مرزها تنها میتوانند
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
قلب سرخ می زد و
گرم می تپيد
می خواستم عاشقانه ای بنويسم،
جنگ شد،
خون از کلمه بالا رفت
گودی هايش را پر کرد
بوی تلخی
در مشام درخت ها پيچيد.
پشت شيشه
ابرها صورتشان را گرفته
باران را به روز ديگری مي برند.
بين ديوارها
رو به کلماتی ترس خورده،
خون گرفته
عاشقانه ای از من گذشته است
#علیرضا_عباسی
قلب سرخ می زد و
گرم می تپيد
می خواستم عاشقانه ای بنويسم،
جنگ شد،
خون از کلمه بالا رفت
گودی هايش را پر کرد
بوی تلخی
در مشام درخت ها پيچيد.
پشت شيشه
ابرها صورتشان را گرفته
باران را به روز ديگری مي برند.
بين ديوارها
رو به کلماتی ترس خورده،
خون گرفته
عاشقانه ای از من گذشته است
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود
#علیرضا_عباسی
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
به سرت میزند گاهی
تصميم آخر
از سوراخی در مغزت
بدوی
چنگ بیاندازی به تاریکی
بيرون بريزد معنای گمشدهات
ميان اين همه کلمه و چراغ
معنای گمشده
در دهانها که میجنبند
میجوند حروف بیجان را
که چیزی هميشه ناگفته بماند
و تصویری غمناک
از تصميم آخرت
پر کند چشمها را
جويده شود در دهانها
#علیرضا_عباسی
به سرت میزند گاهی
تصميم آخر
از سوراخی در مغزت
بدوی
چنگ بیاندازی به تاریکی
بيرون بريزد معنای گمشدهات
ميان اين همه کلمه و چراغ
معنای گمشده
در دهانها که میجنبند
میجوند حروف بیجان را
که چیزی هميشه ناگفته بماند
و تصویری غمناک
از تصميم آخرت
پر کند چشمها را
جويده شود در دهانها
#علیرضا_عباسی
اگر برای تنهایی
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اگر برای تنهایی
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
#علیرضا_عباسی
اگر برای تنهایی
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود.
#علیرضا_عباسی
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود.
#علیرضا_عباسی
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود.
#علیرضا_عباسی
مرزها تنها میتوانند
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
-باید میدیدیم
اما پیش از گشودن چشمها
از هم رو گرفتیم.
کلمات معلق بینمان
و خواستن که هراسی در من بود..
هراسِ نتوانستن
و رها شدن و غلطیدن؛
بر ناتوانیِ حرفها
جایی خالی شده در آغوشی باز!
حفرهای عمیق..!
#علیرضا_عباسی
-باید میدیدیم
اما پیش از گشودن چشمها
از هم رو گرفتیم.
کلمات معلق بینمان
و خواستن که هراسی در من بود..
هراسِ نتوانستن
و رها شدن و غلطیدن؛
بر ناتوانیِ حرفها
جایی خالی شده در آغوشی باز!
حفرهای عمیق..!
#علیرضا_عباسی