به جایی که بدان سفر نکرده ام
به جایی دور و در ورای هر تجربه
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریف ترین حالت تو چیزهایی ست که اسیرم می کند
چیزهایی چنان نزدیک که نمی توان بدان دست یافت
کوتاهترین نگاهت به آسانی اسیرم می کند
و حتی اگر همچون انگشتان ، خود را بسته باشم
برگ به برگِ مرا می توانی بگشایی
به همان سان که بهار نخستین گل سرخ اش را
به لمسی راز آلود و سبک دست می گشاید
یا اگر بخواهی مرا بر بندی
من و زندگی ام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته می شویم
به همان سان که وقتی دلِ گل به او می گوید
همه جا دارد دانه دانه برف می بارد
هیچ چیز این جهان که پیش رویِ ماست
به ظرافت شگفت تو نمی رسد
به ظرافتی که
در هر نفس وا می داردم
با رنگِ مهر ، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم
نمی دانم چه در توست که می بندد و می گشاید
تنها می دانم چیزی در من است که می داند
چشمان تو ریشه دارتر از هر گل سرخ است
و حتی باران هم چنین دستان کوچکی ندارد
#ادوارد_استیلن_کامینگز
مجتبی گلستان
@asheghanehaye_fatima
به جایی دور و در ورای هر تجربه
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریف ترین حالت تو چیزهایی ست که اسیرم می کند
چیزهایی چنان نزدیک که نمی توان بدان دست یافت
کوتاهترین نگاهت به آسانی اسیرم می کند
و حتی اگر همچون انگشتان ، خود را بسته باشم
برگ به برگِ مرا می توانی بگشایی
به همان سان که بهار نخستین گل سرخ اش را
به لمسی راز آلود و سبک دست می گشاید
یا اگر بخواهی مرا بر بندی
من و زندگی ام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته می شویم
به همان سان که وقتی دلِ گل به او می گوید
همه جا دارد دانه دانه برف می بارد
هیچ چیز این جهان که پیش رویِ ماست
به ظرافت شگفت تو نمی رسد
به ظرافتی که
در هر نفس وا می داردم
با رنگِ مهر ، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم
نمی دانم چه در توست که می بندد و می گشاید
تنها می دانم چیزی در من است که می داند
چشمان تو ریشه دارتر از هر گل سرخ است
و حتی باران هم چنین دستان کوچکی ندارد
#ادوارد_استیلن_کامینگز
مجتبی گلستان
@asheghanehaye_fatima
تنم را دوست میدارم وقتی با تنِ توست
چرا که چیزی نو میشود
با ماهیچههای بهتر و عصبهای بیشتر
تنت را دوست دارم
آنچه که میکند دوست دارم
چگونهاش را دوست دارم
حسکردنِ مهرهها و استخوانهایت
را دوست دارم
و لرزشِ این نرمیِ سفت را
و آنچه که میخواهم
دوباره و دوباره و دوباره ببوسم
دوست دارم این و آنِ تو را ببوسم
دوست دارم کرکهای هراسان تنت را
نرم نوازش کنم
و آنچه بر گوشتِ تنمان میرود به هنگامِ جدا شدن
و چشمهایمان، که خردههای بزرگِ عشقند
و احتمالا لرزشِ تو را در زیرِ تنم دوست دارم
که اینهمه تازه است!
#ادوارد_استیلن_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
چرا که چیزی نو میشود
با ماهیچههای بهتر و عصبهای بیشتر
تنت را دوست دارم
آنچه که میکند دوست دارم
چگونهاش را دوست دارم
حسکردنِ مهرهها و استخوانهایت
را دوست دارم
و لرزشِ این نرمیِ سفت را
و آنچه که میخواهم
دوباره و دوباره و دوباره ببوسم
دوست دارم این و آنِ تو را ببوسم
دوست دارم کرکهای هراسان تنت را
نرم نوازش کنم
و آنچه بر گوشتِ تنمان میرود به هنگامِ جدا شدن
و چشمهایمان، که خردههای بزرگِ عشقند
و احتمالا لرزشِ تو را در زیرِ تنم دوست دارم
که اینهمه تازه است!
#ادوارد_استیلن_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
"حرف زدنت آفتابِ ناگهان است ...
دوستت دارم؛
بهرِ چشمهای گشادهی کودکانهات،
دستهای پَرپَرزنات
بهر ِ مچهایت این خدایگانِ کوچک
و انگشتهایت این رازهای زیبا ...
دوستت دارم
شکوفه آیا اندیشناکِ عمر خویش است؟
پروانه آیا غمناکِ جان؟
شاخهگلی مرا خوشتر از عمر جاوید است ..."
#ادوارد_استیلن_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم؛
بهرِ چشمهای گشادهی کودکانهات،
دستهای پَرپَرزنات
بهر ِ مچهایت این خدایگانِ کوچک
و انگشتهایت این رازهای زیبا ...
دوستت دارم
شکوفه آیا اندیشناکِ عمر خویش است؟
پروانه آیا غمناکِ جان؟
شاخهگلی مرا خوشتر از عمر جاوید است ..."
#ادوارد_استیلن_کامینگز
@asheghanehaye_fatima