"عشق"
ابریشم است عشق
که رشته ای از آن
بر سازی می نشیند
وتار و پودش را می لرزاند
مشک ناب است عشق
که از نافه ای پدید می آید
وهوا را معطر می کند
عسل است عشق
که قطره قطره می چکد
وشیرینی عالم با اوست
بهار است عشق
که به معجزه ای بیدار می کند زمین را...
#عمران_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
ابریشم است عشق
که رشته ای از آن
بر سازی می نشیند
وتار و پودش را می لرزاند
مشک ناب است عشق
که از نافه ای پدید می آید
وهوا را معطر می کند
عسل است عشق
که قطره قطره می چکد
وشیرینی عالم با اوست
بهار است عشق
که به معجزه ای بیدار می کند زمین را...
#عمران_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که میرساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانههای آبی
به کمی غزال وحشی...
#عمران_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که میرساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانههای آبی
به کمی غزال وحشی...
#عمران_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
به روی غنچه ی لبهای پر طراوت تو
از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو
درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو
فدای این دل تنگم كه بی اشاره ی تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
به روی غنچه ی لبهای پر طراوت تو
از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو
درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو
فدای این دل تنگم كه بی اشاره ی تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
به روی غنچه ی لبهای پر طراوت تو
از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو
درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو
فدای این دل تنگم كه بی اشاره ی تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
به روی غنچه ی لبهای پر طراوت تو
از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو
درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو
فدای این دل تنگم كه بی اشاره ی تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا كمی بد باش !
نمی توانی می دانم نمی توانی اما
بیا كمی بد باش!
تویی كه سبزه و گل را به آب عادت دادی
تویی كه با لب خود این غمین تنها را
به می بشارت دادی
تو را كه می بینم
خیال میكنم انسان همیشه این سان است
چرا همیشه بهاری ؟ كمی زمستان باش
مرا به سردی این روزگار عادت ده
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا كمی بد باش !
زنده یاد #عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نمی توانی می دانم نمی توانی اما
بیا كمی بد باش!
تویی كه سبزه و گل را به آب عادت دادی
تویی كه با لب خود این غمین تنها را
به می بشارت دادی
تو را كه می بینم
خیال میكنم انسان همیشه این سان است
چرا همیشه بهاری ؟ كمی زمستان باش
مرا به سردی این روزگار عادت ده
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا كمی بد باش !
زنده یاد #عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تشنه شد آغوش من، آن پیکر سیمین کجاست؟
باغ خشکی گشتهام، آن ابر فروردین کجاست؟
جامه از اندام خود برگیر و عریانی بپوش
بر تنت پیراهنی زیبندهتر از این کجاست؟
از تو میخواهم به معنای لطافت پی برند
خوابگاه یاسمن کو، بستر نسرین کجاست؟
یاد آغوش تو در من روح تنهایی دمید
من نسیم حسرتم، آن باغ عطرآگین کجاست؟
گیسوانت، راز شبهای هزار و یک شب است
طفل بیخوابم، بگو آن قصّۀ شیرین کجاست؟
آسمان ابریام من، وا نمیگردد دلم
بغض دارم در گلو، آن گریۀ تسکین کجاست؟
#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
باغ خشکی گشتهام، آن ابر فروردین کجاست؟
جامه از اندام خود برگیر و عریانی بپوش
بر تنت پیراهنی زیبندهتر از این کجاست؟
از تو میخواهم به معنای لطافت پی برند
خوابگاه یاسمن کو، بستر نسرین کجاست؟
یاد آغوش تو در من روح تنهایی دمید
من نسیم حسرتم، آن باغ عطرآگین کجاست؟
گیسوانت، راز شبهای هزار و یک شب است
طفل بیخوابم، بگو آن قصّۀ شیرین کجاست؟
آسمان ابریام من، وا نمیگردد دلم
بغض دارم در گلو، آن گریۀ تسکین کجاست؟
#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
.
من دلم میخواهد
مثل نیلوفر آبی باشم.
من دلم میخواهد
عصر با ماهیها
بنشینیم
و کمی گپ بزنیم.
شهری از آب دلم میخواهد
خانهای در آن شهر
و در آن خانه به هر پنجرهای
پرده از پارچهی نازک آب.
من دلم میخواهد
دختران، دختر آبی باشند
دامن از موج بپوشند و برقصند سبک.
روح من
انعطاف خزه را داشته باشد در آب
در زمینی که ز بیم
اشک هم حتی
سقط میباید کرد.
گریه در آب چه لذتبخش است
من که انباشته هستم از اشک
داخل آب اگر گریه کنم
تو نخواهی فهمید.
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم در آب:
آب یعنی همهی خوبیها...
#عمران_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
من دلم میخواهد
مثل نیلوفر آبی باشم.
من دلم میخواهد
عصر با ماهیها
بنشینیم
و کمی گپ بزنیم.
شهری از آب دلم میخواهد
خانهای در آن شهر
و در آن خانه به هر پنجرهای
پرده از پارچهی نازک آب.
من دلم میخواهد
دختران، دختر آبی باشند
دامن از موج بپوشند و برقصند سبک.
روح من
انعطاف خزه را داشته باشد در آب
در زمینی که ز بیم
اشک هم حتی
سقط میباید کرد.
گریه در آب چه لذتبخش است
من که انباشته هستم از اشک
داخل آب اگر گریه کنم
تو نخواهی فهمید.
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم در آب:
آب یعنی همهی خوبیها...
#عمران_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
1
حرف که میزد،
آسمان آبی میشد
آنقدر که
دستِ آدمی
رنگ میگرفت ...
#غلامرضا_بروسان
🍃🍃🍃
2
فکرِ تو عايقِ سرمای من است
فکر کردم به صميميّتِ تو
گرم شدم
خنده کن خنده
که با خندهٔ تو
آفتاب از تَهِ دل میخندد
شَرم در چهرهٔ من داشت
شقايق میکاشت
سفره انداخته بوديم و
کنارش باهم
دوستی میخورديم
حرفِ تو سنگِ بزرگی
جلوی پای زمستان انداخت
باز هم حرف بزن ...
#عمران_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
حرف که میزد،
آسمان آبی میشد
آنقدر که
دستِ آدمی
رنگ میگرفت ...
#غلامرضا_بروسان
🍃🍃🍃
2
فکرِ تو عايقِ سرمای من است
فکر کردم به صميميّتِ تو
گرم شدم
خنده کن خنده
که با خندهٔ تو
آفتاب از تَهِ دل میخندد
شَرم در چهرهٔ من داشت
شقايق میکاشت
سفره انداخته بوديم و
کنارش باهم
دوستی میخورديم
حرفِ تو سنگِ بزرگی
جلوی پای زمستان انداخت
باز هم حرف بزن ...
#عمران_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
هوا
چنان سرد است
که سرما را حس نمیکنم
و زخم
چنان گرم
که درد را
کنارت مینشینم
دستام را گرم میکنم
و خاکستر میریزم
بر زخمام...
#عمران_صلاحی [ ۱ اسفند ۱۳۲۵ – ۱۱ مهر ۱۳۸۵ ]
@asheghanehaye_fatima
چنان سرد است
که سرما را حس نمیکنم
و زخم
چنان گرم
که درد را
کنارت مینشینم
دستام را گرم میکنم
و خاکستر میریزم
بر زخمام...
#عمران_صلاحی [ ۱ اسفند ۱۳۲۵ – ۱۱ مهر ۱۳۸۵ ]
@asheghanehaye_fatima