سیزده روزِ رفته از بهار را
در بسترِ سکوت آرمیدم،
که مگر بشنوم
از عطرِ لحظه ها
شمیمِ نفسهای ترا
گویا، مرا به آرزوهای محال گره زدند...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
در بسترِ سکوت آرمیدم،
که مگر بشنوم
از عطرِ لحظه ها
شمیمِ نفسهای ترا
گویا، مرا به آرزوهای محال گره زدند...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بوی بوسههای تو را دارم
عطرِ پیچیدهی عشقی
که پیچکها را
بر سطحِ دیوارها
به وعدهی دیدار میرقصانَد...
بوی چشمهای تو را دارم
طعمِ تپندهی دلِ پلکواکردهیی
از دیروزِ انتظار
تا به اکنونِ شاید بیایی
عریانتر از آغوشِ فصل
به عشقبازیِ تا فردای چهپیشآید...
چهره بیارای
- در آینهی من که شکستم.
تا معلوم بیایم تو را
که حُسنِ زیبای عشق
از دورهای چهقدر به من نزدیکی!
به بوی بوسههای در من
که پنهان از تو...
#گویا_فیروزکوهی
بوی بوسههای تو را دارم
عطرِ پیچیدهی عشقی
که پیچکها را
بر سطحِ دیوارها
به وعدهی دیدار میرقصانَد...
بوی چشمهای تو را دارم
طعمِ تپندهی دلِ پلکواکردهیی
از دیروزِ انتظار
تا به اکنونِ شاید بیایی
عریانتر از آغوشِ فصل
به عشقبازیِ تا فردای چهپیشآید...
چهره بیارای
- در آینهی من که شکستم.
تا معلوم بیایم تو را
که حُسنِ زیبای عشق
از دورهای چهقدر به من نزدیکی!
به بوی بوسههای در من
که پنهان از تو...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
تابم نیست.
خوابم نیست.
سیگار به سیگار دود میشوم!
...و دفتری که مرا از بیچراغی میسوزد...
ورق میزنم
تقویمهای کهنهی شب وُ هر شبم را
مگر مصرعی از خیال رفتهی با تو را
حاشیه کنم
که چه اندازه نیمهی تاریکم را
به بیتوتهی با تو؛ صبح کردم!
صبور با من...
مثلِ پرندهای جامانده از کوچ
بادِ نه آرامتر از من!
خود را به پنجرهی اتاقک دربسته میکوبد.
تا سکوت بغض شکستهام
مشق شروه به باران کند...
تا باران به کوچهی خالی از تو
تلخ هقهقام را
بر ردِ رفته پاورقی سازد
دلتنگیی تاکنونم را
چشمهای خیس و خاموش
بازخوانی میکند،
که کمی دیر به خیالم زدی...
سیگار به سیگار دود میشوم
...و دفتری که مرا خاکستر میکند.
از تو چه دور
واژه کم آوردم...
#گویا_فیروزکوهی
تابم نیست.
خوابم نیست.
سیگار به سیگار دود میشوم!
...و دفتری که مرا از بیچراغی میسوزد...
ورق میزنم
تقویمهای کهنهی شب وُ هر شبم را
مگر مصرعی از خیال رفتهی با تو را
حاشیه کنم
که چه اندازه نیمهی تاریکم را
به بیتوتهی با تو؛ صبح کردم!
صبور با من...
مثلِ پرندهای جامانده از کوچ
بادِ نه آرامتر از من!
خود را به پنجرهی اتاقک دربسته میکوبد.
تا سکوت بغض شکستهام
مشق شروه به باران کند...
تا باران به کوچهی خالی از تو
تلخ هقهقام را
بر ردِ رفته پاورقی سازد
دلتنگیی تاکنونم را
چشمهای خیس و خاموش
بازخوانی میکند،
که کمی دیر به خیالم زدی...
سیگار به سیگار دود میشوم
...و دفتری که مرا خاکستر میکند.
از تو چه دور
واژه کم آوردم...
#گویا_فیروزکوهی
.
با خیالت میزنم بیرون !
یک خیابان دورتر از خود
زیر باران ؛ خیس ِ حس ِ پرسه خواهم شد.
خوب میدانم ؛
وزن ِ عشق ِ من به تو بالاست.!
...و دلم
- در تار وُ پود ِ غربت ِ پیراهنم تنگ است...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
با خیالت میزنم بیرون !
یک خیابان دورتر از خود
زیر باران ؛ خیس ِ حس ِ پرسه خواهم شد.
خوب میدانم ؛
وزن ِ عشق ِ من به تو بالاست.!
...و دلم
- در تار وُ پود ِ غربت ِ پیراهنم تنگ است...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چه هراسِ قشنگی
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
در من طلوع کند
گواهِ این هولِ سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پسِ پشتِ تمامِ این سالها
خمیازه میریزد...
چه وهمِ پیچیدهیی
که نقب به سادگیِ اتاقکِ ذهنام میزند
تا ریشه بدوانم به دوردستِ خاموشی
جایی که خیال
حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم نفشی از هیچکس در من
که با آینههای تودرتو آمده در چشمهای تو
کولیِ سردرگم از هماره
به بازیِ گلپوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بیتعبیرِ کابوسهای هزار و یک شبام!
که هفت گاو گردهی هفت گاوِ دیگر را...
چه هراسِ قشنگی
به قحطسالگیِ عشق
با شاعر در من قد کشیده است...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
در من طلوع کند
گواهِ این هولِ سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پسِ پشتِ تمامِ این سالها
خمیازه میریزد...
چه وهمِ پیچیدهیی
که نقب به سادگیِ اتاقکِ ذهنام میزند
تا ریشه بدوانم به دوردستِ خاموشی
جایی که خیال
حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم نفشی از هیچکس در من
که با آینههای تودرتو آمده در چشمهای تو
کولیِ سردرگم از هماره
به بازیِ گلپوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بیتعبیرِ کابوسهای هزار و یک شبام!
که هفت گاو گردهی هفت گاوِ دیگر را...
چه هراسِ قشنگی
به قحطسالگیِ عشق
با شاعر در من قد کشیده است...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
چه هراس ِقشنگی
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
- در من طلوع کند
گواه این هول سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پس ِپشت تمام این سالها
- خمیازه میریزد....
چه وهم پیچیدهای
که نقب به سادگی ِاتاقک ذهنم میزند
تا ریشه بدوانم به دوردست ِخاموشی
جایی ؛ که خیال
- حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم ِ نفشی از هیچکس ِدر من
که با آینههای تو در تو آمده در چشمهای تو
- کولی ِسر در گم از هماره
به بازی گل پوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بی تعبیر ِکابوسهای هزار و یک شبام !
که هفت گاو گردهی هفت گاو دیگر را.....
چه هراس قشنگی
به قحطسالگی ِعشق
با شاعر در من قد کشیدهست.....
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
- در من طلوع کند
گواه این هول سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پس ِپشت تمام این سالها
- خمیازه میریزد....
چه وهم پیچیدهای
که نقب به سادگی ِاتاقک ذهنم میزند
تا ریشه بدوانم به دوردست ِخاموشی
جایی ؛ که خیال
- حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم ِ نفشی از هیچکس ِدر من
که با آینههای تو در تو آمده در چشمهای تو
- کولی ِسر در گم از هماره
به بازی گل پوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بی تعبیر ِکابوسهای هزار و یک شبام !
که هفت گاو گردهی هفت گاو دیگر را.....
چه هراس قشنگی
به قحطسالگی ِعشق
با شاعر در من قد کشیدهست.....
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
نه کتابی حوصلهام میکند
نه چراغی، نه خوابی!
که خیالِ پاگرفتهام هر شب
کولیزاد در مرا
با خود همراه میکند
تا به تعبیرِ رؤیایی که تو را؛
به بستری که نمیدانم از جنسِ کدام خاک ؟!
ای دوریکرده از همهی خواب وُ خیالام...
کاش!
نگاهی از تو
ترسیم بر بومِ ناتمامِ بودنام بود.
تا میخواندمت: از لاجورد افق
تا میشکفتی صبحی به حوصلهام
که کمی پرسه در حوالیِ حالایم بزنم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
نه کتابی حوصلهام میکند
نه چراغی، نه خوابی!
که خیالِ پاگرفتهام هر شب
کولیزاد در مرا
با خود همراه میکند
تا به تعبیرِ رؤیایی که تو را؛
به بستری که نمیدانم از جنسِ کدام خاک ؟!
ای دوریکرده از همهی خواب وُ خیالام...
کاش!
نگاهی از تو
ترسیم بر بومِ ناتمامِ بودنام بود.
تا میخواندمت: از لاجورد افق
تا میشکفتی صبحی به حوصلهام
که کمی پرسه در حوالیِ حالایم بزنم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima