@asheghanehaye_fatima
تو در من
- از کدام آوندِ زخمخورده مینوشی ؟!
اینگونه که تو را تشنهترم...
عشق؛
ای «ریشه در گمِ» هماره
- من در تو
از کدام لبانِ حیا خشکیدم؟!
که بوی بوسههای نچیدهام
عطرِ سرخیِ سیبِ باغِ نامعلوم دارد...
■●شاعر: #گویا_فیروزکوهی
تو در من
- از کدام آوندِ زخمخورده مینوشی ؟!
اینگونه که تو را تشنهترم...
عشق؛
ای «ریشه در گمِ» هماره
- من در تو
از کدام لبانِ حیا خشکیدم؟!
که بوی بوسههای نچیدهام
عطرِ سرخیِ سیبِ باغِ نامعلوم دارد...
■●شاعر: #گویا_فیروزکوهی
تو در من
- از کدام آوندِ زخمخورده مینوشی ؟!
اینگونه که تو را تشنهترم...
عشق؛
ای «ریشه در گمِ» هماره
- من در تو
از کدام لبانِ حیا خشکیدم؟!
که بوی بوسههای نچیدهام
عطرِ سرخیِ سیبِ باغِ نامعلوم دارد...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
- از کدام آوندِ زخمخورده مینوشی ؟!
اینگونه که تو را تشنهترم...
عشق؛
ای «ریشه در گمِ» هماره
- من در تو
از کدام لبانِ حیا خشکیدم؟!
که بوی بوسههای نچیدهام
عطرِ سرخیِ سیبِ باغِ نامعلوم دارد...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
سلانهسلانه میآید
چه فراموشیِ قشنگی!
که مرا میبرد
به درکِ تا همارهی سکوت
به روزهای کوتاه حس با دلام بودن
به آغاز لبخوانیِ چشم!
تا جانب بوسههای نچیده
به هوای
عطر آغوش اوّلین بهارِ بعدِ تبعید...
سلانهسلانه میآید
چه فراموشیِ قشنگی!
که یادآور آغازین لحظهی
عاشق شدن شاعرِ در من است...
#گویا_فیروزکوهی
سلانهسلانه میآید
چه فراموشیِ قشنگی!
که مرا میبرد
به درکِ تا همارهی سکوت
به روزهای کوتاه حس با دلام بودن
به آغاز لبخوانیِ چشم!
تا جانب بوسههای نچیده
به هوای
عطر آغوش اوّلین بهارِ بعدِ تبعید...
سلانهسلانه میآید
چه فراموشیِ قشنگی!
که یادآور آغازین لحظهی
عاشق شدن شاعرِ در من است...
#گویا_فیروزکوهی
سه نیم دور به چپ
دو دورِ کامل به راست!
یک نیم دور برگشت از چپ
یک دور دیگر برگشت از راست!
قفلهای سنگی قدیم
-چه رازنگهدار بودند...
و کلیدها که حقبهگردن داشتند...
صندوقچهی چوبی که دهان باز میکرد
- یک سینه خاطره داشت!
سجلها وُ قبالهها
با عطر آمیختهی صابون عروس!
و طعم ِ شکلاتهای رنگی
نُقل و نبات زعفرانی
نیم کیسه نخود و کشمش متبرّک شده
و آلبوم عکسی
که تداعی روزهای تلخ و شیرین بود...
بوی سکّههای، دو، پنج، ده ریالی
رنگ اسکناسهای تا شده
سبز، نارنجی و...
که حس زیارت را
در نگاه منتظر مادر تازه میکرد...
نیز، سدر و یک کیسه حنا
که حکایت از موهای سپید داشت...
تا خاطرات پنجاه سالِ پیش از این
زمان زیادی نیست!
سوگند به آخرین نگاه ریخته
در کوچهی غروب،
که دلام را چفتِ با غم میکند.
کلیدهای امروزی
گم کردهاند خود را
در جوی آب
زیر سایهی درختها
کنار پیادهروها
در دهان باز خیابان
لابهلای سبزههای گره نخوردهی پارکهای از پار...
و صندوقهای خالی از خاطرهی اکنون
- لال وُ لولا شکسته
از تهی بودناند....
با تو این منام
ای رازدار دلِ تنگ آمده از دیروزم!
با کلیدی سنگی
آویخته بر دیوار کاهگلی تَرَکخورده
در قابِ خاطر!
که حس یک زیارت ساده
مرا به من برمیگرداند...
تا کدام روز
چشمهای بهدل نشستهات
بر این مسافر تنها در بگشاید؟!
نمیدانم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
دو دورِ کامل به راست!
یک نیم دور برگشت از چپ
یک دور دیگر برگشت از راست!
قفلهای سنگی قدیم
-چه رازنگهدار بودند...
و کلیدها که حقبهگردن داشتند...
صندوقچهی چوبی که دهان باز میکرد
- یک سینه خاطره داشت!
سجلها وُ قبالهها
با عطر آمیختهی صابون عروس!
و طعم ِ شکلاتهای رنگی
نُقل و نبات زعفرانی
نیم کیسه نخود و کشمش متبرّک شده
و آلبوم عکسی
که تداعی روزهای تلخ و شیرین بود...
بوی سکّههای، دو، پنج، ده ریالی
رنگ اسکناسهای تا شده
سبز، نارنجی و...
که حس زیارت را
در نگاه منتظر مادر تازه میکرد...
نیز، سدر و یک کیسه حنا
که حکایت از موهای سپید داشت...
تا خاطرات پنجاه سالِ پیش از این
زمان زیادی نیست!
سوگند به آخرین نگاه ریخته
در کوچهی غروب،
که دلام را چفتِ با غم میکند.
کلیدهای امروزی
گم کردهاند خود را
در جوی آب
زیر سایهی درختها
کنار پیادهروها
در دهان باز خیابان
لابهلای سبزههای گره نخوردهی پارکهای از پار...
و صندوقهای خالی از خاطرهی اکنون
- لال وُ لولا شکسته
از تهی بودناند....
با تو این منام
ای رازدار دلِ تنگ آمده از دیروزم!
با کلیدی سنگی
آویخته بر دیوار کاهگلی تَرَکخورده
در قابِ خاطر!
که حس یک زیارت ساده
مرا به من برمیگرداند...
تا کدام روز
چشمهای بهدل نشستهات
بر این مسافر تنها در بگشاید؟!
نمیدانم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
عشق، فصل نمیشناسد!
حالا تو
هی به رخام بکش
- برفِ نشسته بر سرم را...
چه تفاوت به حال من
که چون کاج پیر
سبز میاندیشم.
...و تا هیچ هنگام
از بهار وُ عاشقی
- دور نیست دلام...
از چشمهایت که بپرسی!
چند وعده عشقبازی مرا
به خاطرت میآورد.
به زمستان فصلی
که گرگها در خوابِ میشها میرقصیدند.
در شباهنگامی که من
محاط آمدهی هول وُ حیرت
دوبیتی بوسه از لبانات را
چارپاره میکردم!
...و گرماگرم
- پشت چینهی سنگی دیدار
دلام؛ تابستانههای تو را
از عشق به آغوش میکشید...
از چشمهایت بپرس؟!
چقدر دلسردی ِ همسایهها
پنجرههای چوبیِ قریه را
بال بسته داشت...
یادت بیاید
که قندیلهای هِرِّهی بام
چه اندازه
شباهت به قلم نقاشِ در من داشت!
که رنگ نگاه تو را
در آینهی صبحِ اکنون
طرح میزد.
رنگ موهایم را
که حکایت از بام برفی دیروزِ رفته داشت...
حالا در این بیهنگام
چه اگر از سر اتّفاق؛
بیا...
...و بوسهای بر لبهایم برویان!
که عشق، فصل نمیشناسد...
#گویا_فیروزکوهی
عشق، فصل نمیشناسد!
حالا تو
هی به رخام بکش
- برفِ نشسته بر سرم را...
چه تفاوت به حال من
که چون کاج پیر
سبز میاندیشم.
...و تا هیچ هنگام
از بهار وُ عاشقی
- دور نیست دلام...
از چشمهایت که بپرسی!
چند وعده عشقبازی مرا
به خاطرت میآورد.
