... من در نفس تو رود را پوییدم
بازیچه ی موج
از راه تنفس دهان با تو
از غرق شدن به زندگی برگشت
هر بازدم تو روح رؤیای من است
محرابه ی آتشکده در بوسه ی تو
من آتش را به بوسه برگرداندم
خاکستر بوسه را به آهی کوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
در راسته ی عطر فروشان ، امشب
در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب
می پرسم :
دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
بازیچه ی موج
از راه تنفس دهان با تو
از غرق شدن به زندگی برگشت
هر بازدم تو روح رؤیای من است
محرابه ی آتشکده در بوسه ی تو
من آتش را به بوسه برگرداندم
خاکستر بوسه را به آهی کوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
در راسته ی عطر فروشان ، امشب
در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب
می پرسم :
دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
لیلی من از تو هیچ زیانی ندیدهام
زیرا تو چکیدهای از خاطرِ منی
زیرا که من ز خویش تو را آفریدهام.
اما مرا توقع این ماجرا نبود
کز باد پوچ ناملموس
این شکل ناشناس شود ترکیب
و از میانِ خاک بخواند
اندوهِ زندگی من را
من تشنهام به زحمت صحرا
با او بدایتی نه و هرگز نهایتی،
آنجا کنار شاخهی یک بید، چشمهایست
میدانم و به حسرت میدانم
در چشمه عکس توست که میلرزد.
من خاک جاودان را
من خاک رفتگان عزیزم را
افسانه می شناسم؛
چون شاعران جاهلیت
– مشکی به ترک و طوماری بر کف –
هان ای حرامیان بشتابید،
حالی پذیره میگردم
رؤیای تیغهای شما را
بر زخمِ آبدیدهی جانم...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
زیرا تو چکیدهای از خاطرِ منی
زیرا که من ز خویش تو را آفریدهام.
اما مرا توقع این ماجرا نبود
کز باد پوچ ناملموس
این شکل ناشناس شود ترکیب
و از میانِ خاک بخواند
اندوهِ زندگی من را
من تشنهام به زحمت صحرا
با او بدایتی نه و هرگز نهایتی،
آنجا کنار شاخهی یک بید، چشمهایست
میدانم و به حسرت میدانم
در چشمه عکس توست که میلرزد.
من خاک جاودان را
من خاک رفتگان عزیزم را
افسانه می شناسم؛
چون شاعران جاهلیت
– مشکی به ترک و طوماری بر کف –
هان ای حرامیان بشتابید،
حالی پذیره میگردم
رؤیای تیغهای شما را
بر زخمِ آبدیدهی جانم...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
سلام
برتن تو
#محمدعلی_سپانلو
دو تکّه رختِ ریخته بر صندلی
یادآورِ برهنگی توست.
#محمدعلی_سپانلو
شعر: "زمستان برای عشق"
@asheghanehaye_fatima
برتن تو
#محمدعلی_سپانلو
دو تکّه رختِ ریخته بر صندلی
یادآورِ برهنگی توست.
#محمدعلی_سپانلو
شعر: "زمستان برای عشق"
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#محمدعلی_سپانلو
محمد علی سپانلو، مشهور به شاعر تهران (زاده ۲۹ آبان ۱۳۱۹ در تهران – درگذشته ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در تهران) شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی و مترجم ایرانی بود.
چشمانش را ببوس
اگر چه دیگر نمیتابد
میان سکوتها
میان پرخاشها
میان فاصلهی دراز
و شکجهی بیاجر
میان خاطره و افسوس...
صبور و سمج، گاهی
سپیدهدمها اخم میکُند؛
غروبها میبارد
پلک به هم نمیگذارد
مرز ندارد...
در فرصت عشق تا آزادی
پاسِ لحظهای شادی:
چشمانش را ببوس
زهرِ سبز را بنوش!
#محمدعلی_سپانلو
«از دفترِ ژالیزیانا»
@asheghanehaye_fatima
محمد علی سپانلو، مشهور به شاعر تهران (زاده ۲۹ آبان ۱۳۱۹ در تهران – درگذشته ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در تهران) شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی و مترجم ایرانی بود.
