Forwarded from اتچ بات
اوریدِس
هر کس را تنی ست
تنی به سان تنهایی.
روح این کالبد را خوش ندارد،
با چشم ها و گوش هایی
به اندازه ی سکه ای
و پوستی وصله وصله از زخم ها
پوشانده بر اسکلت.
روح از مردمک
فراز بر چشمه ای آسمانی به پرواز در می آید،
بر نئش کشی پرنده،
فراز بر چرخ دنده ای یخین.
می تواند میانِ نرده های زندان زندگی اش
هزاهز چوب و کشتزاران را بشنود،
بوق و کرنای هفت دریا را هم.
شرمساری ای بیش نیست
که روح بی بالاپوشِ تنش باشد،
بی هیچ خیال و مقصودی،
یا حتی کرد و کاری یا سطری.
این معما را پاسخی نیست.
چه کس باز خواهد گشت
تا بر این ضرب ها برقصد
در جایی که هیچ کس بنای رقصیدن ندارد؟
من روحی دیگر تصور می کنم
در بالاپوشی دیگر:
روحی که می سوزد وُ
از شرم به امید هجوم می برد.
با مایه ی آتش، بی سایه ای حتی
گردِ زمین می چرخد،
به سان دسته ای یاس،
یاس هایی رها شده بر میز.
به پیش بگریز کودکم،
مویه نکن اوریدس بیچاره،
حلقهٔ مسین ات را به درآر
با عصایت از این جهان بگذر
آنچنان که هر قدم پاسخی باشد،
گرچه ار شنیدنش ناتوانی.
اصوات زمین در گوش ها می پیچد
که هم شعف است و هم عطش
#آرسنی_تارکوفسکی
ترجمه #مسعود_بساطی
زندگی زندگی
شرطی وجود داشت که اورفه تا پایان سرزمین مردگان نباید پشت سرشو نگاه کنه.. قدم های آخر بود که برگشت و به پشت سرش، به اوریدس نگاه کرد. همون موقع اوریدس تبدیل به غبار شد و هیچ وقت به جهان زندگی برنگشت.
@asheghanehaye_fatima
هر کس را تنی ست
تنی به سان تنهایی.
روح این کالبد را خوش ندارد،
با چشم ها و گوش هایی
به اندازه ی سکه ای
و پوستی وصله وصله از زخم ها
پوشانده بر اسکلت.
روح از مردمک
فراز بر چشمه ای آسمانی به پرواز در می آید،
بر نئش کشی پرنده،
فراز بر چرخ دنده ای یخین.
می تواند میانِ نرده های زندان زندگی اش
هزاهز چوب و کشتزاران را بشنود،
بوق و کرنای هفت دریا را هم.
شرمساری ای بیش نیست
که روح بی بالاپوشِ تنش باشد،
بی هیچ خیال و مقصودی،
یا حتی کرد و کاری یا سطری.
این معما را پاسخی نیست.
چه کس باز خواهد گشت
تا بر این ضرب ها برقصد
در جایی که هیچ کس بنای رقصیدن ندارد؟
من روحی دیگر تصور می کنم
در بالاپوشی دیگر:
روحی که می سوزد وُ
از شرم به امید هجوم می برد.
با مایه ی آتش، بی سایه ای حتی
گردِ زمین می چرخد،
به سان دسته ای یاس،
یاس هایی رها شده بر میز.
به پیش بگریز کودکم،
مویه نکن اوریدس بیچاره،
حلقهٔ مسین ات را به درآر
با عصایت از این جهان بگذر
آنچنان که هر قدم پاسخی باشد،
گرچه ار شنیدنش ناتوانی.
اصوات زمین در گوش ها می پیچد
که هم شعف است و هم عطش
#آرسنی_تارکوفسکی
ترجمه #مسعود_بساطی
زندگی زندگی
شرطی وجود داشت که اورفه تا پایان سرزمین مردگان نباید پشت سرشو نگاه کنه.. قدم های آخر بود که برگشت و به پشت سرش، به اوریدس نگاه کرد. همون موقع اوریدس تبدیل به غبار شد و هیچ وقت به جهان زندگی برنگشت.
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
چشمان تو را دوست دارم، ای یار
آن شگفتی تابان آتشوار را
هنگامی که به ناگاه پلک میگشایی
و آذرخشی انگار آسمان را از هم میدرد
به شتاب نگاه میکنی و پایان فرا میرسد
و این افسونی است عظیم تر از آن، که ستوده شود...
چشمانت در بوسهای پرشور فرو میافتد
و از میان مژگان اندوهگینت
خاکستر گرم اشتیاق میدرخشد…
#آرسنی_تارکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
آن شگفتی تابان آتشوار را
هنگامی که به ناگاه پلک میگشایی
و آذرخشی انگار آسمان را از هم میدرد
به شتاب نگاه میکنی و پایان فرا میرسد
و این افسونی است عظیم تر از آن، که ستوده شود...
چشمانت در بوسهای پرشور فرو میافتد
و از میان مژگان اندوهگینت
خاکستر گرم اشتیاق میدرخشد…
#آرسنی_تارکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چشمان تو را دوست دارم، ای یار
آن شگفتی تابان آتشوار را
هنگامی که به ناگاه پلک میگشایی
و آذرخشی انگار آسمان را از هم میدرد
به شتاب نگاه میکنی و پایان فرا میرسد
و این افسونی است عظیم تر از آن، که ستوده شود...
چشمانت در بوسهای پرشور فرو میافتد
و از میان مژگان اندوهگینت
خاکستر گرم اشتیاق میدرخشد…
#آرسنی_تارکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
آن شگفتی تابان آتشوار را
هنگامی که به ناگاه پلک میگشایی
و آذرخشی انگار آسمان را از هم میدرد
به شتاب نگاه میکنی و پایان فرا میرسد
و این افسونی است عظیم تر از آن، که ستوده شود...
چشمانت در بوسهای پرشور فرو میافتد
و از میان مژگان اندوهگینت
خاکستر گرم اشتیاق میدرخشد…
#آرسنی_تارکوفسکی
@asheghanehaye_fatima