به زمستان فصلی
که گرگها در خوابِ میشها میرقصیدند.
در شباهنگامی که من
محاط آمدهی هول وُ حیرت
دوبیتی بوسه از لبانات را
چارپاره میکردم!
...و گرماگرم
- پشت چینهی سنگی دیدار
دلام؛ تابستانههای تو را
از عشق به آغوش میکشید...
از چشمهایت بپرس؟!
چقدر دلسردی ِ همسایهها
پنجرههای چوبیِ قریه را
بال بسته داشت...
یادت بیاید
که قندیلهای هِرِّهی بام
چه اندازه
شباهت به قلم نقاشِ در من داشت!
که رنگ نگاه تو را
در آینهی صبحِ اکنون
طرح میزد.
رنگ موهایم را
که حکایت از بام برفی دیروزِ رفته داشت...
حالا در این بیهنگام
چه اگر از سر اتّفاق؛
بیا...
...و بوسهای بر لبهایم برویان!
که عشق، فصل نمیشناسد...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
هر لحظه از غروب که باشد
تنهاییام را همراه میکنم
...و سایه به سایهی درختان
میگذرم از باغکوچهی بیعبور !
کنار میآیم
نت به نت با رودی
که سیّال ِ بیقراریست....
پُر میکنم از عصارهی تاک
پیالهی هوشام را...
سلام ؛
مینوشم با مسافری
که از دوردست ِ خیال میرسد
و بوی بیرنگی ِ ترا دارد !
مینوشم
- با من ِ در من که تو باشی...
از دفتر ِ عاشقانههایم
واژه واژه میپاشم
برای پرندهی در تو
که عادت به همسرایی با شاعر در من دارد!
خالی پُر میکنم دلم را
پای سنگی که صبر ِ از سالهایم را آزمودهست...
مینوشم از آوند ِ دقیقهها
آنقدر ؛ که چشمهایم یاقوتی شود...
میگیرانم سیگار پشت ِ سیگار
که چه بیهوده دود شدهام...
مینوشم
تا ببارد آسمان ِ شامگاه
رویای عریان آمدهی ماه را
- در آغوش ِ این بیتعارف با عشق !
...و تا تداوم بیتوته با خیال
غزلبانو ،
- بیقرارتر از واژههای معصوم
به خلوت ِ با خود
به خلوت ِ تا تو
- با تنهاییام برمیگردم......
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
هر لحظه از غروب که باشد
تنهاییام را همراه میکنم
...و سایه به سایهی درختان
میگذرم از باغکوچهی بیعبور !
کنار میآیم
نت به نت با رودی
که سیّال ِ بیقراریست....
پُر میکنم از عصارهی تاک
پیالهی هوشام را...
سلام ؛
مینوشم با مسافری
که از دوردست ِ خیال میرسد
و بوی بیرنگی ِ ترا دارد !
مینوشم
- با من ِ در من که تو باشی...
از دفتر ِ عاشقانههایم
واژه واژه میپاشم
برای پرندهی در تو
که عادت به همسرایی با شاعر در من دارد!
خالی پُر میکنم دلم را
پای سنگی که صبر ِ از سالهایم را آزمودهست...
مینوشم از آوند ِ دقیقهها
آنقدر ؛ که چشمهایم یاقوتی شود...
میگیرانم سیگار پشت ِ سیگار
که چه بیهوده دود شدهام...
مینوشم
تا ببارد آسمان ِ شامگاه
رویای عریان آمدهی ماه را
- در آغوش ِ این بیتعارف با عشق !
...و تا تداوم بیتوته با خیال
غزلبانو ،
- بیقرارتر از واژههای معصوم
به خلوت ِ با خود
به خلوت ِ تا تو
- با تنهاییام برمیگردم......
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
این لحظههای بیتو را
به تنگ آمدم!
مثل پرندهای در قفسِ غروب
که بیرمق آفتاباش تُک میزند
تا زخمهای کهنه
که سر واکند
- در نفسِ نیزنِ فراز آمده
پای کومهی دوداندود...
به تنگ آمدم
آه؛ به تنگ آمدم
دقیقههای بیتو را
که ریل میکشد در خیال
-غم قطار آمده از بیحضوریات
در کوپهای که هیچ تا نگاهی
مرا بهخود نمیآورد!
مثل دلی
که زین پیشتر از من بردی و نیاوردی...
سنگین میآید
این فرصتِ رفتهی بیتو
چونان چمدانی پر از خاطره
با مسافر در من
که نمیداند
سالهاست
ایستگاهی معطّلِ بار خاطرش ماندم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehsye_fatima
به تنگ آمدم!
مثل پرندهای در قفسِ غروب
که بیرمق آفتاباش تُک میزند
تا زخمهای کهنه
که سر واکند
- در نفسِ نیزنِ فراز آمده
پای کومهی دوداندود...
به تنگ آمدم
آه؛ به تنگ آمدم
دقیقههای بیتو را
که ریل میکشد در خیال
-غم قطار آمده از بیحضوریات
در کوپهای که هیچ تا نگاهی
مرا بهخود نمیآورد!
مثل دلی
که زین پیشتر از من بردی و نیاوردی...
سنگین میآید
این فرصتِ رفتهی بیتو
چونان چمدانی پر از خاطره
با مسافر در من
که نمیداند
سالهاست
ایستگاهی معطّلِ بار خاطرش ماندم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehsye_fatima
ترانه هایم
طعم لبانت را دارند...
مثلِ سکوتم
که رنگ ِ چشمهایت را...!!!....
ماندم ، سکوتم را ترانه کنم...
- یا ، ترانه هایم را سکوت...!!!...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
طعم لبانت را دارند...
مثلِ سکوتم
که رنگ ِ چشمهایت را...!!!....
ماندم ، سکوتم را ترانه کنم...
- یا ، ترانه هایم را سکوت...!!!...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
از کدامین جانب عشق می تَراود
طنینِ" دوستَت دارم " ؟!
که دلم را به ارتعاش گرفتهست...
کاش !
تاری از گیسوانت در چَنگم بود.
تا پاسخِ دلم را مینواختم
با نُت گریههای چشمِ مانده به راهت...!
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
طنینِ" دوستَت دارم " ؟!
که دلم را به ارتعاش گرفتهست...
کاش !
تاری از گیسوانت در چَنگم بود.
تا پاسخِ دلم را مینواختم
با نُت گریههای چشمِ مانده به راهت...!
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تکیه بر دیوار ترک خوردهی صبر!
چقدر روزهای تاریک را شب کنم؟!
و چند سطر رویای بیخوابیام را صبح!
تا آفتاب کمی خود را بباراند
بر تاروپود چتر سیاهی
که از آنِ من نیست...
سایهی بیرمقام را
از لابهلای نردهها عبور میدهم
مگر از نارنجیهای باغ بچینام
خاطرات با تو را
که پای درخت سیبی جاگذاشتم...
... و ابرهای درهمپیچیده
که حوصلهام نمیکنند
مثلِ چینههای کوتاه نیآمده
از خود خسته بودنام را...
صدای غمگنانهی شاعر آشنای در من است
بر دو راههی سنگی
که فصلی غریب آمده در تو
میخواند:
مرا به من برگردانید...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
چقدر روزهای تاریک را شب کنم؟!
و چند سطر رویای بیخوابیام را صبح!
تا آفتاب کمی خود را بباراند
بر تاروپود چتر سیاهی
که از آنِ من نیست...
سایهی بیرمقام را
از لابهلای نردهها عبور میدهم
مگر از نارنجیهای باغ بچینام
خاطرات با تو را
که پای درخت سیبی جاگذاشتم...
... و ابرهای درهمپیچیده
که حوصلهام نمیکنند
مثلِ چینههای کوتاه نیآمده
از خود خسته بودنام را...
صدای غمگنانهی شاعر آشنای در من است
بر دو راههی سنگی
که فصلی غریب آمده در تو
میخواند:
مرا به من برگردانید...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■تولّد تاریک...
روزها
کمی از مرا سپری کردند!
...و شبها
تولّد تاریکیام را طلوعیده و مسرور
ستارهستاره ترقّه ترکاندند...
انگشتانام را تیزِ اشارت نمودم
تا تکّهای از کیک ماه کامل را
با طعمی روشن؛
تعارف کنم
به خود رفتهگانی
که هیچ از شناسنامهام نمیدانند
که این چند برگِ جِلد شده
- تمامات هویّتام نیست...
من خودم هستم
با نیمهای روشنتر از روز
که کمی از مرا سپری کردهست.
...و نیمهای از شب
که تاریکیام را فرخنده دارد...
من خودم هستم
سایه روشنی از شکلِ هبوط آمدهی بر خاک!
با زخمهایی کهنه
...و باوری به بلوغ رسیده...
همین خستهی شکسته که میبینی
- منام!
دیگر چه بگویم؟!
تا باورِ تو...
#گویا_فیروزکوهی
■تولّد تاریک...
روزها
کمی از مرا سپری کردند!
...و شبها
تولّد تاریکیام را طلوعیده و مسرور
ستارهستاره ترقّه ترکاندند...
انگشتانام را تیزِ اشارت نمودم
تا تکّهای از کیک ماه کامل را
با طعمی روشن؛
تعارف کنم
به خود رفتهگانی
که هیچ از شناسنامهام نمیدانند
که این چند برگِ جِلد شده
- تمامات هویّتام نیست...
من خودم هستم
با نیمهای روشنتر از روز
که کمی از مرا سپری کردهست.
...و نیمهای از شب
که تاریکیام را فرخنده دارد...
من خودم هستم
سایه روشنی از شکلِ هبوط آمدهی بر خاک!
با زخمهایی کهنه
...و باوری به بلوغ رسیده...
همین خستهی شکسته که میبینی
- منام!
دیگر چه بگویم؟!
تا باورِ تو...
#گویا_فیروزکوهی
به عیادتِ دلتنگی هایم بیا
با کمی حوصله
که من در تنهایی این اتاقک در بسته
جز با رویاهایم
هیچ فاصله ای
تا فراموشی همیشه ندارم...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به عیادتِ دلتنگی هایم بیا
با کمی حوصله
که من در تنهایی این اتاقک در بسته
جز با رویاهایم
هیچ فاصله ای
تا فراموشی همیشه ندارم...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در کجای این جهان تاریکام؟!
روشنم نیست!
تنها کلمات مرا میخوانند.
تتها واژهها مرا میفهمند.
و تنها صداست که ادراکم میکند...
دچار آمدهی وهمی
که از آنِ من نیست!
سایهبهسایهی شبِ مستولی
پیسوزِ پیسوز چراغی میسوزم
که خاموشیِ سالهایم را طی میکند
خستهتر و بیاتراق....
کجا آرامجایی؟!
که سکوت خاکخوردهی بیتو را
ردیف آیم!
در تغزّلی بر آمده از دل
به لبخوانی چشمهایی
که خواب را بر من خراب
قافیه نمیبندد...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
روشنم نیست!
تنها کلمات مرا میخوانند.
تتها واژهها مرا میفهمند.
و تنها صداست که ادراکم میکند...
دچار آمدهی وهمی
که از آنِ من نیست!
سایهبهسایهی شبِ مستولی
پیسوزِ پیسوز چراغی میسوزم
که خاموشیِ سالهایم را طی میکند
خستهتر و بیاتراق....
کجا آرامجایی؟!
که سکوت خاکخوردهی بیتو را
ردیف آیم!
در تغزّلی بر آمده از دل
به لبخوانی چشمهایی
که خواب را بر من خراب
قافیه نمیبندد...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
سیزده روزِ رفته از بهار را
در بسترِ سکوت آرمیدم،
که مگر بشنوم
از عطرِ لحظه ها
شمیمِ نفسهای ترا
گویا، مرا به آرزوهای محال گره زدند...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
در بسترِ سکوت آرمیدم،
که مگر بشنوم
از عطرِ لحظه ها
شمیمِ نفسهای ترا
گویا، مرا به آرزوهای محال گره زدند...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بوی بوسههای تو را دارم
عطرِ پیچیدهی عشقی
که پیچکها را
بر سطحِ دیوارها
به وعدهی دیدار میرقصانَد...
بوی چشمهای تو را دارم
طعمِ تپندهی دلِ پلکواکردهیی
از دیروزِ انتظار
تا به اکنونِ شاید بیایی
عریانتر از آغوشِ فصل
به عشقبازیِ تا فردای چهپیشآید...
چهره بیارای
- در آینهی من که شکستم.
تا معلوم بیایم تو را
که حُسنِ زیبای عشق
از دورهای چهقدر به من نزدیکی!
به بوی بوسههای در من
که پنهان از تو...
#گویا_فیروزکوهی
بوی بوسههای تو را دارم
عطرِ پیچیدهی عشقی
که پیچکها را
بر سطحِ دیوارها
به وعدهی دیدار میرقصانَد...
بوی چشمهای تو را دارم
طعمِ تپندهی دلِ پلکواکردهیی
از دیروزِ انتظار
تا به اکنونِ شاید بیایی
عریانتر از آغوشِ فصل
به عشقبازیِ تا فردای چهپیشآید...
چهره بیارای
- در آینهی من که شکستم.
تا معلوم بیایم تو را
که حُسنِ زیبای عشق
از دورهای چهقدر به من نزدیکی!
به بوی بوسههای در من
که پنهان از تو...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
تابم نیست.
خوابم نیست.
سیگار به سیگار دود میشوم!
...و دفتری که مرا از بیچراغی میسوزد...
ورق میزنم
تقویمهای کهنهی شب وُ هر شبم را
مگر مصرعی از خیال رفتهی با تو را
حاشیه کنم
که چه اندازه نیمهی تاریکم را
به بیتوتهی با تو؛ صبح کردم!
صبور با من...
مثلِ پرندهای جامانده از کوچ
بادِ نه آرامتر از من!
خود را به پنجرهی اتاقک دربسته میکوبد.
تا سکوت بغض شکستهام
مشق شروه به باران کند...
تا باران به کوچهی خالی از تو
تلخ هقهقام را
بر ردِ رفته پاورقی سازد
دلتنگیی تاکنونم را
چشمهای خیس و خاموش
بازخوانی میکند،
که کمی دیر به خیالم زدی...
سیگار به سیگار دود میشوم
...و دفتری که مرا خاکستر میکند.
از تو چه دور
واژه کم آوردم...
#گویا_فیروزکوهی
تابم نیست.
خوابم نیست.
سیگار به سیگار دود میشوم!
...و دفتری که مرا از بیچراغی میسوزد...
ورق میزنم
تقویمهای کهنهی شب وُ هر شبم را
مگر مصرعی از خیال رفتهی با تو را
حاشیه کنم
که چه اندازه نیمهی تاریکم را
به بیتوتهی با تو؛ صبح کردم!
صبور با من...
مثلِ پرندهای جامانده از کوچ
بادِ نه آرامتر از من!
خود را به پنجرهی اتاقک دربسته میکوبد.
تا سکوت بغض شکستهام
مشق شروه به باران کند...
تا باران به کوچهی خالی از تو
تلخ هقهقام را
بر ردِ رفته پاورقی سازد
دلتنگیی تاکنونم را
چشمهای خیس و خاموش
بازخوانی میکند،
که کمی دیر به خیالم زدی...
سیگار به سیگار دود میشوم
...و دفتری که مرا خاکستر میکند.
از تو چه دور
واژه کم آوردم...
#گویا_فیروزکوهی
.
با خیالت میزنم بیرون !
یک خیابان دورتر از خود
زیر باران ؛ خیس ِ حس ِ پرسه خواهم شد.
خوب میدانم ؛
وزن ِ عشق ِ من به تو بالاست.!
...و دلم
- در تار وُ پود ِ غربت ِ پیراهنم تنگ است...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
با خیالت میزنم بیرون !
یک خیابان دورتر از خود
زیر باران ؛ خیس ِ حس ِ پرسه خواهم شد.
خوب میدانم ؛
وزن ِ عشق ِ من به تو بالاست.!
...و دلم
- در تار وُ پود ِ غربت ِ پیراهنم تنگ است...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چه هراسِ قشنگی
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
در من طلوع کند
گواهِ این هولِ سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پسِ پشتِ تمامِ این سالها
خمیازه میریزد...
چه وهمِ پیچیدهیی
که نقب به سادگیِ اتاقکِ ذهنام میزند
تا ریشه بدوانم به دوردستِ خاموشی
جایی که خیال
حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم نفشی از هیچکس در من
که با آینههای تودرتو آمده در چشمهای تو
کولیِ سردرگم از هماره
به بازیِ گلپوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بیتعبیرِ کابوسهای هزار و یک شبام!
که هفت گاو گردهی هفت گاوِ دیگر را...
چه هراسِ قشنگی
به قحطسالگیِ عشق
با شاعر در من قد کشیده است...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
در من طلوع کند
گواهِ این هولِ سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پسِ پشتِ تمامِ این سالها
خمیازه میریزد...
چه وهمِ پیچیدهیی
که نقب به سادگیِ اتاقکِ ذهنام میزند
تا ریشه بدوانم به دوردستِ خاموشی
جایی که خیال
حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم نفشی از هیچکس در من
که با آینههای تودرتو آمده در چشمهای تو
کولیِ سردرگم از هماره
به بازیِ گلپوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بیتعبیرِ کابوسهای هزار و یک شبام!
که هفت گاو گردهی هفت گاوِ دیگر را...
چه هراسِ قشنگی
به قحطسالگیِ عشق
با شاعر در من قد کشیده است...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
چه هراس ِقشنگی
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
- در من طلوع کند
گواه این هول سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پس ِپشت تمام این سالها
- خمیازه میریزد....
چه وهم پیچیدهای
که نقب به سادگی ِاتاقک ذهنم میزند
تا ریشه بدوانم به دوردست ِخاموشی
جایی ؛ که خیال
- حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم ِ نفشی از هیچکس ِدر من
که با آینههای تو در تو آمده در چشمهای تو
- کولی ِسر در گم از هماره
به بازی گل پوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بی تعبیر ِکابوسهای هزار و یک شبام !
که هفت گاو گردهی هفت گاو دیگر را.....
چه هراس قشنگی
به قحطسالگی ِعشق
با شاعر در من قد کشیدهست.....
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
- در من طلوع کند
گواه این هول سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پس ِپشت تمام این سالها
- خمیازه میریزد....
چه وهم پیچیدهای
که نقب به سادگی ِاتاقک ذهنم میزند
تا ریشه بدوانم به دوردست ِخاموشی
جایی ؛ که خیال
- حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم ِ نفشی از هیچکس ِدر من
که با آینههای تو در تو آمده در چشمهای تو
- کولی ِسر در گم از هماره
به بازی گل پوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بی تعبیر ِکابوسهای هزار و یک شبام !
که هفت گاو گردهی هفت گاو دیگر را.....
چه هراس قشنگی
به قحطسالگی ِعشق
با شاعر در من قد کشیدهست.....
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
نه کتابی حوصلهام میکند
نه چراغی، نه خوابی!
که خیالِ پاگرفتهام هر شب
کولیزاد در مرا
با خود همراه میکند
تا به تعبیرِ رؤیایی که تو را؛
به بستری که نمیدانم از جنسِ کدام خاک ؟!
ای دوریکرده از همهی خواب وُ خیالام...
کاش!
نگاهی از تو
ترسیم بر بومِ ناتمامِ بودنام بود.
تا میخواندمت: از لاجورد افق
تا میشکفتی صبحی به حوصلهام
که کمی پرسه در حوالیِ حالایم بزنم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
نه کتابی حوصلهام میکند
نه چراغی، نه خوابی!
که خیالِ پاگرفتهام هر شب
کولیزاد در مرا
با خود همراه میکند
تا به تعبیرِ رؤیایی که تو را؛
به بستری که نمیدانم از جنسِ کدام خاک ؟!
ای دوریکرده از همهی خواب وُ خیالام...
کاش!
نگاهی از تو
ترسیم بر بومِ ناتمامِ بودنام بود.
تا میخواندمت: از لاجورد افق
تا میشکفتی صبحی به حوصلهام
که کمی پرسه در حوالیِ حالایم بزنم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima