عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



شب است، پنجره‌ای می‌کشم، نبند آن را
که صبح، بشنوی از آن صدای باران را

اتاقِ من پُر گنجشک می‌شود، کافی‌ست
کنارِ هم بکشم، ریزه ریزه‌ی نان را

ولی تو نیستی انگار، باز یادم رفت
که من تو را بکشم، دخترِ گریزان را

و بعد، دخترکِ آبرنگ می‌خواهد
که بر سرش بکشم زود چتری، ارزان را

نگاه می‌کند اما مرا نمی‌بیند
که رنگ داده‌ام آن گیسوی پریشان را

به گریه می‌افتد، دستمال می‌دهمش
که زود پاک کند چشم‌های گریان را

به راه می‌افتد، من دوباره با عجله
به سمتِ خانه‌ی خود می‌کشم خیابان را

و بعد، منتظرش می‌شوم که در بزند
و می‌کشم پس از آن میز و تخت و گلدان را

و چترِ خود را بر میز می‌گذارد و باز
به ساعتِ سفر از یاد می‌برد آن را

و دور می‌شود و تا من آسمانش را
از ابر پاک کنم، گم شده است باران را


#محمدسعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima



غروب بود، تو بودی، تو مهربان بودی
برای مرگ خیالم چقدر راحت بود

برای دیدن بیست و چهار سالگی ات
زمان در آینه بیست و چهار ساعت بود

زمان در آینه یک جویبار نرگس بود
زنی که قرص مسکّن نخورده بی حس بود
ستاره بود، سحر بود، ماه مجلس بود
زمان در آینه دیدار بود، حیرت بود

بخند هی گل سرخم، گل بهار آمیز
که کرده عطر تو سیاره مرا لبریز
بخند دسته گل مهربان در آن سوی میز
که باورم شود این خواب واقعیّت بود

نگاه کردم و گفتم: هنوز بیداری؟؟!!
و همزمان دل من گفت: دوستم داری؟؟؟
برای اینکه بگویی فقط به من آری...
که باورم شود این عشق یک حقیقت بود

سفر بخیر نگفتی مگر عزیزترین؟؟؟
کجای قصه ما دست خورده است؟؟ ببین...
مگر عوض شده این فیلمنامه غمگین؟؟!!!
دوباره آمدنت کِی در این روایت بود...؟؟؟

زن همیشه، گل صورتی، شکوفه سیب...
دوباره دیدنت ای جان در این جهان غریب...
برای غربت روحم عجیب بود عجیب...
ببین که راوی خاموشِ این حکایت بود

دلی که بعد سفر با تو گفت برگردی...
برای اینکه بمانی بخاطر مردی...
که در غروب رسیدی و عاشقش کردی...
غروب بود، تن ماه در بدایت بود

زمان در آینه روح مسافرم آمد...
زمان در آینه بانوی شاعرم آمد...
زمان در آینه شعری بخاطرم آمد...
زمان در آینه اندوه بود، حسرت بود

زمان در آینه یک شعر بر لبِ من بود
زمان در آینه یک زن مخاطبِ من بود
کسی درون لباس مرتّبِ من بود
زنی بجای من انگار گرم صحبت بود

سحر تو یک زن جادوئیِ جوان هستی
تو مثل آب در آئینه ها روان هستی
بدون اینکه بخواهی تو مهربان هستی...
تو مهربان شدنت هم بدون علّت بود

بگو بمیر، بمیرم، تو همچنان هستی
بگو نباش، نباشم، تو جاودان هستی
مرا بِکُش بخدا، جانِ جانِ جان هستی...
مرا نخواستنت آخر رفاقت بود

مرا نخواستی اما هنوز میخواهم...
مرا نخواستنت را...چقدر خودخواهم...
مرا ببخش، من آن زائرم که گمراهم...
بمان و فرض کن امشب، شبِ زیارت بود

من این غریبه غمگین که روبروی توام
من این جواهر آبی که بر گلوی توام...
من آرزوی توام، چون در آرزوی توام...
وگرنه این همه عاشق شدن خیانت بود

هزار گنج غزل، اشک، گل، طلا، رویا
قبول کن که مرا باختی عزیزم...یا؟؟
من اعتراف کنم عاشقی در این دنیا...
شکست خورده ترین شیوه تجارت بود

زمان در آینه تبریک بود پیشاپیش
عروس سفره این شاهزاده درویش
زنی که وا شدن گیسوان زیتونیش...
طلوع مزرعه های بزرگ ذرت بود

درون کافه سحر شد، رسید شب تا روز
و گفتگوی من و تو ادامه داشت هنوز
ببین برای چه فردا نمیشود دیروز؟؟!!!
زمان در آینه مشغول استراحت بود

مرا ببخش، منِ عاشق آخرین مَردم...
از آخرین زن افسانه بر نمیگردم...
و زن به آینه برگشت، من سفر کردم...

《سفر شروع غزل های بی نهایت بود》


#محمدسعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima



شب است، پنجره‌ای می‌کشم، نبند آن را
که صبح، بشنوی از آن صدای باران را

اتاقِ من پُر گنجشک می‌شود، کافی‌ست
کنارِ هم بکشم، ریزه ریزه‌ی نان را

ولی تو نیستی انگار، باز یادم رفت
که من تو را بکشم، دخترِ گریزان را

و بعد، دخترکِ آبرنگ می‌خواهد
که بر سرش بکشم زود چتری، ارزان را

نگاه می‌کند اما مرا نمی‌بیند
که رنگ داده‌ام آن گیسوی پریشان را

به گریه می‌افتد، دستمال می‌دهمش
که زود پاک کند چشم‌های گریان را

به راه می‌افتد، من دوباره با عجله
به سمتِ خانه‌ی خود می‌کشم خیابان را

و بعد، منتظرش می‌شوم که در بزند
و می‌کشم پس از آن میز و تخت و گلدان را

و چترِ خود را بر میز می‌گذارد و باز
به ساعتِ سفر از یاد می‌برد آن را

و دور می‌شود و تا من آسمانش را
از ابر پاک کنم، گم شده است باران را


#محمدسعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima




در این خلاء که صدا نیست بعد من شاید
جهان ستاره ی عاشق تری نمی زاید

#توترک‌میکنی‌آخرمرا ... ولی باید
کمک کنی که بمیرم بدون درد ... بمان.



#محمدسعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima




هزاران دختر دیوانه در دنیای من هستند
هزاران دختر دیوانه در رویای من هستند
هزاران دختر دیوانه در شب‌های من هستند
هزاران دختر دیوانه بر لب‌های من هستند

یکی دیوانه شد در قلب بیمارم خودش را کشت
یکی با گریه بر دستان تب دارم خودش را کشت
یکی وقتی که گفتم:از تو بیزارم،خودش را کشت
یکی در انتظار دوستت دارم خودش را کشت

یکی را روی سطح میز دریا پرت کردم،مرد!
یکی بر دست من یک شاخه‌ی مریم شد و پژمرد
یکی با رشد موهایش تمامی جهان را برد
یکی گرداب شد تا ته خودش را با جهانم خورد

یکی با کفش‌های سرخ پا به پای من رقصید
یکی آتش گرفت و تا ته شب‌های من رقصید
یکی شعری شد و با بوسه بر لب‌های من رقصید
یکی در ذهن بیمار مخاطب‌های من رقصید

یکی با دست‌های تو برایم قهوه می‌ریزد
یکی با چشم‌های تو در آغوشم می‌آویزد
یکی با کفش‌های تو می‌آید تا که بگریزد
یکی از تخت خواب من نمی‌خواهد که برخیزد

هزاران دختر دیوانه تکه‌تکه‌ام کردند
ولی یک تکه هم از تو برای من نیاوردند!
جهان تاریک شد تو نیستی...دستان من سردند
پس از تو دختران سرزمینم بر نمی‌گردند...




#محمدسعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima




همیشه تو نبودی من برایت خودکشی کردم 
همیشه با تمام کارهایت خودکشی کردم

فقط می‌خواستم باور کنم هستی درون من
درون خالیِ بی انتهایت خودکشی کردم 

صدایم کن ببین، من مه شدم پشت سکوت تو! 
نگاهم کن ببین، در چشم‌هایت خودکشی کردم 

من از بس از تو گفتم... من هوا را عاشقت کردم 
هوایم از تو پر شد در هوایت خودکشی کردم 

دعایت کردم از بس از تو گفتم با خدای خود 
خدایم عاشقت شد با خدایت خودکشی کردم!

همیشه دیر برگشتی فقط یک لحظه قبل از آن- 
که برگردی ندیدی پیش پایت خودکشی کردم

نگفتی در کجا با دوستت... از دوستت... دارم
ندیدی در جهانِ بی کجایت خودکشی کردم! 

نگفتی دوستت دارد برایت جشن می‌گیرد 
نگفتی دوستت دارد برایت خودکشی کردم

تو بازیگر شدی زیبا شدی همسر شدی رفتی 
ولی من در تمام ماجرایت خودکشی کردم

تو بازیگر شدی من در سکانس اول عشقت 
به خود آتش زدم در سینمایت خودکشی کردم

تو در نقش زنی که عاشق یک شاعر دیگر 
خودت را کشتی اما من به جایت خودکشی کردم

تو را بردند در نقش زنی کرد- آن چنان بردند 
که رفتم نیمه شب در روستایت خودکشی کردم 

پی ات یک جوجه بودم لنگه کفشت مادرم شد تا- 
عوض شد کفش‌های تا به تایت، خودکشی کردم 

تو با عشق جوانت با عصای چارلی، لی لی- 
کنان رفتی، ولی من با عصایت خودکشی کردم

عروسی کردی و ماه عسل رفتی به آیینه 
چهل شب مه شدم بر ردّ پایت خودکشی کردم

تو را در اشک‌هایم غرق کردم! کشتی ام را پس- 
گرفتم! با تو قبل از ناخدایت خودکشی کردم!

تو قبل از آخرین سطر نخستین نامه ام رفتی 
تو قبل از آنکه بنویسم: فدایت- دوستت دارم!

برای یک یک معشوقه های خود دعا کردم 
به تو برگشتم و قبل از دعایت خودکشی کردم

جهان ساکت شد اما تو نگفتی دوستت دارم 
به جای دوستت... من در صدایت خودکشی کردم

#محمدسعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima




همیشه تو نبودی من برایت خودکشی کردم 
همیشه با تمام کارهایت خودکشی کردم

فقط می‌خواستم باور کنم هستی درون من
درون خالیِ بی انتهایت خودکشی کردم 

صدایم کن ببین، من مه شدم پشت سکوت تو! 
نگاهم کن ببین، در چشم‌هایت خودکشی کردم 

من از بس از تو گفتم... من هوا را عاشقت کردم 
هوایم از تو پر شد در هوایت خودکشی کردم 

دعایت کردم از بس از تو گفتم با خدای خود 
خدایم عاشقت شد با خدایت خودکشی کردم!

همیشه دیر برگشتی فقط یک لحظه قبل از آن- 
که برگردی ندیدی پیش پایت خودکشی کردم

نگفتی در کجا با دوستت... از دوستت... دارم
ندیدی در جهانِ بی کجایت خودکشی کردم! 

نگفتی دوستت دارد برایت جشن می‌گیرد 
نگفتی دوستت دارد برایت خودکشی کردم

تو بازیگر شدی زیبا شدی همسر شدی رفتی 
ولی من در تمام ماجرایت خودکشی کردم

تو بازیگر شدی من در سکانس اول عشقت 
به خود آتش زدم در سینمایت خودکشی کردم

تو در نقش زنی که عاشق یک شاعر دیگر 
خودت را کشتی اما من به جایت خودکشی کردم

تو را بردند در نقش زنی کرد- آن چنان بردند 
که رفتم نیمه شب در روستایت خودکشی کردم 

پی ات یک جوجه بودم لنگه کفشت مادرم شد تا- 
عوض شد کفش‌های تا به تایت، خودکشی کردم 

تو با عشق جوانت با عصای چارلی، لی لی- 
کنان رفتی، ولی من با عصایت خودکشی کردم

عروسی کردی و ماه عسل رفتی به آیینه 
چهل شب مه شدم بر ردّ پایت خودکشی کردم

تو را در اشک‌هایم غرق کردم! کشتی ام را پس- 
گرفتم! با تو قبل از ناخدایت خودکشی کردم!

تو قبل از آخرین سطر نخستین نامه ام رفتی 
تو قبل از آنکه بنویسم: فدایت- دوستت دارم!

برای یک یک معشوقه های خود دعا کردم 
به تو برگشتم و قبل از دعایت خودکشی کردم

جهان ساکت شد اما تو نگفتی دوستت دارم 
به جای دوستت... من در صدایت خودکشی کردم

#محمدسعید_میرزایی
Asheghtarin | @MytehranMusic
Nima Masiha
🎼○آهنگ: «عاشق‌ترین»


🎙○خواننده: #نیما_مسیحا

●|○ترانه‌سرا‌: #محمدسعید_میرزایی

●|○آهنگ‌ و تنظیم: #علی‌رضا_افکاری

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




پس از من یاد یک انسان همیشه با تو خواهد بود
غمِ یک روحِ سرگردان همیشه با تو خواهد بود

اتاق پاک قلبت مال من شاید نبود اما
پس از من یاد یک مهمان همیشه با تو خواهد بود

گل سرخ عزیز من! به هر گلخانه‌ای باشی
بدان رؤیای یک گلدان همیشه با تو خواهد بود

تو دستم را نوازش کرده بودی بعد از این حتماً
تبِ یک عشق بی پایان همیشه با تو خواهد بود

تو در آغوش من خورشید بودی بانوی دریا
نگاه مرد کوهستان همیشه با تو خواهد بود

سحر می‌آید این باور شبم را نور خواهد داد
دلم با توست این ایمان همیشه با تو خواهد بود

پس از من هم تو می‌مانی «زن کامل» ولی شاید
غم یک نیمۀ پنهان همیشه با تو خواهد بود...

نگو عادت کنم با دوری‌ات این خانه حتماً با-
گل و آیینه و قرآن همیشه با تو خواهد بود

به دستت می‌سپارم چشمهای اشکبارم را
گل زیبای من! باران همیشه با تو خواهد بود...

#محمدسعید_‌میرزایی
گلِ سرخِ عزیزِ من!
به هر گلخانه‌ای باشی
بدان رؤیای یک گلدان
همیشه با تو خواهد بود...

#محمدسعید_میرزایی


@asheghanehaye_fatima
بگو بمیر؛ بمیرم، تو همچنان هستی
بگو نباش؛ نباشم، تو جاودان هستی
مرا بکش، به خدا جانِ جانِ جان هستی
مرا نخواستنت آخر رفاقت بود...

#محمدسعید_میرزایی


@asheghanehaye_fatima
@SherGianianIran




همیشه تو نبودی من برایت خودکشی کردم 
همیشه با تمام کارهایت خودکشی کردم

فقط می‌خواستم باور کنم هستی درون من
درون خالیِ بی انتهایت خودکشی کردم 

صدایم کن ببین، من مه شدم پشت سکوت تو! 
نگاهم کن ببین، در چشم‌هایت خودکشی کردم 

من از بس از تو گفتم... من هوا را عاشقت کردم 
هوایم از تو پر شد در هوایت خودکشی کردم 

دعایت کردم از بس از تو گفتم با خدای خود 
خدایم عاشقت شد با خدایت خودکشی کردم!

همیشه دیر برگشتی فقط یک لحظه قبل از آن- 
که برگردی ندیدی پیش پایت خودکشی کردم

نگفتی در کجا با دوستت... از دوستت... دارم
ندیدی در جهانِ بی کجایت خودکشی کردم! 

نگفتی دوستت دارد برایت جشن می‌گیرد 
نگفتی دوستت دارد برایت خودکشی کردم

تو بازیگر شدی زیبا شدی همسر شدی رفتی 
ولی من در تمام ماجرایت خودکشی کردم

تو بازیگر شدی من در سکانس اول عشقت 
به خود آتش زدم در سینمایت خودکشی کردم

تو در نقش زنی که عاشق یک شاعر دیگر 
خودت را کشتی اما من به جایت خودکشی کردم

تو را بردند در نقش زنی کرد- آن چنان بردند 
که رفتم نیمه شب در روستایت خودکشی کردم 

پی ات یک جوجه بودم لنگه کفشت مادرم شد تا- 
عوض شد کفش‌های تا به تایت، خودکشی کردم 

تو با عشق جوانت با عصای چارلی، لی لی- 
کنان رفتی، ولی من با عصایت خودکشی کردم

عروسی کردی و ماه عسل رفتی به آیینه 
چهل شب مه شدم بر ردّ پایت خودکشی کردم

تو را در اشک‌هایم غرق کردم! کشتی ام را پس- 
گرفتم! با تو قبل از ناخدایت خودکشی کردم!

تو قبل از آخرین سطر نخستین نامه ام رفتی 
تو قبل از آنکه بنویسم: فدایت- دوستت دارم!

برای یک یک معشوقه های خود دعا کردم 
به تو برگشتم و قبل از دعایت خودکشی کردم

جهان ساکت شد اما تو نگفتی دوستت دارم 
به جای دوستت... من در صدایت خودکشی کردم

#محمدسعید_میرزایی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




همیشه تو نبودی من برایت خودکشی کردم 
همیشه با تمام کارهایت خودکشی کردم

فقط می‌خواستم باور کنم هستی درون من
درون خالیِ بی انتهایت خودکشی کردم 

صدایم کن ببین، من مه شدم پشت سکوت تو! 
نگاهم کن ببین، در چشم‌هایت خودکشی کردم 

من از بس از تو گفتم... من هوا را عاشقت کردم 
هوایم از تو پر شد در هوایت خودکشی کردم 

دعایت کردم از بس از تو گفتم با خدای خود 
خدایم عاشقت شد با خدایت خودکشی کردم!

همیشه دیر برگشتی فقط یک لحظه قبل از آن- 
که برگردی ندیدی پیش پایت خودکشی کردم

نگفتی در کجا با دوستت... از دوستت... دارم
ندیدی در جهانِ بی کجایت خودکشی کردم! 

نگفتی دوستت دارد برایت جشن می‌گیرد 
نگفتی دوستت دارد برایت خودکشی کردم

تو بازیگر شدی زیبا شدی همسر شدی رفتی 
ولی من در تمام ماجرایت خودکشی کردم

تو بازیگر شدی من در سکانس اول عشقت 
به خود آتش زدم در سینمایت خودکشی کردم

تو در نقش زنی که عاشق یک شاعر دیگر 
خودت را کشتی اما من به جایت خودکشی کردم

تو را بردند در نقش زنی کرد- آن چنان بردند 
که رفتم نیمه شب در روستایت خودکشی کردم 

پی ات یک جوجه بودم لنگه کفشت مادرم شد تا- 
عوض شد کفش‌های تا به تایت، خودکشی کردم 

تو با عشق جوانت با عصای چارلی، لی لی- 
کنان رفتی، ولی من با عصایت خودکشی کردم

عروسی کردی و ماه عسل رفتی به آیینه 
چهل شب مه شدم بر ردّ پایت خودکشی کردم

تو را در اشک‌هایم غرق کردم! کشتی ام را پس- 
گرفتم! با تو قبل از ناخدایت خودکشی کردم!

تو قبل از آخرین سطر نخستین نامه ام رفتی 
تو قبل از آنکه بنویسم: فدایت- دوستت دارم!

برای یک یک معشوقه های خود دعا کردم 
به تو برگشتم و قبل از دعایت خودکشی کردم

جهان ساکت شد اما تو نگفتی دوستت دارم 
به جای دوستت... من در صدایت خودکشی کردم

#محمدسعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima



و ای زنان پریشان! شما که موهاتان
به باد می‌رود، آن‌گاه: آرزوهاتان...

فریب صومعه‌ی زهد کاهنان مخورید
مگر شراب ندارید در سبوهاتان؟

شما تبار پری‌های آب‌ها هستید
اگرچه حل شده در اشک، گفت‌و‌گوهاتان

به انتظار چه هستید؟ مرکبی از ابر؟
در ایستگاهِ مه‌آلودِ جست‌و‌جوهاتان؟-

که چشم‌های شما سنگِ سرمه‌ی شب شد
و برفِ دهکد‌ه‌ی صبح شد گلوهاتان

و کفشِ پاشنه‌دارِ شما چرا نرسید
به شاهزاده‌ی غمگین آرزوهاتان؟

و دل دهید، از آن پیش‌تر که تاریکی
به دارتان بزند با طناب موهاتان!
 

#محمدسعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima





دو چشمهات که راه ستاره را بلدند
جهانِ بی‌کلمه، بی‌نشانه، بی‌عددند

تمامی کلماتم به گریه می‌افتند
دقایقِ" تو کی از راه می‌رسی؟" چه بدند

برای دیدن چشمانِ شاید آبی تو
تمام پنجره‌های شبانه در رصدند

کسی شبیه تو چون ماه از دریچه گذشت
هنوز غالب اشیا اسیر جزر و مدند

دقایق ِ " تو کی از راه ..." از تو می‌پرسند
و سخت مضطرب از فکر ِ "او نمی‌رسد‌"‌ند

تو کی؟ تو کی؟ تو ...؟ و با این سوال ابرآلود
دهان پنجره‌ها نیز بازوبسته شدند

تو یک دقیقه، تو یک ثانیه، تو یک لحظه
و از تو دفتر و ساعت چقدر حرف زدند

و هیچ‌وقت ندانسته‌اند چشمانت
جهانِ بی‌کلمه بی‌نشانه بی‌عددند....


#محمدسعید_میرزایی

🎼●آهنگ: «زخم پنهان»

🎙●خواننده:
#علی‌رضا_پوراستاد

●●شعر: #محمدسعید_میرزایی

●●آهنگ‌ساز: #محمد_محتشمی

از کنارم رد شدی و عاشق‌ام کردی جهان زیبا شد...

@asheghanehaye_fatima
حالا تویی که دور، تویی ناپدیدتر
حالا منم که از همه‌کس، ناامیدتر
 
هذیان شعرهای تو را می‌توان کشید
هر لحظه می‌شود غم عشقت شدیدتر
 
دیوارهای خانه تو را گریه می‌کنند
قفل تمام پنجره‌ها، تر، کلید، تر
 
تو شاعری، ولی دلت انکار می‌کند
می‌داند از تو عاشقیَت را بعیدتر
 
گم می‌کنی نشان غزل‌های خویش را
هی ناپدید می‌شوی و ناپدیدتر
 
دنیا همیشه در پی رنج است و شاعران
در جستجوی قافیه‌های جدیدتر





#محمدسعید_میرزایی


@asheghanehaye_fatima
.

انـار شــو کـــــــه تمــــام لب تــــــو را بمکم

به بغضم این همه سوزن نزن که  می ترکم

شب است و عطر خوشِ نانِ تازه ی تنِ تو

بگـــــــــــــو چکار کنم با دلِ پـــــر از کپکم

دهانم آب می افتد ، چقدر می افتد

دهـــانم آب برایت ، انــــار بــا نمکم

انار سوخته ام من ، دلِ مرا بچلان

نمک بریز و بنوش از دل ترک ترکم

شبی که بغض کنی صبح می چکد گل گل

صــدای گـریه ی تـــــو از لبـــان نی لبــــکم

مخواه دختر چوپان ! که باد حمله کند

به دشتهای پر از گله های شاپرکـــم

تو می شوی ملکه ، گوشواره ات گیلاس

بساز بــا نـخ گیسوت ، تــاج قــاصدکــــم

شبیه تکه ی ابـری غریبه ام،تو بگــو

به چشمهات که باران کنند نم نمکم

ببین دست من این تا به فرق در مرداب

بدل شده است به فریاد آخـرین کمکم

تو چون عروسک خاموش قصه ها شده ای

و مـــــن غریبه‌یِ شهرِ هـــــزار آدمکــــــم

شبیه غربت یک لاک پشت در برکــه

همیشه دور و برِ چشمهات می پلکم

#محمدسعید_میرزایی

@asheghanehaye_fatima
کجاست جای تو در جمله‌ی زمان که هنوز...
که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز

سوال می‌کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می‌کنی این بار هم دهان، که هنوز...

چقدر دلخورم از این جهانِ بی‌موعود؛
از این زمین که پیاپی...و آسمان که هنوز...

جهان سه نقطه‌ی پوچی‌ست، خالی از نامت
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»

همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می افتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز

در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که می‌دهد از ابرها نشان که هنوز

شکسته ساعت و تقویم، پاره‌پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز

#محمدسعید_میرزایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima