@asheghanehaye_fatima
نمی دانی چقدر تنها هستم ، این تنهائی مرا اذیت میکند ، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم چون وقتی که به تو کاغذ مینویسم مثل اینست که با تو حرف میزنم ، اگر در این کاغذ " تو " مینویسم مرا ببخش ، اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است !
روزها چقدر دراز است -عقربک ساعت آنقدر آهسته و کُند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم. آیا زمان به نظر تو هم اینقدر طولانی است ؟ شاید در آنجا با دختری آشنائی پیدا کرده باشی، اگرچه من مطمئنم که همیشه سرت توی کتاب است ، همانطوری که در پاریس بودی . در آن اتاق محقر که هر دقیقه جلو چشم من است حالا یک مُحَصل چینی آن را کرایه کرده ، ولی من پشت شیشه هایم را پارچهٔ کلفت کشیدهام تا بیرون را نبینم ، چون کسی را که دوست داشتم آنجا نیست - همانطوری که برگردان تصنیف میگوید : «پرندهای که به دیار دیگر رفت برنمیگردد»
#صادق_هدایت
از کتاب #آینه_شکسته
نمی دانی چقدر تنها هستم ، این تنهائی مرا اذیت میکند ، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم چون وقتی که به تو کاغذ مینویسم مثل اینست که با تو حرف میزنم ، اگر در این کاغذ " تو " مینویسم مرا ببخش ، اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است !
روزها چقدر دراز است -عقربک ساعت آنقدر آهسته و کُند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم. آیا زمان به نظر تو هم اینقدر طولانی است ؟ شاید در آنجا با دختری آشنائی پیدا کرده باشی، اگرچه من مطمئنم که همیشه سرت توی کتاب است ، همانطوری که در پاریس بودی . در آن اتاق محقر که هر دقیقه جلو چشم من است حالا یک مُحَصل چینی آن را کرایه کرده ، ولی من پشت شیشه هایم را پارچهٔ کلفت کشیدهام تا بیرون را نبینم ، چون کسی را که دوست داشتم آنجا نیست - همانطوری که برگردان تصنیف میگوید : «پرندهای که به دیار دیگر رفت برنمیگردد»
#صادق_هدایت
از کتاب #آینه_شکسته