به دیدنِ من، خانه نیستم!

ممکن نبود مرز، زنی را عوض کند
سربازِ خواب مانده ی من اشتباه کرد!
از زخمهای سرد و کبودم نترس او
تنها شناسنامه ی من را سیاه کرد.....

من جنگجو نبوده ام و شاعرم فقط
این بندها که دور مچم بسته مال چیست؟
در عهدنامه ای که نوشتیم هم سر است!
هرگز برای او نشدم، قلب هرزه نیست...

جنگیده ام برای زنی زیر پوستم
تا میله های محکم زندان رسیده ام
جنگی تراژدی ست ولی عین معجزه ست
با شاهِ زخم خورده به تهران رسیده ام....


#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima