چقدر و چند ازين پرنده ها بغلت داری بپروازان همه را من آمده ام
آماده ام
***
...آسمان می بارانَد روح تو را
بر روی من،
چقدر و چند ببينم و هيچ گاه سير نشوم،
مي آمده ای انگار با غنچه ها از گوش هايت، هر چه با چشم هايم تو را بخورم سير نميشوم
بسيرانم....
بگو بپرانَنْدم و دور تو چرخانَنْدم و دامن هايت را بتكان
بريزانم من ميوه هايم را
كه پيشْ مرگ تو باشم كه بوی گردن آهو را بپيچانم به جانم كه
پیشْ پيشْ مرگ تو باشم...
#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
آماده ام
***
...آسمان می بارانَد روح تو را
بر روی من،
چقدر و چند ببينم و هيچ گاه سير نشوم،
مي آمده ای انگار با غنچه ها از گوش هايت، هر چه با چشم هايم تو را بخورم سير نميشوم
بسيرانم....
بگو بپرانَنْدم و دور تو چرخانَنْدم و دامن هايت را بتكان
بريزانم من ميوه هايم را
كه پيشْ مرگ تو باشم كه بوی گردن آهو را بپيچانم به جانم كه
پیشْ پيشْ مرگ تو باشم...
#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شعر، زیبا شدنِ شاعر به سوی کلمات است،
وقتی که آسمان کهکشانش را بر روی کف دست آن کسی که
من دوستش دارم، میبارد،
وقتی که خروس جنون از اعماق صبحِ رؤیا
بانگ «برخیز!» میزند،
و من بلند میشوم، نگاهش میکنم، غسل میکنم تا شعر عاشقانه بگویم
شعر عاشقانه هم شهید است
چرا که قلمروش کشتارگاه بوسههاست.
شتابزده میبوسمش،
میترسم زمان بگذرد، خوب نبوسیده باشمش،
اقبال! سرنوشت! تصادف! زمان!
کمکم کنید تا بمانم، تنها لمحهای دیگر، یا هزارهای دیگر
در تقاطع مهتابهای پیشانیاش در نور،
در کنار رواق گونههایش
خم شده از پنجرههای باران زدهی جعد گیسوهایش،
میخواهم ابدیت را جسته باشم
روح روح روح
زمان زمان زمان
رؤیا رؤیا رؤیا
همهی مجردهای جهان را در پیالهای میریزم و پیاله را سر میکشم
تا معشوقم ممکن شود
ای ناممکن، ممکن شو!
ای رؤیای مکرر، ای بارقهی اتاقهای تو در تو
اسطورهی ستارهی سبز
ستارهی هزار پر
بیدار شو! بروی ! برون آی از من خفتهی جان من و جان جهان!
شانههایم عطش بوسههای تو را دارند
غافلگیرم کن!
جوانم کن!
زیر و رویم کن تا از پهلوی پُر ترانهی تو زاده شوم!
#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
وقتی که آسمان کهکشانش را بر روی کف دست آن کسی که
من دوستش دارم، میبارد،
وقتی که خروس جنون از اعماق صبحِ رؤیا
بانگ «برخیز!» میزند،
و من بلند میشوم، نگاهش میکنم، غسل میکنم تا شعر عاشقانه بگویم
شعر عاشقانه هم شهید است
چرا که قلمروش کشتارگاه بوسههاست.
شتابزده میبوسمش،
میترسم زمان بگذرد، خوب نبوسیده باشمش،
اقبال! سرنوشت! تصادف! زمان!
کمکم کنید تا بمانم، تنها لمحهای دیگر، یا هزارهای دیگر
در تقاطع مهتابهای پیشانیاش در نور،
در کنار رواق گونههایش
خم شده از پنجرههای باران زدهی جعد گیسوهایش،
میخواهم ابدیت را جسته باشم
روح روح روح
زمان زمان زمان
رؤیا رؤیا رؤیا
همهی مجردهای جهان را در پیالهای میریزم و پیاله را سر میکشم
تا معشوقم ممکن شود
ای ناممکن، ممکن شو!
ای رؤیای مکرر، ای بارقهی اتاقهای تو در تو
اسطورهی ستارهی سبز
ستارهی هزار پر
بیدار شو! بروی ! برون آی از من خفتهی جان من و جان جهان!
شانههایم عطش بوسههای تو را دارند
غافلگیرم کن!
جوانم کن!
زیر و رویم کن تا از پهلوی پُر ترانهی تو زاده شوم!
#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima