این دنیا یک بازیگرخانه غریبی است. مثل خیمهشببازی یا بازی شطرنج، همۀ کائنات روی صفحه گمان میکنند که آزادند. ولی یک دست نامرئی که گوئی متعلق به یک بچه است مدتی با ما تفریح میکند. ما را جابجا میکند، بعد دلش را میزند، دوباره این عروسکها یا مُهرهها را در صندوق فراموشی و نیستی میاندازد:
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یکیک باز
#صادق_هدایت
#ترانه_های_خیام
@asheghanehaye_fatima
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یکیک باز
#صادق_هدایت
#ترانه_های_خیام
@asheghanehaye_fatima
نمیدانی چقدر تنها هستم.
این تنهایی مرا اذیت میکند، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم.
چون وقتی که به تو نامه مینویسم، مثل این است که با تو حرف میزنم.
اگر در این کاغذ "تو" مینویسم مرا ببخش.
اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است!
روزها چقدر دراز است؛ عقربک ساعت آنقدر آهسته و کند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم...
آیا زمان بهنظر تو هم اینقدر طولانی است...
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
این تنهایی مرا اذیت میکند، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم.
چون وقتی که به تو نامه مینویسم، مثل این است که با تو حرف میزنم.
اگر در این کاغذ "تو" مینویسم مرا ببخش.
اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است!
روزها چقدر دراز است؛ عقربک ساعت آنقدر آهسته و کند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم...
آیا زمان بهنظر تو هم اینقدر طولانی است...
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
آیا برای هرکسی اتفاق نیفتاده که ناگهان و بدون دلیل بفکر فرو برود و به قدری در فکر غوطهور بشود که از زمان و مکان خودش بیخبر بشود و نداند که فکر چه چیز را میکند؟
آنوقت باید کوشش بکند برای اینکه به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود-این صدای مرگ است.
#صادق_هدایت
- بوف کور
@asheghanehaye_fatima
آنوقت باید کوشش بکند برای اینکه به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود-این صدای مرگ است.
#صادق_هدایت
- بوف کور
@asheghanehaye_fatima
.
آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باورنکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من افسانه و قصه خودم را نمینویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است، _آرزوهایی که به آن نرسیدهاند، آرزوهایی که هر متلسازی مطابق روحیه محدود موروثی خودش تصور کرده است.
#صادق_هدایت
- بوف کور
@asheghanehaye_fatima
آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باورنکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من افسانه و قصه خودم را نمینویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است، _آرزوهایی که به آن نرسیدهاند، آرزوهایی که هر متلسازی مطابق روحیه محدود موروثی خودش تصور کرده است.
#صادق_هدایت
- بوف کور
@asheghanehaye_fatima
خوش به حال باد
گونههایت را لمس میکند
و هیچکس از او نمیپرسد که با تو
چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد میآفریدند
تو را برگ درختی خلق میکردند؛
عشقبازیِ برگ و باد را دیدهای؟!
در هم میپیچند و عاشقتر میشوند...
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
گونههایت را لمس میکند
و هیچکس از او نمیپرسد که با تو
چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد میآفریدند
تو را برگ درختی خلق میکردند؛
عشقبازیِ برگ و باد را دیدهای؟!
در هم میپیچند و عاشقتر میشوند...
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
دنیا دمدمی است، دو روز دیگر ماها خاک میشویم. چرا سر حرفهای پوچ وقتمان را تلف بکنیم؟
چیزی که میماند همان خوشی است، وقت را باید غنیمت شمرد. باقیش پوچ است و بعد افسوس دارد.
#صادق_هدایت
از کتاب سه قطره خون
@asheghanehaye_fatima
چیزی که میماند همان خوشی است، وقت را باید غنیمت شمرد. باقیش پوچ است و بعد افسوس دارد.
#صادق_هدایت
از کتاب سه قطره خون
@asheghanehaye_fatima
او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد، اما بهنظر میآمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچکس از او حمایت نمیکرد و توی هر چشمی نگاه میکرد، بهجز کینه و شرارت چیز دیگری نمیخواند!
#صادق_هدایت
- سگ ولگرد
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدایت
- سگ ولگرد
@asheghanehaye_fatima
برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم که میگفت :
"پاشو ببین چه برفی اومده"
برف ده سالگی را بخاطر آدم برفیهایش،
برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش،
برف هجده سالگی را درست یادم نیست در میان افکار یخ زده بود!
برف بیست سالگی را به خاطر قدم زدنهای عاشقانه و رد پاهایم،
امّا برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
#صادق_هدایت
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
"پاشو ببین چه برفی اومده"
برف ده سالگی را بخاطر آدم برفیهایش،
برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش،
برف هجده سالگی را درست یادم نیست در میان افکار یخ زده بود!
برف بیست سالگی را به خاطر قدم زدنهای عاشقانه و رد پاهایم،
امّا برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
#صادق_هدایت
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima