باورش این بود که عشق باید یکباره، با درخششهایِ بسیار و تکانهایِ شدید از راه برسد، توفانی آسمانی که به زندگی هجوم بیاورد، زیر و رویاش کند، ارادهیِ آدمها را مثلِ شاخ و برگ بکٙنٙد و دل را یکپارچه ببٙرٙد و به ورطه بیندازد. نمیدانست که وقتی ناودانها گرفته باشد باران رویِ بامِ خانهها دریاچهها بهوجود میآوٙرٙد، و اینچنین خود را در امنیت میدانست تا اینکه ناگهان تٙرٙکی در دیوار کشف کرد.*
■✍: #گوستاو_فلوبر [ فرانسه، ۱۸۸۰-۱۸۲۱ ]
■مترجم: #مهدی_سحابی [ ۱۶ بهمن ۱۳۲۳ قزوین - ۱۸ آبان ۱۳۸۸ فرانسه ]
*بخشی از رمان: «مادام بوواری»
@asheghanehaye_fatima
■✍: #گوستاو_فلوبر [ فرانسه، ۱۸۸۰-۱۸۲۱ ]
■مترجم: #مهدی_سحابی [ ۱۶ بهمن ۱۳۲۳ قزوین - ۱۸ آبان ۱۳۸۸ فرانسه ]
*بخشی از رمان: «مادام بوواری»
@asheghanehaye_fatima