عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
زنجیر بند زلفت زد حلقه بر در دل
خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل

ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو
وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل

زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی
رخسار و خال مشکین کافور و حب فلفل

سودای زلف مشکین دارد دل شکسته
دیوانه گشت مسکین می بایدش سلاسل

یاقوت در چکانت الماس راست حامی
شمشاد خوش خرامت خورشید راست حامل

از عکس گونه هایت در تاب ماه نخشت
وز سحر چشمهایت بی آب چاه بابل

خواهی که یوسف جان از چاه غم برآید
پرتاب کن زبالا مشکین رسن فروهل

از حسن گل به گلزار باد افکند ورق را
گر بر شمال خوانم یک شمه زان شمایل

در معرض عفافت ، آن مکه ی طهارت
در مجلس ثنایت ، آن مصدر دلایل

از رشک حسن خطت ، دست نگار بر سر
وز شرم لطف طبعت ، پای زلال در گل

دارد زحسن خلقت ، باد شمال بویی
شاخ شجر بدان بو ، باشد به باد مایل

چشم وچراغ عالم ، بودی تو پیش از آن دم
کافلاک در گرفتند ، اجرام را مشاعل

#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد
یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد

از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!
رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد

ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت
تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟

چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان
حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد

من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار
کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد

#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب
رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب

چشم مست تو که بر هر طرفی، می‌افتد
بر من افتاد، زمستی و مرا کرد خراب

با خیال تو مرا، خواب نیاید در چشم
کو خیالت که طلب می‌کندش، دیده در آب

به تمنای لب لعل تو گردد، بر کف
آتشین جان رسانیده به لب، جام شراب

چون نه از آب و گلی، بلکه همه جان و دلی
که گر از ماء و ترابی، پس ازین ما و تراب

دیگران را هوس جنت اگر می‌باشد
روضه جنت سلمان در توست، از همه باب

#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است
لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است

رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من
مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است

می‌کشد مسکین دلم، تاب طناب طره‌ات
چون کند، در گردن او، این طناب، افتاده است

خیل خونخوار خیال، اطراف چشم من، گرفت
آنچنان کز دیده من، راه خواب، افتاده است

چشم مستت دیده‌ام، روزی، وزان مستی هنوز
در خرابات مغان، سلمان، خراب افتاده است

#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را
به گل رضوان بر انداید، در فردوس اعلی را

وگر سرور سر افرازت، زجنت، سایه بردارد
دگر برگ سر افرازی، نباشد شاخ طوبی را

فروغ حسن رویت کی، تواند دیده هر بیدل؟
دلی چون کوه می‌باید، که بر تابد تجلی را

اگر عکس رخ و بوی سر زلفت، نبودندی
که، بنمودی شب دیجور، نور از طور موسی را؟

به بازار سر زلفت، که هست آن حلقه سودا
نباشد قیمتی چندان، متاع دین و دنیا را

به وجهی تا دهان تو نشد پیدا، ندانستند
کزین رو صحبتی نیک است، با خورشید عیسی را

اگر زاهد برد بوی از، نسیم رحمت لطفت
چو گل بر هم برد صد تو، لباس زهد و تقوی را

#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست
هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست

دیده را هر شب خیالت می‌شود مهمان، ولی
دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست

رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان
اهل معنی را برون، زین قبله و محراب نیست

با خیالت، خواب در چشمم نمی‌گیرد قرار
خواب می‌داند که راه سیل، جای خواب نیست

رشته جانم کی آرد تاب شمع روی تو
چون چراغ عقل را با شور عشقت تاب نیست

مجلس ما روشن است، از طلعتش، مه را بگو
دیده بر هم نه، که امشب حاجت مهتاب نیست

سلمان ساوجی, دیوان اشعار, غزلیات
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان
ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان

حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت
هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان

بر هر طرف که سروت، یک روز می‌خرامد
می‌روید از زمین تن، می‌بارد از هوا جان

باد صبا ز کویت، جان می‌برد به دامن
در حیرتم کز آنجا، چون می‌برد صبا جان؟

از شوق وصلت آمد، جان عزیز بر لب
گر می‌شود میسر، سهل است گو بر آ جان

در گوشه‌های چشمت جان جای کرد جانا
زیرا نیافت بهتر زان گوشه هیچ جا جان

جان و دلم فتادند، اندر محیط عشقت
دل غرقه گشت و تا لب، آمد به صد بلا جان

در خلوت وصالت، سلمان چگونه گنجد؟
سلمان تنست و آنجا جای دلست یا جان

سلمان ساوجی, دیوان اشعار, غزلیات
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم

پس ازین دست من و دامن سودای شما
چند گردم پی سودای پراکنده بسم

تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من
با گل و آب برآمیخته چون خار و خسم

کی بود کی که به وصلت رسم ای عمر عزیز؟
ترسم این عمر به پایان رسد و من نرسم

سخت بیمارم و غیر از تو هوس نیست مرا
به عیادت به سرآ تا به سر آید هوسم

ای صبا بلبل مستم ز گلستان وصال
بویی آخر به من آور که اسیر قفسم

کار سلمان چونی افتاد کنون با نفسی
بر لبم نه لب و بنواز چونی یک نفسم

#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
إِذا ما نَسيتُكَ مَن أَذكُرُ
سِواكَ بِبالي لا يَخطُرُ

#بهاء_الدين_زهير

ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد

#سلمان_ساوجی

#ادبیات_تطبیقی
#تناظر
@asheghanehaye_fatima