چشمانش را ببوس
اگر چه دیگر نمیتابد
میان سکوتها
میان پرخاشها
میان فاصلهی دراز
و شکجهی بیاجر
میان خاطره و افسوس...
صبور و سمج، گاهی
سپیدهدمها اخم میکُند؛
غروبها میبارد
پلک به هم نمیگذارد
مرز ندارد...
در فرصت عشق تا آزادی
پاسِ لحظهای شادی:
چشمانش را ببوس
زهرِ سبز را بنوش!
#محمدعلی_سپانلو
«از دفترِ ژالیزیانا»
@asheghanehaye_fatima
صدایم را در ضبط صوت حبس کن
این آواز خراباتی
برای غروب تنهایی است
هنگام سرما و بادی
که چتر کافه های زیر پایت را می لرزاند
بامدادهای خاکستری
که پشت پنجره ات ژاله یخ می بندد
بشنو ، بشنو ، بشنو
تو را خوانده است
برای تو که نام تو ، اندام تو،
پیغام تو عشق است
آن وقت می توانی
مثل سال هایی که همدیگر را
نمی شناختید
از پله ها فرود ایی قهوه ای بنوشی
و کلمات ترانه را
با بخار شیرین دهانت در هوا پرواز دهی
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
این آواز خراباتی
برای غروب تنهایی است
هنگام سرما و بادی
که چتر کافه های زیر پایت را می لرزاند
بامدادهای خاکستری
که پشت پنجره ات ژاله یخ می بندد
بشنو ، بشنو ، بشنو
تو را خوانده است
برای تو که نام تو ، اندام تو،
پیغام تو عشق است
آن وقت می توانی
مثل سال هایی که همدیگر را
نمی شناختید
از پله ها فرود ایی قهوه ای بنوشی
و کلمات ترانه را
با بخار شیرین دهانت در هوا پرواز دهی
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
با شاخهی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت؛
جایی کنار آتشِ گمنامی،
آن وامِ کهنه را به تو پس میدهم
تا همسفر شوی
با عابرانِ شیفتهی گم شدن؛
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من ...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
با شاخهی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت؛
جایی کنار آتشِ گمنامی،
آن وامِ کهنه را به تو پس میدهم
تا همسفر شوی
با عابرانِ شیفتهی گم شدن؛
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من ...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه میتوانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوههایت،
تو واژهای تو کلامی تو بوسهای تو
سلامی
چگونه میتوانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامههایت،
تو یادگاری تو وسوسهای تو گفتگوی درونی
چگونه میتوانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظهات.
بهانهها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زندهای
به سرنوشت رضایت دادم...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
چگونه میتوانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوههایت،
تو واژهای تو کلامی تو بوسهای تو
سلامی
چگونه میتوانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامههایت،
تو یادگاری تو وسوسهای تو گفتگوی درونی
چگونه میتوانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظهات.
بهانهها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زندهای
به سرنوشت رضایت دادم...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بی نشان در تو سفر كردم
صبح لبخند تو را نوشيدم
شام گيسوی تو باريد به من
گل ياقوت كه در نقره نفس می زد
گفت: ای دوست مرا پرپر كن
و بياموز به من، غرق شدن.
در همين آه بلندی كه به دريا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه كردم كه گريخت
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
صبح لبخند تو را نوشيدم
شام گيسوی تو باريد به من
گل ياقوت كه در نقره نفس می زد
گفت: ای دوست مرا پرپر كن
و بياموز به من، غرق شدن.
در همين آه بلندی كه به دريا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه كردم كه گريخت
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
سنگِ كهكشان منم
گردنِ بلند آبشار تويی
چتر كهنه پدربزرگ منم
برف خوشنمای نقره بار تويی
واگن سياه مانده از نبرد منم
ايستگاه اول بهار تويی...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
گردنِ بلند آبشار تويی
چتر كهنه پدربزرگ منم
برف خوشنمای نقره بار تويی
واگن سياه مانده از نبرد منم
ايستگاه اول بهار تويی...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
عشق در فرقهی ما ،
میکدهای متروک است
با دری کهنه و فانوسی و میزی کوچک
نور سرما زدهی فصلی دور
باز تابیده ز گلدان بلور،
ما در آن شعلهی گلدان بودیم
زینت فصل زمستان بودیم.
شبح میکدهی متروک
ساقی گمشده در تاریکی
ساغر مدفون در ویرانه
یادگار گل یخ...
#محمدعلی_سپانلو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
میکدهای متروک است
با دری کهنه و فانوسی و میزی کوچک
نور سرما زدهی فصلی دور
باز تابیده ز گلدان بلور،
ما در آن شعلهی گلدان بودیم
زینت فصل زمستان بودیم.
شبح میکدهی متروک
ساقی گمشده در تاریکی
ساغر مدفون در ویرانه
یادگار گل یخ...
#محمدعلی_سپانلو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چگونه شعلهور است آفتاب
بیآنکه صبحی باشد
چگونه بامداد به ما جام میدهد
نثارِ خستگی کار
نثارِ ریشههای کهن
که از بقایا میکنیم
از تنههای پوک
با تبرِ تلخ
ترانهیی است چنین، خفته در روایت من
زمان خسته کافوری
که خواب رفته به نو راههای گورستان
(بهشت بیساز و بیپرنده امروز)
و آخرین تپش قلبهای خاک شده
که سرد میشود از ریزش طلایی باران
شراب خشم در انگورهای آبستن
– خلاف آنچه ز غمناکی شراب گورستان گویند –
ترانهیی است چنین
خفته در روایت من
چگونه شعلهور است آفتاب
در این کشور
بیآنکه صبحی باشد؟
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
بیآنکه صبحی باشد
چگونه بامداد به ما جام میدهد
نثارِ خستگی کار
نثارِ ریشههای کهن
که از بقایا میکنیم
از تنههای پوک
با تبرِ تلخ
ترانهیی است چنین، خفته در روایت من
زمان خسته کافوری
که خواب رفته به نو راههای گورستان
(بهشت بیساز و بیپرنده امروز)
و آخرین تپش قلبهای خاک شده
که سرد میشود از ریزش طلایی باران
شراب خشم در انگورهای آبستن
– خلاف آنچه ز غمناکی شراب گورستان گویند –
ترانهیی است چنین
خفته در روایت من
چگونه شعلهور است آفتاب
در این کشور
بیآنکه صبحی باشد؟
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
بهانهها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی همین که تو
در دوردست زندهای
به سرنوشت رضایت دادم...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی همین که تو
در دوردست زندهای
به سرنوشت رضایت دادم...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
"با شاخهی گل یخ "
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس میدهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفتهی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من . . .
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس میدهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفتهی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من . . .
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
... من در نفس تو رود را پوییدم
بازیچه ی موج
از راه تنفس دهان با تو
از غرق شدن به زندگی برگشت
هر بازدم تو روح رؤیای من است
محرابه ی آتشکده در بوسه ی تو
من آتش را به بوسه برگرداندم
خاکستر بوسه را به آهی کوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
در راسته ی عطر فروشان ، امشب
در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب
می پرسم :
دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
بازیچه ی موج
از راه تنفس دهان با تو
از غرق شدن به زندگی برگشت
هر بازدم تو روح رؤیای من است
محرابه ی آتشکده در بوسه ی تو
من آتش را به بوسه برگرداندم
خاکستر بوسه را به آهی کوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
در راسته ی عطر فروشان ، امشب
در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب
می پرسم :
دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
یک لحظه شامگاه به زیباییِ تو بود...
جذاب بود و آرام
آرام میگذشت،
مدهوشِ عطرهای نهاناش...
زیباییِ برهنهی شب رازپوش بود
حتا به ما نگفت که آزادی
ترجیح بر اسارت دارد
یا خیر!
شب سرگذشتِ ما را
از پیشِ چشم میگذرانید
ما نیز میگذشتیم
زنجیرههای ثانیه بر خوابهای ما
و قیچیِ طلایی
در خاوران مهیا میشد...
صبحی که میرسید به تنهاییِ تو بود.
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
جذاب بود و آرام
آرام میگذشت،
مدهوشِ عطرهای نهاناش...
زیباییِ برهنهی شب رازپوش بود
حتا به ما نگفت که آزادی
ترجیح بر اسارت دارد
یا خیر!
شب سرگذشتِ ما را
از پیشِ چشم میگذرانید
ما نیز میگذشتیم
زنجیرههای ثانیه بر خوابهای ما
و قیچیِ طلایی
در خاوران مهیا میشد...
صبحی که میرسید به تنهاییِ تو بود.
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
باز میآيم و میخسبم
زيرِ سقفِ خنکِ پاييز
باز میآيم و ديوارِ قناتم را
پاک خواهم كرد
چينه خواهم كرد ديوارِ حياطم را
چون به عريانی تابستانه
سنگباران نشود ديوانه
كه نشستهست تن لخت، كنارِ فصل؟
ای صباحِ گذران عشق كجاست؟
#محمدعلی_سپانلو [ ۱۳۹۴-۱۳۱۹ ]
@asheghanehaye_fatima
زيرِ سقفِ خنکِ پاييز
باز میآيم و ديوارِ قناتم را
پاک خواهم كرد
چينه خواهم كرد ديوارِ حياطم را
چون به عريانی تابستانه
سنگباران نشود ديوانه
كه نشستهست تن لخت، كنارِ فصل؟
ای صباحِ گذران عشق كجاست؟
#محمدعلی_سپانلو [ ۱۳۹۴-۱۳۱۹ ]
@asheghanehaye_fatima
در دریاچهی ژرف چشمانت
قلب بینوای من غرق میشود
و همانجا بنیاد مینهد
در آب عشق و دیوانگی
ویرانهی خاطره و اندوه را
■شاعر: #گیوم_آپولینر [ Guillaume Apollinaire | فرانسه، ۱۹۸۰--۱۹۱۸ ]
■برگردان: #محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
تو مثلِ آب لطیفی و مثل باد بلند
تو مثل آتشِ بوری
تو ارتعاش نسیمی و شبههی لبخند
چو خاطراتِ زمین، خوابناک و گسترده
کشیدهیی به سراشیبِ جلگهها پرده...،
به بوی پرتوی صبح است انتظارِ هوا
به میهمانی نزدیک میرویم، برآ
عروسِ سوگلی من، عروسِ تاریخی!
■شاعر: #محمدعلی_سپانلو | √●بخشی از شعر «سوگلی»
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
با شاخهی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت؛
جایی کنار آتشِ گمنامی،
آن وامِ کهنه را به تو پس میدهم
تا همسفر شوی
با عابرانِ شیفتهی گم شدن؛
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من ...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
از مرز این زمستان خواهم گذشت؛
جایی کنار آتشِ گمنامی،
آن وامِ کهنه را به تو پس میدهم
تا همسفر شوی
با عابرانِ شیفتهی گم شدن؛
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من ...
#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
اگر هنوز این ابرها کنار نمیروند
محلِ پنجرهات را عوض کن!
از این درختِ خشک هم خلاص میشوی
و ناگزیر نیستی آلبومها را ورق بزنی
به عادتِ ته شبها
که پابهپای بیخوابی
پیِ امیدِ گمشده میافتی
تا در سایهها فریب بخوری
تخیلات را با افسانهها بخوابانی
و راه برگشتن از خاطرت برود.
#محمدعلی_سپانلو [ ۱۳۹۴-۱۳۱۹ ]
@asheghanehaye_fatima
محلِ پنجرهات را عوض کن!
از این درختِ خشک هم خلاص میشوی
و ناگزیر نیستی آلبومها را ورق بزنی
به عادتِ ته شبها
که پابهپای بیخوابی
پیِ امیدِ گمشده میافتی
تا در سایهها فریب بخوری
تخیلات را با افسانهها بخوابانی
و راه برگشتن از خاطرت برود.
#محمدعلی_سپانلو [ ۱۳۹۴-۱۳۱۹ ]
@asheghanehaye_fatima