@asheghanehaye_fatima
میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست" میگم: "میام تب به تب کنیم." می خنده، میگه: "یعنی چی...!؟"
میگم: "یعنی نزدیکت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت... اینجوری هم_دما میشیم؛متعادل. بقیه ی اعضای صورتمونم بیکار نمی مونن...
چش توو چشم؛ بینی با بینی، لب رو ..."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگی آخه،"
وسط خنده هاش سرفه می کنه، آروم میگم: "ویروسا... ویروسا... چقدر خوشبختن توو سینه ی تُو جا خوش کردن، چقدر هوا شاده که نفس توو رو قاطیِ اکیسژنش می کنه، چقد آسمون ... "
حرفامو قطع میکنه، میگه: "چی میگی واسه خودت؛ نمی شنوم؛ بلندتر..."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دکتر، اینجوری همه رو مریض می کنی، ملت عاصی میشن..."
بعد آرومتر میگم: "دلم نمی خواد کسی از تو وا بگیره... فقط من، مرضتم فقط مال منه!"
#حمید_جدیدی
#یادداشت
میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست" میگم: "میام تب به تب کنیم." می خنده، میگه: "یعنی چی...!؟"
میگم: "یعنی نزدیکت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت... اینجوری هم_دما میشیم؛متعادل. بقیه ی اعضای صورتمونم بیکار نمی مونن...
چش توو چشم؛ بینی با بینی، لب رو ..."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگی آخه،"
وسط خنده هاش سرفه می کنه، آروم میگم: "ویروسا... ویروسا... چقدر خوشبختن توو سینه ی تُو جا خوش کردن، چقدر هوا شاده که نفس توو رو قاطیِ اکیسژنش می کنه، چقد آسمون ... "
حرفامو قطع میکنه، میگه: "چی میگی واسه خودت؛ نمی شنوم؛ بلندتر..."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دکتر، اینجوری همه رو مریض می کنی، ملت عاصی میشن..."
بعد آرومتر میگم: "دلم نمی خواد کسی از تو وا بگیره... فقط من، مرضتم فقط مال منه!"
#حمید_جدیدی
#یادداشت
پذیرش تفاوت های زنان و مردان کاملا
معقول است.
اینکه زنانگی برای من "خانه" است، به این
معنا نیست که من می خواهم همیشه در
خانه بمانم.
اگر من هرگز از خانه بیرون نروم راکد میشوم.
من بیش از آن انرژی، کنجکاوی و نیرو
دارم که اینقدر محدود بمانم.
در محدودیت، کل حوزه های وجودم یا
ناقص می ماند یا صدمه می بیند و اگر بخواهم نسبت به خودم مسئول باشم –
که می خواهم- باید بتوانم آمال و آرزوهای خود را دنبال کنم.
#آن_ترویت #یادداشت_های_روزانه_یک_هنرمند
@asheghanehaye_fatima
معقول است.
اینکه زنانگی برای من "خانه" است، به این
معنا نیست که من می خواهم همیشه در
خانه بمانم.
اگر من هرگز از خانه بیرون نروم راکد میشوم.
من بیش از آن انرژی، کنجکاوی و نیرو
دارم که اینقدر محدود بمانم.
در محدودیت، کل حوزه های وجودم یا
ناقص می ماند یا صدمه می بیند و اگر بخواهم نسبت به خودم مسئول باشم –
که می خواهم- باید بتوانم آمال و آرزوهای خود را دنبال کنم.
#آن_ترویت #یادداشت_های_روزانه_یک_هنرمند
@asheghanehaye_fatima
به آیتا گفتم،
چه خوب که زیبایی ات به مادرت رفته است...
گفتم:
دیگر تنها نخواهم بود و بعدها مَردی که برای زیباییات خواهد مُرد، تکرار من است، تکرار مُردن برای آنچه ارزشش را دارد.
#یادداشت
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
چه خوب که زیبایی ات به مادرت رفته است...
گفتم:
دیگر تنها نخواهم بود و بعدها مَردی که برای زیباییات خواهد مُرد، تکرار من است، تکرار مُردن برای آنچه ارزشش را دارد.
#یادداشت
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
فراموشی هم مثل خیلی از چیزا ممکنه تاریخ گذشته باشه! یعنی وقتی شروع کنی به "فراموشی" که دیگه خاصیتشو از دست داده...
(فکر کنم الان ۱۲ سالی میشه که هر روز دارم فراموشت میکنم...)
#یادداشت
#حمید_جدیدی
فراموشی هم مثل خیلی از چیزا ممکنه تاریخ گذشته باشه! یعنی وقتی شروع کنی به "فراموشی" که دیگه خاصیتشو از دست داده...
(فکر کنم الان ۱۲ سالی میشه که هر روز دارم فراموشت میکنم...)
#یادداشت
#حمید_جدیدی
در خانه، منظره رختخواب دونفره، ملافههای مستعمل، شب جامههای به دقت تا شده، مرا به تهوع میاندازد؛ دلم را بهم میزند. انگار که تولد من تمام نشده باشد، انگار که من از این زندگی نم گرفته دوباره و دوباره در این اتاق نمور زاده میشوم.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
Sweet Moon
Paul Minesweeper
...:
به پشت سر نگاه میکنم اصلاً نمی دانم که آیا شبهایی هم وجود داشته است، تصورش را میتوانی بکنی، که همهچیز به نظرم مثل روزی میآید بدون هرگونه صبح، بعد از ظهر و عصر، حتی بدون هرگونه تفاوت در نور.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
به پشت سر نگاه میکنم اصلاً نمی دانم که آیا شبهایی هم وجود داشته است، تصورش را میتوانی بکنی، که همهچیز به نظرم مثل روزی میآید بدون هرگونه صبح، بعد از ظهر و عصر، حتی بدون هرگونه تفاوت در نور.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
Last Days of Esfand
Daal Band
وقتی بیدار می شوم، همه رویاها دوره ام میکنند، اما من مواظبم که درباره شان فکر نکنم. دم دمایِ صبح روی بالش آه می کشم، چون میبینم امشب هم همه ی امید ها بر باد رفته است.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست" میگم: "میام تب به تب کنیم." می خنده، میگه: "یعنی چی...!؟"
میگم: "یعنی نزدیکت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت... اینجوری هم_دما میشیم؛متعادل. بقیه ی اعضای صورتمونم بیکار نمی مونن...
چش توو چشم؛ بینی با بینی، لب رو ..."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگی آخه،"
وسط خنده هاش سرفه می کنه، آروم میگم: "ویروسا... ویروسا... چقدر خوشبختن توو سینه ی تُو جا خوش کردن، چقدر هوا شاده که نفس توو رو قاطیِ اکیسژنش می کنه، چقد آسمون ... "
حرفامو قطع میکنه، میگه: "چی میگی واسه خودت؛ نمی شنوم؛ بلندتر..."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دکتر، اینجوری همه رو مریض می کنی، ملت عاصی میشن..."
بعد آرومتر میگم: "دلم نمی خواد کسی از تو وا بگیره... فقط من، مرضتم فقط مال منه!"
#حمید_جدیدی
#یادداشت
میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست" میگم: "میام تب به تب کنیم." می خنده، میگه: "یعنی چی...!؟"
میگم: "یعنی نزدیکت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت... اینجوری هم_دما میشیم؛متعادل. بقیه ی اعضای صورتمونم بیکار نمی مونن...
چش توو چشم؛ بینی با بینی، لب رو ..."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگی آخه،"
وسط خنده هاش سرفه می کنه، آروم میگم: "ویروسا... ویروسا... چقدر خوشبختن توو سینه ی تُو جا خوش کردن، چقدر هوا شاده که نفس توو رو قاطیِ اکیسژنش می کنه، چقد آسمون ... "
حرفامو قطع میکنه، میگه: "چی میگی واسه خودت؛ نمی شنوم؛ بلندتر..."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دکتر، اینجوری همه رو مریض می کنی، ملت عاصی میشن..."
بعد آرومتر میگم: "دلم نمی خواد کسی از تو وا بگیره... فقط من، مرضتم فقط مال منه!"
#حمید_جدیدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima
این شنبه و یکشنبه هم به زودی جزو گذشته میشوند.
دیروز بعدازظهر موهایم را کوتاه کردم، بعد برای بل. نامه نوشتم، بعد برای لحظهای به جای تازهی ماکس رفتم، بعد در جمعِ پدر و مادر، بغلِ ل.و. نشستم، بعد به خانهی بائوم، بعد در راهِ برگشتن ماکس از سکوتِ من گله کرد، بعد آرزوی خودکشی داشتم، بعد خواهرم از جمعِ پدر و مادر برگشت بیآنکه بتواند کمترین چیزی را گزارش دهد. بدونِ خواب تا ساعتِ ده توی رختخواب، غصه پشتِ غصه.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
این شنبه و یکشنبه هم به زودی جزو گذشته میشوند.
دیروز بعدازظهر موهایم را کوتاه کردم، بعد برای بل. نامه نوشتم، بعد برای لحظهای به جای تازهی ماکس رفتم، بعد در جمعِ پدر و مادر، بغلِ ل.و. نشستم، بعد به خانهی بائوم، بعد در راهِ برگشتن ماکس از سکوتِ من گله کرد، بعد آرزوی خودکشی داشتم، بعد خواهرم از جمعِ پدر و مادر برگشت بیآنکه بتواند کمترین چیزی را گزارش دهد. بدونِ خواب تا ساعتِ ده توی رختخواب، غصه پشتِ غصه.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
شبهایی که لطافت و آرامششان به درازا میکشد؛
آگاهی از این که چنین شبهایی پس از ما نیز بسیار بر زمین خواهد گذشت، مُردن را آسان میکند.
#یادداشت_ها
#آلبر_کامو
@asheghanehaye_fatima
آگاهی از این که چنین شبهایی پس از ما نیز بسیار بر زمین خواهد گذشت، مُردن را آسان میکند.
#یادداشت_ها
#آلبر_کامو
@asheghanehaye_fatima
.
از آدمها پرهیز میکنم
اما نه به خاطر این که آرام زندگی کنم،
بلکه به آن خاطر که آرام بمیرم.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
از آدمها پرهیز میکنم
اما نه به خاطر این که آرام زندگی کنم،
بلکه به آن خاطر که آرام بمیرم.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
اندوه و شادی، گناه و بی گناهی، مثل دو دستی که به طرز جدایی ناپذیری به هم قلاب شده باشند.
آدم باید گوشت، خون و استخوان ها را برش دهد تا بتواند آنها را جدا کند.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
آدم باید گوشت، خون و استخوان ها را برش دهد تا بتواند آنها را جدا کند.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست"
میگم: "میام تب به تب کنیم."
می خنده، میگه: "یعنی چی...!؟"
میگم: "یعنی نزدیکت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت... اینجوری هم_دما میشیم؛ متعادل. بقیهی اعضای صورتمونم بیکار نمی مونن...
چش توو چشم؛ بینی با بینی، لب رو ..."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگی آخه،"
وسط خنده هاش سرفه می کنه، آروم میگم: "ویروسا... ویروسا... چقدر خوشبختن توو سینه ی تُو جا خوش کردن، چقدر هوا شاده که نفس توو رو قاطیِ اکیسژنش می کنه، چقد آسمون ... "
حرفامو قطع میکنه، میگه: "چی میگی واسه خودت؛ نمی شنوم؛ بلندتر..."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دکتر، اینجوری همه رو مریض می کنی، ملت عاصی میشن..."
بعد آرومتر میگم: "دلم نمی خواد کسی از تو وا بگیره... فقط من، مرضتم فقط مال منه!"
#حمید_جدیدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima
میگم: "میام تب به تب کنیم."
می خنده، میگه: "یعنی چی...!؟"
میگم: "یعنی نزدیکت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت... اینجوری هم_دما میشیم؛ متعادل. بقیهی اعضای صورتمونم بیکار نمی مونن...
چش توو چشم؛ بینی با بینی، لب رو ..."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگی آخه،"
وسط خنده هاش سرفه می کنه، آروم میگم: "ویروسا... ویروسا... چقدر خوشبختن توو سینه ی تُو جا خوش کردن، چقدر هوا شاده که نفس توو رو قاطیِ اکیسژنش می کنه، چقد آسمون ... "
حرفامو قطع میکنه، میگه: "چی میگی واسه خودت؛ نمی شنوم؛ بلندتر..."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دکتر، اینجوری همه رو مریض می کنی، ملت عاصی میشن..."
بعد آرومتر میگم: "دلم نمی خواد کسی از تو وا بگیره... فقط من، مرضتم فقط مال منه!"
#حمید_جدیدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima
تسلای این جهان این است
که رنجِ مُدام و پیوسته وجود ندارد!
غمی میرود و شادیای باز زاده میشود.
اینها همه در تعادلاند.
این جهان، جهانِ جبرانهاست...
#یادداشت ها
#آلبر_کامو
@asheghanehaye_fatima
که رنجِ مُدام و پیوسته وجود ندارد!
غمی میرود و شادیای باز زاده میشود.
اینها همه در تعادلاند.
این جهان، جهانِ جبرانهاست...
#یادداشت ها
#آلبر_کامو
@asheghanehaye_fatima