■زمین
آنگه که مرگ، رؤیای پیرانهی مرا
- این میل و درد استخوانهایم را - به هراس مینشاند،
او، اندوهگین از پایان گرفتن در زیرِ این سقفهای شوم،
بالِ آرامبخشاش را در من گسترانیده است.
ای تالارِ آبنوسیِ پرشکوه که سبزهها و گلهای درخشانات
در مرگشان پیچوتاب میخورند تا شهریاری را گمراه سازند!
شما در برابرِ چشمانِ این خلوتنشینی که شیفتهی ایمانِ خوش است
غروری هستید که در ظلمات، دروغین گشتهاید.
آری من میدانم که در دوردست این شب،
زمین، با درخششِ عظیمی معمای شگفتِ اندیشهها را
در طولِ قرنهایی که هرگز تیرهاش نمیدارند،
برمیافروزد.
این پهنهی بیمانندی که گسترش میگیرد و انکار میشود.
در ملالِ اخگرهای کوچک دیگر در میغلطد
تا آشکار کند که نبوغ از سیارهی زمین برافروخته است.
■شاعر: #استفان_مالارمه [ Stéphane Mallarmé
| فرانسه، ۱۸۹۸-۱۸۴۲ ]
■برگردان: #یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
آنگه که مرگ، رؤیای پیرانهی مرا
- این میل و درد استخوانهایم را - به هراس مینشاند،
او، اندوهگین از پایان گرفتن در زیرِ این سقفهای شوم،
بالِ آرامبخشاش را در من گسترانیده است.
ای تالارِ آبنوسیِ پرشکوه که سبزهها و گلهای درخشانات
در مرگشان پیچوتاب میخورند تا شهریاری را گمراه سازند!
شما در برابرِ چشمانِ این خلوتنشینی که شیفتهی ایمانِ خوش است
غروری هستید که در ظلمات، دروغین گشتهاید.
آری من میدانم که در دوردست این شب،
زمین، با درخششِ عظیمی معمای شگفتِ اندیشهها را
در طولِ قرنهایی که هرگز تیرهاش نمیدارند،
برمیافروزد.
این پهنهی بیمانندی که گسترش میگیرد و انکار میشود.
در ملالِ اخگرهای کوچک دیگر در میغلطد
تا آشکار کند که نبوغ از سیارهی زمین برافروخته است.
■شاعر: #استفان_مالارمه [ Stéphane Mallarmé
| فرانسه، ۱۸۹۸-۱۸۴۲ ]
■برگردان: #یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima