@asheghanehaye_fatima
آی ... دروازهبان شهر باز کن!
کلون را باز کن!
که من بازگشتن نمیتوانم.
دروازهی عشق و زندگی را به رويم بستهاند.
و قلبم را آکندهاند از درد و دريغ.
تنها
تنها
تنها من ماندهام و چله نشينی ياسها و شکستها
تنها
تنها
تنها!
خرابهی اين تنهايی را
اما
بهجا خواهم گذارد
و چون ابر و هوا
آزاد خواهم شد.
و خواهم پيمود
تنگهی وحشتزايی را
که فاصلهی اکنون و دنيای فرداست.
و فوارههای بلند آرزو را باز میکنم
تا قطرههای فتح بپاشند٬
تا موجهای رنگ بريزند٬
تا حماسهای بسرايند
و بفشارند
حلقوم رنج
ساليانم را
و فرود آورند
خواب پريشان ياسم را
از بالا
حالا!
آی ... دروازه بان شهر
باز کن!
کلون را باز کن!
که من بازگشتن
نمیتوانم.
و اينک
باد با آشوب عصيانش
در اينجا
بیچيزی که نامی دارد ( از هر چيز) میگردد
و از اقصی نقاط اين بيابان
ز فريادی که بر میدارد
....چينهای ديگر روی چينهی باروی وحشت میگذارد
باز کن!
باز کن دروازهبان
در را!
باز کن
تا در تلاش زندهی من
مردی را ببينی!
زجری را بخوانی٬
عشقی را بدانی!
باز کن من انتظار خستهات را
در صدای پای خود آرام خواهم کرد.
باز کن
بيگانهی من
تا ديار آشنا راه درازی را سپرده٬
خون دل بسيار خورده
باز کن!
باز کن
تا سوزش بیتاب سرمايی که میآيد
حرف آخر را نگفته است با من
باز کن!
دروازه بان ديگر! باز کن
در
را...
#اسماعیل_شاهرودی
آی ... دروازهبان شهر باز کن!
کلون را باز کن!
که من بازگشتن نمیتوانم.
دروازهی عشق و زندگی را به رويم بستهاند.
و قلبم را آکندهاند از درد و دريغ.
تنها
تنها
تنها من ماندهام و چله نشينی ياسها و شکستها
تنها
تنها
تنها!
خرابهی اين تنهايی را
اما
بهجا خواهم گذارد
و چون ابر و هوا
آزاد خواهم شد.
و خواهم پيمود
تنگهی وحشتزايی را
که فاصلهی اکنون و دنيای فرداست.
و فوارههای بلند آرزو را باز میکنم
تا قطرههای فتح بپاشند٬
تا موجهای رنگ بريزند٬
تا حماسهای بسرايند
و بفشارند
حلقوم رنج
ساليانم را
و فرود آورند
خواب پريشان ياسم را
از بالا
حالا!
آی ... دروازه بان شهر
باز کن!
کلون را باز کن!
که من بازگشتن
نمیتوانم.
و اينک
باد با آشوب عصيانش
در اينجا
بیچيزی که نامی دارد ( از هر چيز) میگردد
و از اقصی نقاط اين بيابان
ز فريادی که بر میدارد
....چينهای ديگر روی چينهی باروی وحشت میگذارد
باز کن!
باز کن دروازهبان
در را!
باز کن
تا در تلاش زندهی من
مردی را ببينی!
زجری را بخوانی٬
عشقی را بدانی!
باز کن من انتظار خستهات را
در صدای پای خود آرام خواهم کرد.
باز کن
بيگانهی من
تا ديار آشنا راه درازی را سپرده٬
خون دل بسيار خورده
باز کن!
باز کن
تا سوزش بیتاب سرمايی که میآيد
حرف آخر را نگفته است با من
باز کن!
دروازه بان ديگر! باز کن
در
را...
#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima
او، آن یگانه را
من از نگاه پنجره پرسیدم.
و جام شیشه
با انتظار این تمامت استادن
از او شتاب آمدن و رفتن را پاسخ گفت؛
اما مجاب سینه نشد آن حرف
زیرا که باز هم
او، آن یگانه را
من از نگاه پنجره میپرسم.
#اسماعیل_شاهرودی
او، آن یگانه را
من از نگاه پنجره پرسیدم.
و جام شیشه
با انتظار این تمامت استادن
از او شتاب آمدن و رفتن را پاسخ گفت؛
اما مجاب سینه نشد آن حرف
زیرا که باز هم
او، آن یگانه را
من از نگاه پنجره میپرسم.
#اسماعیل_شاهرودی
پا در رکاب
تا باز هم از
آیهٔ رفتن
بسرایم
آغوش آوازهایم را
باز میکنم.
و در انتظار تو
ای طلوع پا در رکاب گسستن! -
بهترین جامه زربفتم را-
به او می گویم -
تا از صندوق استراحت
بیرون بکشد.
و در آئینه گنج او می نگرم
تا جوانی خود را
در چهره و بازویم
بیابم؛
آنگاه
کفش های بی قرار صبح را
به پا می کنم
و به جان می خوانم:
بیا که هر دم من
حضور گام تو را روی راه می جوید،
و گام تو دیری ست
به هیچ نقطه این سرزمین نمی روید، ۔
تو ای طلوع گسستن، تو ای گسس...
و تو
می دمی و
من
به مهمانی آفتاب
می روم،
می روم،
می روم،
می
ر
و...
#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تا باز هم از
آیهٔ رفتن
بسرایم
آغوش آوازهایم را
باز میکنم.
و در انتظار تو
ای طلوع پا در رکاب گسستن! -
بهترین جامه زربفتم را-
به او می گویم -
تا از صندوق استراحت
بیرون بکشد.
و در آئینه گنج او می نگرم
تا جوانی خود را
در چهره و بازویم
بیابم؛
آنگاه
کفش های بی قرار صبح را
به پا می کنم
و به جان می خوانم:
بیا که هر دم من
حضور گام تو را روی راه می جوید،
و گام تو دیری ست
به هیچ نقطه این سرزمین نمی روید، ۔
تو ای طلوع گسستن، تو ای گسس...
و تو
می دمی و
من
به مهمانی آفتاب
می روم،
می روم،
می روم،
می
ر
و...
#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و آفتاب کن
که میخواهم در چشمهای تو
شب را زبونتر از همیشه ببینم،
و توفان شوم به سبزه و بگذارم در باغ
هر چیز دیگر است
دریا نشین شود،
و دریا
در چشمهای تو
باغی چنین شود.
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش...
#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و آفتاب کن
که میخواهم در چشمهای تو
شب را زبونتر از همیشه ببینم،
و توفان شوم به سبزه و بگذارم در باغ
هر چیز دیگر است
دریا نشین شود،
و دریا
در چشمهای تو
باغی چنین شود.
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش...
#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شب به ره میرود
اینک دیریست
وندرین گوشهی غم،
هیچکس نیست خبر گیرد
از حال کسی،
غیرِ یادِ تو
که چون میجوشد ؛
ذره از ذرهی من میپوشد..
#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
اینک دیریست
وندرین گوشهی غم،
هیچکس نیست خبر گیرد
از حال کسی،
غیرِ یادِ تو
که چون میجوشد ؛
ذره از ذرهی من میپوشد..
#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و آفتاب کن
که میخواهم در چشمهای تو
شب را زبونتر از همیشه ببینم،
و توفان شوم به سبزه و بگذارم در باغ
هر چیز دیگر است
دریا نشین شود،
و دریا
در چشمهای تو
باغی چنین شود.
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش...
#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و آفتاب کن
که میخواهم در چشمهای تو
شب را زبونتر از همیشه ببینم،
و توفان شوم به سبزه و بگذارم در باغ
هر چیز دیگر است
دریا نشین شود،
و دریا
در چشمهای تو
باغی چنین شود.
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش...
#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima