@asheghanehaye_fatima
"بیشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم "
بگو لبهایت به شادیام بگویند : باش
تا باشد و قلبم نغمه سردهد
و چونان پرندهای آتشین
میانِ رشتههای طلاییِ خورشید به رقص درآید
و از سوختن در هیمهی آتشِ خوشبختی نهراسد
چون دستت با معجزهی پیامبر گونهاش لمسم کرد
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالانها و سردابِ دردهای پنهان
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیشها و پنجههایشان را بر دیوارِ گذشتهای زشت ساییده و تیز میکردند
ناگاه به پنجرهای بدل شد که پردهاش رنگینکمان است
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخدادهای ناگهانی
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم میبندد
تنم به لرزه درمیآید
چون ساحلی که ذراتِ شناش زیرِ تنِ شبِ تابستانیِ راکدی میتپد
و کوبههای طبلِ موج
و موسیقیِ مبهمِ ستارگان
دلم پر میکشد برای هرچه خوبی و پاکی
که در هستیِ پُر از افسونِ توست
بر فرازِ روزگارم پنبهی ابرها را میزنی
و بارانی روشن میبارد
که غسلِ خوشبختیام میدهد
نمیدانستم که زمان
چنین بختِ خوشی برایم اندوخته است
و راستش را بخواهی نمیخواهم باور کنم
که نیکبختیِ امروزم در کنارِ تو
طعمهای در قلابِ رنجهای فرداست
همهی عشقی را که به من میبخشی
با ولعِ خاکِ خشک لاجرعه سرمیکشم
خیلی دوستت دارم
داغتر از گدازههای آتشفشانهای فعال
عمیقتر از کهکشانِ ستارگان
وسیعتر از رویاهای یک زندانی
خیلی دوستت دارم
دوستت دارم حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم
و لبخندت ای غریب
وجودم را سرشار از خوشی میکند
چرا که میدانم وقتی که میخندی
در قلبِ صخرههای سنگی روی کوهها گل میشکفد
وقتی که میخندی
ماهیهای رنگیِ آرزو بچه میآورند
و در سرخرگهایم شنا میکنند
وقتی که میخندی
گلزارِ گلبنهای یاسِ دمشقی روی روزگارِ آهنیِ زنگزدهام گل میدهد
و بر سپیده دم تکیه میزنم
که بیتردید سر خواهد زد
و منتظرت میمانم
و چون امواجم را درمینوردی
دریاهایم در پیِ کشتیات رهسپار میشوند
بی پشیمانی
سرنوشتِ من ؟
مشتم را برایت باز میکنم
نه اینکه طالعم را بخوانی
بلکه تا کف دستم بنویسی
هر چه از پیشگوییها و خبرها و هر کلامی که میخواهی
و کف دستم ترسیم کنی
هر خط و راه و رمزی که دوست داری
با شاخهی گلِ سرخت
یا با تیزیِ چاقویت
#غاده_السمان
ترجمه : #دلارام_نوری_فرد
"بیشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم "
بگو لبهایت به شادیام بگویند : باش
تا باشد و قلبم نغمه سردهد
و چونان پرندهای آتشین
میانِ رشتههای طلاییِ خورشید به رقص درآید
و از سوختن در هیمهی آتشِ خوشبختی نهراسد
چون دستت با معجزهی پیامبر گونهاش لمسم کرد
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالانها و سردابِ دردهای پنهان
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیشها و پنجههایشان را بر دیوارِ گذشتهای زشت ساییده و تیز میکردند
ناگاه به پنجرهای بدل شد که پردهاش رنگینکمان است
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخدادهای ناگهانی
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم میبندد
تنم به لرزه درمیآید
چون ساحلی که ذراتِ شناش زیرِ تنِ شبِ تابستانیِ راکدی میتپد
و کوبههای طبلِ موج
و موسیقیِ مبهمِ ستارگان
دلم پر میکشد برای هرچه خوبی و پاکی
که در هستیِ پُر از افسونِ توست
بر فرازِ روزگارم پنبهی ابرها را میزنی
و بارانی روشن میبارد
که غسلِ خوشبختیام میدهد
نمیدانستم که زمان
چنین بختِ خوشی برایم اندوخته است
و راستش را بخواهی نمیخواهم باور کنم
که نیکبختیِ امروزم در کنارِ تو
طعمهای در قلابِ رنجهای فرداست
همهی عشقی را که به من میبخشی
با ولعِ خاکِ خشک لاجرعه سرمیکشم
خیلی دوستت دارم
داغتر از گدازههای آتشفشانهای فعال
عمیقتر از کهکشانِ ستارگان
وسیعتر از رویاهای یک زندانی
خیلی دوستت دارم
دوستت دارم حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم
و لبخندت ای غریب
وجودم را سرشار از خوشی میکند
چرا که میدانم وقتی که میخندی
در قلبِ صخرههای سنگی روی کوهها گل میشکفد
وقتی که میخندی
ماهیهای رنگیِ آرزو بچه میآورند
و در سرخرگهایم شنا میکنند
وقتی که میخندی
گلزارِ گلبنهای یاسِ دمشقی روی روزگارِ آهنیِ زنگزدهام گل میدهد
و بر سپیده دم تکیه میزنم
که بیتردید سر خواهد زد
و منتظرت میمانم
و چون امواجم را درمینوردی
دریاهایم در پیِ کشتیات رهسپار میشوند
بی پشیمانی
سرنوشتِ من ؟
مشتم را برایت باز میکنم
نه اینکه طالعم را بخوانی
بلکه تا کف دستم بنویسی
هر چه از پیشگوییها و خبرها و هر کلامی که میخواهی
و کف دستم ترسیم کنی
هر خط و راه و رمزی که دوست داری
با شاخهی گلِ سرخت
یا با تیزیِ چاقویت
#غاده_السمان
ترجمه : #دلارام_نوری_فرد
سال ها گذشت تا جنس رابطه هارا بشناسم. آن قدر دقيق كه ديگر از دو قدمى آدمها كه رد مي شوم نوع نگاهشان هم داد ميزند كه كجاى كارند.
ديگر مي دانستم فلانى وقتى بعد از پنج ساعت مى آيد و مي گويد ببخشيد خواب بودم، يعنى به عمق رابطه دو هفته مانده است. يا مثلا اگر مردى به زنى بگويد: موهايت اگر يكم روشن تر...صاف تر،... مي فهمم كه بايد فاتحه رابطه را خواند.
اين كه كسى بگويد ٧ مى آيد و ٨ با بهانه ترافيك و سردرد و كار هاى شركت برسد، يعنى در واقع آن رابطه تمام است و چيزى كه مي بينيم فقط خط ترمز است.
حالا مي دانم؛ هنوز هم هست كسى كه ثانيه اول به دوم نرسيده تلفنش را جواب بدهد، يا براى باز كردن يك اخم كوچك حاضر است هر كارى بكند.
هميشه در مقابل كسى كه بى تفاوت است، يك نفر هم وجود دارد كه اهميت بدهد.
اين كه ما توى رابطه مان حالمان بد است يعنى آدممان اشتباه است و در واقع الان بايد جاى ديگرى باشد ولى ما محصورش كرده ايم .
#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima
ديگر مي دانستم فلانى وقتى بعد از پنج ساعت مى آيد و مي گويد ببخشيد خواب بودم، يعنى به عمق رابطه دو هفته مانده است. يا مثلا اگر مردى به زنى بگويد: موهايت اگر يكم روشن تر...صاف تر،... مي فهمم كه بايد فاتحه رابطه را خواند.
اين كه كسى بگويد ٧ مى آيد و ٨ با بهانه ترافيك و سردرد و كار هاى شركت برسد، يعنى در واقع آن رابطه تمام است و چيزى كه مي بينيم فقط خط ترمز است.
حالا مي دانم؛ هنوز هم هست كسى كه ثانيه اول به دوم نرسيده تلفنش را جواب بدهد، يا براى باز كردن يك اخم كوچك حاضر است هر كارى بكند.
هميشه در مقابل كسى كه بى تفاوت است، يك نفر هم وجود دارد كه اهميت بدهد.
اين كه ما توى رابطه مان حالمان بد است يعنى آدممان اشتباه است و در واقع الان بايد جاى ديگرى باشد ولى ما محصورش كرده ايم .
#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima