عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



■برکه

شب برکه را با بال‌هایش می‌پوشاند
زیر ماه‌طوق‌دار صورت‌ات را می‌توانم ببینم
که میان مینوماهی‌ها و ستارگان کوچولوی سوسوزن شنا می‌کند
در هوای شبانه سطح برکه فلزی شده است

توی برکه چشم‌های تو باز است
آن‌ها خاطره‌یی در خود دارند که من می‌شناسم
گویی ما با هم بچه بوده‌ایم
اسب‌هامان بر تپه چرا می‌کردند
رنگ‌شان خاکستری با علامت‌هایی به رنگ سفید بود
حال آن‌ها با مردگانی منتظر چرا می‌کنند
که با تن‌های درخشان و بی‌دفاع در زیر زره‌های سنگی
به کودک می‌مانند:

تپه‌ها در دوردست سیاه‌تر از بچه‌گی سر برمی‌آرند
چه فکر می‌کنی از این‌چنین آرام در کنار آب خوابیدن؟
وقتی آن‌چنان نگاه می‌کنی می‌خواهم لمس‌ات کنم
اما وقتی می‌بینم ما در یک زندگی دیگر از یک خون بودیم
نمی‌کنم

#لوییز_گلوک | Louise Gluck | آمریکا، ۱۹۴۳ |

برگردان: #عباس_پژمان
ما فقط یک‌بار
در کودکی
جهان را نظاره می‌کنیم
باقی،
خاطره است...

We look at the world once,
in childhood.
The rest is memory.

■شاعر: #لوییز_گلوک | Louise Gluck | آمریکا، ۱۹۴۳ |

■برگردان: #مرجان_وفایی

@asheghanehaye_fatima
در منتهای رنجم
دری بود.

نه، تا آخر گوش کنید: من به یاد دارم
آن را که شما مرگش خوانید.

آن بالا خش‌خشِ شاخه‌های کاجی که جابه‌جا می‌گشت.
و سپس هیچ. خورشیدِ بی‌جان
می‌درخشید بر رویه‌های خشک.

چه خوفناک است زنده ماندن
هنگامی که شعور
خفته در تیره‌ی خاک.

آنک تمام شد: آن‌چه بیم داری از آن،
جانی که بود و توان سخن گفتنش نبود
یک‌باره به پایان رسید و خاکِ سخت
اندکی خم شد. و آن‌چه گمان کردم
پرندگانی بودند جَسته چون تیر
در بوته‌های پست.

با توام ای آن‌که به یاد نداری
گذر از جهان دیگر را
به تو می‌گویم که می‌توانستم باز سخن بگویم:
هرچه بازآید از دیار نسیان
بازمی‌آید تا بیابد صدایی:

از مرکز حیاتم جوشید
چشمه‌ساری بزرگ،
سایه‌های کبود
بر لاجوردِ دریا.

#لوییز_گلوک
برگردان: #صالح_نجفی

@asheghanehaye_fatima
همیشه چنین است
که چیزی اندوه را رج زند:
مثل بافته‌های مادرت
که همه شال‌های سرخ سایه را نگه می‌دارد؛
شال‌های کریسمس
که تو را گرم می‌کرد
هر بار که ازدواج کرده بود
تو را هم با خود برده بود.
پس چگونه توانست
همه آن سال‌ها قلب بیوه‌اش را سخت نگه دارد
انگار که یکی مرده احیاء شود.
پس نه عجیب است: تو همانی که باید بوده باشی
بانویت می‌هراسد از خون
چونان دیوار خشتی
که از پسِ دیواری.

#لوییز_گلوک


@asheghanehaye_fatima
.
قدر خودتان را بدانید.
عباراتی همچون:

"مردها گریه نمی کنند!"
یا "زنان نمی توانند پول درآورند!"
عقاید محدود کننده ای هستند که
نمی توان با آنها زندگی کرد.


📙 #شفای_زندگی
#لوییز_هی

@asheghanehaye_fatima