@asheghanehaye_fatima
میشناسم تمامیِ راهها - که سوی تو میآید -
بسته است
وانگهی تو هم هرگز مرا دوست نداشتهیی
چه نزدیک بودیم و در میان ما: پرتگاه
و خانهها و انسانها در میان ما: مثل دیوارها
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
میشناسم تمامیِ راهها - که سوی تو میآید -
بسته است
وانگهی تو هم هرگز مرا دوست نداشتهیی
چه نزدیک بودیم و در میان ما: پرتگاه
و خانهها و انسانها در میان ما: مثل دیوارها
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
■عشق
حالا بلند میشوی و میروی، برو
چشمانت میمانند؟ آنها هم میروند، بروند.
در حالیکه من بدونِ چشمانت نمیتوانم سر کنم میدانی
در حالیکه - به خدا قسم - امروز خوب بیدار شده بودیم
چشمانمان به عشق گشوده شده بودند، تنها به سوی عشق
پرندهیی روی انگشتانام نشسته بود بلندبلند میخوانْد
عشقبازییی آمده بود و دیگر نرفته بود
دیروزها خبری نبود از فقری که پیشتر کشیده بودیم
انگار که هیچوقت نبوده است
در حالیکه قلبم درست همینجا میتپید
اینجا در آبیِ سربههوای چشمانِ تو
استانبولهایی خوشمشرب
اینجا هم گوشت میشد به تنت
وقتی که حرفهایات لمسش میکرد، دنیایت لمسش میکرد
دوست داشتن آنچنان سازنده بود آنچنان راستوریستکننده
که وقتی باران به پلِ «کاراکوی» میبارید
اگر کاری به کارش نداشتند آسمان خودش را دو نیم میکرد
چون که ما دو نفر بودیم
در حالیکه برای خیس کردنِ موهایت یک لیوان آب کافی بود
سیر شدنمان به قاچی نان و یکیدو زیتون بند بود
اگر تو را یکبار میبوسیدم، خاطرِ دومی مشوش میشد
اگر میگفتم دوبار ببوسم، سومی سردرگریبان
درست بعد از صورتات که اندامت آغاز میشود
بعد از آن سینههایت، سینههایت قهرمانیست
و بعد از آن همهچیز خوبی و زیبایی
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
حالا بلند میشوی و میروی، برو
چشمانت میمانند؟ آنها هم میروند، بروند.
در حالیکه من بدونِ چشمانت نمیتوانم سر کنم میدانی
در حالیکه - به خدا قسم - امروز خوب بیدار شده بودیم
چشمانمان به عشق گشوده شده بودند، تنها به سوی عشق
پرندهیی روی انگشتانام نشسته بود بلندبلند میخوانْد
عشقبازییی آمده بود و دیگر نرفته بود
دیروزها خبری نبود از فقری که پیشتر کشیده بودیم
انگار که هیچوقت نبوده است
در حالیکه قلبم درست همینجا میتپید
اینجا در آبیِ سربههوای چشمانِ تو
استانبولهایی خوشمشرب
اینجا هم گوشت میشد به تنت
وقتی که حرفهایات لمسش میکرد، دنیایت لمسش میکرد
دوست داشتن آنچنان سازنده بود آنچنان راستوریستکننده
که وقتی باران به پلِ «کاراکوی» میبارید
اگر کاری به کارش نداشتند آسمان خودش را دو نیم میکرد
چون که ما دو نفر بودیم
در حالیکه برای خیس کردنِ موهایت یک لیوان آب کافی بود
سیر شدنمان به قاچی نان و یکیدو زیتون بند بود
اگر تو را یکبار میبوسیدم، خاطرِ دومی مشوش میشد
اگر میگفتم دوبار ببوسم، سومی سردرگریبان
درست بعد از صورتات که اندامت آغاز میشود
بعد از آن سینههایت، سینههایت قهرمانیست
و بعد از آن همهچیز خوبی و زیبایی
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
اگر میخواهی مرا درک کنی
سایهات را نگاه کن.
آنهمه نزدیک توست،
اما هرگز تو را لمس نمیکند.
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
سایهات را نگاه کن.
آنهمه نزدیک توست،
اما هرگز تو را لمس نمیکند.
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
باری آیا تابهحال کسی را داشتهاید
که عکساش را باز کرده
و تا ریزترین جزئیات صورتاش را
با دقت نگاه کنید؟
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
که عکساش را باز کرده
و تا ریزترین جزئیات صورتاش را
با دقت نگاه کنید؟
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
هوایی داری که مرا درگیر میکند
با آن ارزشِ دیگری پیدا میکند نفس کشیدن
صبحگاهان به اندازهیی که گرسنه شوی محق
و به اندازهیی که روزت را به زیبایی تمام کنی زیبایی
چون نامِ بسیاری از گلها... زیبا
گلهایی که به سرخیِ معروف باز میشوند
در تمامیِ قارهها
حتا آفریقا
#جمال_سورهیا (#جمال_ثریا)
@asheghanehaye_fatima
با آن ارزشِ دیگری پیدا میکند نفس کشیدن
صبحگاهان به اندازهیی که گرسنه شوی محق
و به اندازهیی که روزت را به زیبایی تمام کنی زیبایی
چون نامِ بسیاری از گلها... زیبا
گلهایی که به سرخیِ معروف باز میشوند
در تمامیِ قارهها
حتا آفریقا
#جمال_سورهیا (#جمال_ثریا)
@asheghanehaye_fatima
عادت میکنم که تو را تنها در رؤیاهای خود
فراموش کنم
خوشبختیِ این کار هم اندک نیست
اگر به خواستههایم نرسم
بیرون میآیم از این شهر و میروم
بیتو بودن - که بازی لفظیست -
شاید که معنا پیدا کند
باور کن: چیزی را فاش نمیکنم، تو را نمیآزارم
و اکنون میتوانم آخرین خواستهام را هم به تو بگویم:
این نامه را در نیمهشب برای تو مینویسم
التماس میکنم آن را در روزهای چهارشنبه نخوان!
#جمال_سورهیا (#جمال_ثریا)
[ Cemal Süreya / ترکیه ]
@asheghanehaye_fatima
عادت میکنم که تو را تنها در رؤیاهای خود
فراموش کنم
خوشبختیِ این کار هم اندک نیست
اگر به خواستههایم نرسم
بیرون میآیم از این شهر و میروم
بیتو بودن - که بازی لفظیست -
شاید که معنا پیدا کند
باور کن: چیزی را فاش نمیکنم، تو را نمیآزارم
و اکنون میتوانم آخرین خواستهام را هم به تو بگویم:
این نامه را در نیمهشب برای تو مینویسم
التماس میکنم آن را در روزهای چهارشنبه نخوان!
#جمال_سورهیا (#جمال_ثریا)
[ Cemal Süreya / ترکیه ]
@asheghanehaye_fatima