@asheghanehaye_fatima
برگرد
از همان راه که رفته بودی
با همان پا که قدم ها تو را برده بودند
که کوه ها برای رفتنت جابه جا نشدند
که آفتاب پلاتو در پلاتو
پشتِ شیشه های پنجره
بیابان را نشانِ چشم هات می داد
تو را که می برد اتوبوس
وباد در هر شلیک لای موهات را نشانه می رفت
و تو که به علف زارهای بی نشان می مانستی
به گندم زارهای بی برداشت
به باران های بی وقفه
و من که بارش بی وقفه ی تو را انتظار می کشیدم
پشتِ هر تماسِ تلفن
و بوقِ ممتدی که مدام ردم می کرد تو را
دست هایم کی داس شدند گندم زارهایت را!؟
و تو کی قد کشیدی زمین های زراعی ام را!؟
به پینه های کفِ دست هام
و چشم هایی که نفس هات را هووورت می کشید
به راه های نرفته ام
به گریه های نباریده ام
و جنونِ هر نیمه شبِ چهارشنبه
که فریاد می کشید تو را
به خودسوزی گندم ها در گرده های خشکیده ام
ببار بر این زمینِ بی کشت
صدسال تنهایی ام را تاب بیاور
و بالا
بالاتر قد بکش در چشم هام
به نی نی زدن هر بی تابیم در گودیش
برگرد از سمتِ بادها
و روی شانه هایم فرود بیا
قدم ها تو را دور
خیلی دور برده اند.
#سمیه_جلالی
#عزیز_روزهام
برگرد
از همان راه که رفته بودی
با همان پا که قدم ها تو را برده بودند
که کوه ها برای رفتنت جابه جا نشدند
که آفتاب پلاتو در پلاتو
پشتِ شیشه های پنجره
بیابان را نشانِ چشم هات می داد
تو را که می برد اتوبوس
وباد در هر شلیک لای موهات را نشانه می رفت
و تو که به علف زارهای بی نشان می مانستی
به گندم زارهای بی برداشت
به باران های بی وقفه
و من که بارش بی وقفه ی تو را انتظار می کشیدم
پشتِ هر تماسِ تلفن
و بوقِ ممتدی که مدام ردم می کرد تو را
دست هایم کی داس شدند گندم زارهایت را!؟
و تو کی قد کشیدی زمین های زراعی ام را!؟
به پینه های کفِ دست هام
و چشم هایی که نفس هات را هووورت می کشید
به راه های نرفته ام
به گریه های نباریده ام
و جنونِ هر نیمه شبِ چهارشنبه
که فریاد می کشید تو را
به خودسوزی گندم ها در گرده های خشکیده ام
ببار بر این زمینِ بی کشت
صدسال تنهایی ام را تاب بیاور
و بالا
بالاتر قد بکش در چشم هام
به نی نی زدن هر بی تابیم در گودیش
برگرد از سمتِ بادها
و روی شانه هایم فرود بیا
قدم ها تو را دور
خیلی دور برده اند.
#سمیه_جلالی
#عزیز_روزهام
در کادرهای بسته ی دنیا نمی گنجی
اندازه ی تصویر تو قدِّ جهانم نیست
این قابِ عکسِ حک شده بر سینه ی دیوار
جای تو را پر کرده اما هم زبانم نیست
گفتند:این زن شاعر لبخندهای توست
در بیت های مانده زیرِ بارش باران
ابری ترین فصل نگاهِ چشم هایت را
بُر می زند با دست های داغِ تابستان
زیرِ لباس شعرهایش یک بغل آغوش
خوابیده با شب بوسه های نازک رویا
پیچیده بر هر قافیه وزنِ صدای تو
که "دوستت دارم عزیزم" تا تهِ دنیا
ردِّ تو را می گیرد از پس کوچه های شعر
این زن جنونش مستیِ پیک شراب توست
نه،این شراب از سهم انگور زمستان نیست
از طعمِ لب های گس و فعل صواب توست
می نوشمت بی ترسِ از مذهب،بدونِ حد
من عاشقی دیوانه ام،آیین من عشق است
ای اعتبار دینِ این لیلای لامذهب
با تو رسیدم انتهای کوچه ی بن بست
بن بست یعنی پرسه در این راهِ بی برگشت
پایانِ شعر من تو هستی حضرتِ والا
بنشین کنار بیت های این غزل بانو
ای مرد بارانی تو را کم دارم این شب ها
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
اندازه ی تصویر تو قدِّ جهانم نیست
این قابِ عکسِ حک شده بر سینه ی دیوار
جای تو را پر کرده اما هم زبانم نیست
گفتند:این زن شاعر لبخندهای توست
در بیت های مانده زیرِ بارش باران
ابری ترین فصل نگاهِ چشم هایت را
بُر می زند با دست های داغِ تابستان
زیرِ لباس شعرهایش یک بغل آغوش
خوابیده با شب بوسه های نازک رویا
پیچیده بر هر قافیه وزنِ صدای تو
که "دوستت دارم عزیزم" تا تهِ دنیا
ردِّ تو را می گیرد از پس کوچه های شعر
این زن جنونش مستیِ پیک شراب توست
نه،این شراب از سهم انگور زمستان نیست
از طعمِ لب های گس و فعل صواب توست
می نوشمت بی ترسِ از مذهب،بدونِ حد
من عاشقی دیوانه ام،آیین من عشق است
ای اعتبار دینِ این لیلای لامذهب
با تو رسیدم انتهای کوچه ی بن بست
بن بست یعنی پرسه در این راهِ بی برگشت
پایانِ شعر من تو هستی حضرتِ والا
بنشین کنار بیت های این غزل بانو
ای مرد بارانی تو را کم دارم این شب ها
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima