چه هراسِ قشنگی
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
در من طلوع کند
گواهِ این هولِ سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پسِ پشتِ تمامِ این سالها
خمیازه میریزد...
چه وهمِ پیچیدهیی
که نقب به سادگیِ اتاقکِ ذهنام میزند
تا ریشه بدوانم به دوردستِ خاموشی
جایی که خیال
حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم نفشی از هیچکس در من
که با آینههای تودرتو آمده در چشمهای تو
کولیِ سردرگم از هماره
به بازیِ گلپوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بیتعبیرِ کابوسهای هزار و یک شبام!
که هفت گاو گردهی هفت گاوِ دیگر را...
چه هراسِ قشنگی
به قحطسالگیِ عشق
با شاعر در من قد کشیده است...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
در من طلوع کند
گواهِ این هولِ سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پسِ پشتِ تمامِ این سالها
خمیازه میریزد...
چه وهمِ پیچیدهیی
که نقب به سادگیِ اتاقکِ ذهنام میزند
تا ریشه بدوانم به دوردستِ خاموشی
جایی که خیال
حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم نفشی از هیچکس در من
که با آینههای تودرتو آمده در چشمهای تو
کولیِ سردرگم از هماره
به بازیِ گلپوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بیتعبیرِ کابوسهای هزار و یک شبام!
که هفت گاو گردهی هفت گاوِ دیگر را...
چه هراسِ قشنگی
به قحطسالگیِ عشق
با شاعر در من قد کشیده است...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
چه هراس ِقشنگی
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
- در من طلوع کند
گواه این هول سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پس ِپشت تمام این سالها
- خمیازه میریزد....
چه وهم پیچیدهای
که نقب به سادگی ِاتاقک ذهنم میزند
تا ریشه بدوانم به دوردست ِخاموشی
جایی ؛ که خیال
- حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم ِ نفشی از هیچکس ِدر من
که با آینههای تو در تو آمده در چشمهای تو
- کولی ِسر در گم از هماره
به بازی گل پوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بی تعبیر ِکابوسهای هزار و یک شبام !
که هفت گاو گردهی هفت گاو دیگر را.....
چه هراس قشنگی
به قحطسالگی ِعشق
با شاعر در من قد کشیدهست.....
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
- در من طلوع کند
گواه این هول سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پس ِپشت تمام این سالها
- خمیازه میریزد....
چه وهم پیچیدهای
که نقب به سادگی ِاتاقک ذهنم میزند
تا ریشه بدوانم به دوردست ِخاموشی
جایی ؛ که خیال
- حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم ِ نفشی از هیچکس ِدر من
که با آینههای تو در تو آمده در چشمهای تو
- کولی ِسر در گم از هماره
به بازی گل پوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بی تعبیر ِکابوسهای هزار و یک شبام !
که هفت گاو گردهی هفت گاو دیگر را.....
چه هراس قشنگی
به قحطسالگی ِعشق
با شاعر در من قد کشیدهست.....
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
نه کتابی حوصلهام میکند
نه چراغی، نه خوابی!
که خیالِ پاگرفتهام هر شب
کولیزاد در مرا
با خود همراه میکند
تا به تعبیرِ رؤیایی که تو را؛
به بستری که نمیدانم از جنسِ کدام خاک ؟!
ای دوریکرده از همهی خواب وُ خیالام...
کاش!
نگاهی از تو
ترسیم بر بومِ ناتمامِ بودنام بود.
تا میخواندمت: از لاجورد افق
تا میشکفتی صبحی به حوصلهام
که کمی پرسه در حوالیِ حالایم بزنم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
نه کتابی حوصلهام میکند
نه چراغی، نه خوابی!
که خیالِ پاگرفتهام هر شب
کولیزاد در مرا
با خود همراه میکند
تا به تعبیرِ رؤیایی که تو را؛
به بستری که نمیدانم از جنسِ کدام خاک ؟!
ای دوریکرده از همهی خواب وُ خیالام...
کاش!
نگاهی از تو
ترسیم بر بومِ ناتمامِ بودنام بود.
تا میخواندمت: از لاجورد افق
تا میشکفتی صبحی به حوصلهام
که کمی پرسه در حوالیِ حالایم بزنم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima